نشريه افق نوين
نوشته شده توسط محراب علي صفدري
مقدمه:
با نگاهي گذرا به تاريخ گذشت? افغانستان، در مييابيم که: يکي از عوامل مهم عقب ماندگي درکشور، قشريگري و افراط گراييها بوده است که باعث منازعات و تعارضات اجتماعي فراوان شده است. جلودار آن، دو جريان «دين ستيز» و «دگم انديش» بودهاند که هرگاه حاکميت و زمامداري کشور را به دست گرفتند، جامعه را از مسير اصلي و تعادل باز داشته و به سمت بيثباتي و نا امني سوق دادهاند. هر زمان که جريان سکولار برکشور حاکم شد، به تمامي باورها و سنتها، پشت کرده و در برابر اعتقادات مردم قرارگرفته، نزاع و درگيري را در جامعه تشديد کرد. همين طور هرزمان جريان واپسگرا، به قدرت رسيد، باز رفتاري بدتر ازگروهي اول را به نمايش گذاشته و تلاش نمود، تا انديشه و رفتارهاي نابخردانه خويش را بر مردم تحميل کند. در نتيجه، عملکرد و رفتارهاي اين دو جريان، باعث ضرر و زيان فراوان گرديده و مانع بزرگ بر سر راه ترقي، پيشرفت و شکوفايي کشور به شمار ميآيند.
متأسفانه در شرايط کنوني، باز گرفتار اين دو جريان هستيم؛ از يکسو، سکولارها ميکوشند تا قدرت را به دست آورده، با پيروي از غرب، فرهنگ بيگانه را گسترش داده و به فرهنگ و باورهاي خودي پشت کنند. ازطرفي ديگر، گروهکهاي تروريستي و طالبانيسم در گوشه و کناري کشور هر روز مقتدرتر شده و با عملکردهاي تروريستي و نابخردانه خود، به کشور و مردم مظلوم افغانستان صدمه وارد ميکنند. در اين نوشتار تلاش ميشود تا اين دو جريان مورد بررسي قرار گيرد.
الف) معنا و مفهوم سکولاريسم
براي سکولاريسم تعريفهاي متعدد ارائه شده است. اما يک تعريف جامع در زبان فارسي که در بردارنده تمام مفهوم سکولاريسم باشد، وجود ندارد. تعريفهاي موجود، برخي ناظر بر بعد عملي بوده و برخي ناظر به بعد فکري، مانند اين تعريف: «سکولاريسم نظام عام عقلاني است که در آن، روابط ميان افراد، گروهها و دولت بر مبناي عقل تنظيم ميگردد.»[1] دين ستيزي و يا «سکولاريسم به عنوان نوعي رويکرد و نگرش فکري خاص، در زبان فارسي به دنيوي، عرفي و زميني ترجمه شده است و در زبان عربي دو واژه «العِلمانيه» و «العَلمانيه» را براي ترجمه سکولاريسم انتخاب کردهاند. کساني که سکولاريسم را العِلمانيه ترجمه کردهاند، آن را مشتق از عِلم دانسته و سکولاريسم را دعوت به علم گرايي قلمداد کردهاند، و کساني که واژه العَلمانيه را براي ترجمه آن برگزيدهاند آن را مشتق از عالم گرفته و سکولاريسم را ترويج دنياگرايي به جاي آخرت گرايي و توجه به تواناييهاي دنيوي بشري از قبيل عقل و دانش بشري به جاي استمداد از وحي دانستهاند.»[2]
سکولاريسم، اشاره به تحولاتي دارد که پس از عصر نوزايي در مغرب زمين به وقوع پيوست و منجر به جدايي ديانت از سياست گرديد، و پس از آن، در جهان اسلام رسوخ پيدا کرد :«سکولارها، در غرب نخست بر جدا انگاري دانش و ايمان تأکيد کردند. بدين ترتيب، تمام علوم و دانش بشري حتي آنها که در بار? موضوعات فلسفي و فرا طبيعي بودند، خارج از قلمرو و نفوذ دين و تجربه مذهبي قرار گرفتند. اين حرکت سکولارها، بازتابي در مقابل سختگيري کليساي مذهبي بود که دانش و معرفت را در چارچوب تفسير رسمي خويش از کتب مقدس مسيحي، محصور و آزادي تحقيقات و اظهار نظرهاي علمي دانشمندان را سلب کرده بود. کليساي مسيحي، مرجعيت خويش و مرجعيت کتب مقدس را بر همه شئون علمي، ادبي و هنري قرون وسطي تحميل کرده بود. از اين رو، حرکت سکولارها در دفاع از دانش و علم سکولار و علمي که رها از مرجعيت دين و کليسا باشد، عکس العملي در مقابل اين تحميل بوده است.»[3] امروزه در غرب شاهديم (که بر اثر تحجرگرايي و انحصار گراييهاي به دور از عقل و منطق کليسا و رجال مذهبي آن) دين محصور سکولارها واقع شده است و آنان سعي دارند، تا همه چيز را جدا از دين تعريف کنند؛ زيرا «اساسا سکولاريزم خواهان سکولار شدن و غير ديني شدن همه اموري است که منهاي دين، توان ماندگاري و برپايي دارند.»[4] اين وضعيت تنها در غرب تأثير گذار نبوده است، بلکه به مرور زمان، تفکر سکولاريستي همزمان با نفوذ غرب بر مشرق زمين و کشورهاي اسلامي، روشنفکران اين خطه را هم مجذوب خود ساخت. «فرهنگ جديد غرب پس از شکل گيري و همراه با سيطر? اقتصادي و زرق و برق تمدنش، مشرق زمين را مورد هجوم خود قرار داد. مجاري نفوذ و گسترش سکولاريسم در جهان اسلام از طريق گوناگون بود.»[5]
«نخستين برخورد غرب با جهان اسلام، درگيري نظامي بود، اشغال نظامي مصر توسط ناپلئون در سال (1798) به دنبال آن، نفوذ غرب در سراسر جهان اسلام گسترش يافت. به تدريج گروهي طرفدار فرهنگ و اخلاق مهاجمان شده و جريانيهمسو و مروج فرهنگ آن سامان به نام غربزدگان، شکل گرفت. غربزدگان برتري و سيادت غرب را پذيرفتند و تسهيل کننده نفوذ آنان در جامعه شدند.»[6] به هرحال، يکي از موانع جدي در جامعه و تحقق هويت ملي خودآگاهانه، روشنفکران غربزده و از خود بيگانه و نيروهاي سکولار ميباشند. وابستگان به اين گرايش و طرز تفکر همواره تلاش کردهاند که با تبليغ جدايي دين از سياست، در جامع? ديني مانع و مشکل ايجاد نمايند.
1) تبديل اصلاحات به سکولاريزاسيون در افغانستان
معمولاً جريان روشن فکري دين مدارانه و آزادي خواهي اصلاح طلبانه در جامعه افغانستان، بعد از روي کار آمدن حبيب الله خان، آغاز شده است که اين روشنفکري و اصلاح طلبي به اسم مشروطه اول و دوم ياد ميشود. در ابتدا اين حرکت يک جنبش آگاهانه عليه ظلم، استبداد و... بوده است. در اين جنبش اصلاح طلبي، روحانيت آگاه و روشنگر، از جمله «ملا فيض محمد کاتب هزاره» سهم عمده داشت. همچنين اين جنبش سهم عمده در آزادي خواهي مردم داشت که توسط امان الله خان شتاب بيشتر يافت، وي در ابتداي زمامداري، در ظاهر اصلاح طلبي و استقلال خواهي را در پيش گرفته بود. در واقع اين اصلاح طلبي ادامهي حرکت مشروطه خواهاني بود که: «امان الله برخلاف روش حکومت داري پدران و اسلاف خود، شيو? به ظاهر مردمي و پيشرفتهاي را در پيش گرفت. او با حضور در برابر انبوه مردم، سياست آيند? خود را اعلام داشت و بر استقلال خارجي، آزادي داخلي، برابري اجتماعي و رفع مظالم گذشته تأکيد کرد»[7] ؛ ولي در ادامه حرکت و مسير و به خصوص در اواخر حکومت، اين حرکت به سوي انحراف و غربزدگي سوق داده شد.
1-1) اصلاحات ليبراليستي
امان الله خان که لقب غازي افغانستان را کسب کرده بود،[8] با يک سفر طولاني در کشورهاي غربي براي اولين بار طرح دين زدايي و دين ستيزي را در جامع? ديني و مذهبي افغانستان به اجرا گذاشت «در سال(1927) 1306 شمسي، امان الله خان همراه با همسرش از اروپا، مصر، ترکيه و ايران ديدن کرد. وي که از ديدن تحولات رخ داده در جهان و خصوصاً در کشورهاي مسلمان و همسايه افغانستان؛ يعني ترکيه و ايران، سخت به شگفت آمده بود براي تأسي به آنها دستور داد که هرچه زودتر يک سلسله اصلاحات اساسي در اين کشور به اجرا درآيد. تحميل لباسهاي اروپايي به مردم و کشف حجاب ناگهاني از جمله اقدامات او بود.»[9]
امان الله خان، بعد از مسافرت تاريخي خود به اروپا و کشورهاي منطقه از برنامهها و اصلاحاتي که داراي هويت ملي و اسلامي بود دست کشيد و به آن رنگ و بوي غربي داد. او در برابر تمدن و فرهنگ غرب خود را باخته و معتقد شده بود که براي رسيدن به تمدن جديد بايد اول غربي شد. ازاينرو، دست به اقداماتي بسيار مسخره آميز زد که با آرمانهاي قبلي او در تضاد بود. اين اصلاحات سکولاريستي عبارتاند از: 1) آزادي حقوق زن، کشف حجاب و راه اندازي مجالس شبانه. 2) برداشتن کلاه به جاي سلام دادن. 3) مطلقه کردن زنان (کساني که بيش از يک زن داشتند)، اختلاط دختر و پسر در مدارس و فرستادن دختران در خارج براي تحصيل، تغيير تعطيلي از جمعه به پنجشنبه و ...[10]. اين اصلاحات غير واقعي و دين زدايي شاه امان الله بدون در نظر داشت جامعه و مردم افغانستان بود. امان الله خان طي يک سفر طولاني تحت تأثير رفتارهاي بيگانگان قرار گرفت و يکباره از فرهنگ اصيل خودي و غرور ملي دست برداشت. گرچه شعارها و عملکردهاي شاه در ابتداي زمامداري شان اصلاح طلبانه و به نفع مردم بوده است و ازهمينرو مورد استقبال روشن فکران واقعي و آحاد مردم افعانستان قرار گرفت.
1-2) اصلاحات کمونيستي
جريان منحرف و وابسته ديگري که تلاش نمود تا جامع? افغانستان را به سوي سکولاريسم سوق دهد، دولت کمونيستي وابسته به حزب خلق و پرچم بود. اين گروه هاي دين ستيز و گوش به فرمان امپرياليسم شوروي با يک کودتاي خونين، ظاهر شد و با کشتار بيرحمانهاي اقشار مردم و با ايجاد ترس و وحشت قدرت را در کشور بدست آورد. در همان ابتداي کار، با تبليغات دروغين سعي نمود، مردم افغانستان را به انحراف بکشاند و افکار مارکسيستي را در جامعه پياده نمايد. احزاب الحادي خلق و پرچم در کنار ترويج ساير شعارهاي مارکسيستي براي مبارزه با مذهب و باورهاي ديني جامعه که سدي در مقابل افکار و عقايد آنها بود، به ترويج فحشا، کشف حجاب، کلوپهاي شبانه و ولنگاري اخلاقي دست ميزدند.
دوران گروههاي وابسته به کمونيسم، به خصوص گروه سفاک خلق و پرچم، يکي از دورانهاي سياه افغانستان به شمار ميرود. اين جريان سنگدل با پيروي از اربابان کمونيست خود، با شعارهاي واهي و فريبنده و مبارز? آشکار و پنهان با اسلام در قالبهاي گوناگون، حرکت سکولاريستي را در پيش گرفتند.
«تنگ مايگي و بيدانشي مزدوران روس، بسيار زود و سريع نقاب از چهر? آنان بر افکند و مردم دريافتند که آنچه ترهکي و اطرافيانش ميخواهند، حرکت و اقداماتي مزورانه و قباي ناميموني است که بر پيکر ملت افغانستان نازيباست و با فرهنگ و ارزشهاي سنتي و ملي کشور منافات دارد. رقص و پايکوبي دختران و پسران درجادهها و مکاتب و آغاز فعاليتهاي نشر و اشاعه برنامهاي کمونيزم در مطبوعات و معارف و شناخت و تشخيص چهرههاي کودتا و دست اندرکاران رژيم، نفرت و انزجار مردم را عليه آنان بر انگيخت و عکس العملهاي را در گوشه و کنار کشور آشکار ساخت.»[11]
2) تلاش سکولاريستي
در شرايط حساس فعلي که مردم مسلمان افغانستان بعد از رنج و گرفتاريهاي گذشته، با آگاهي کامل ميخواهند خود سر نوشت شان را تغيير داده و يک نظام ديني عادلانه را بر سر کار آورند که در چار چوب قانون اسلام و باورهاي اعتقادي مردم حرکت نمايد، برخي از روشنفکران وابسته با پشتيباني وسيع و همه جانبه کشورهاي غربي تلاش دارند، تا با برنامههاي بسيار دقيق و حساب شده، جامعهاي نوپاي افغانستان را به سوي سکولاريزيسيون و عاري از دينباوريخودي سوق دهند.
سکولارها با دو راهکار و شعار مشخص وارد جامعه شدهاند و سعي دارند تا جامعهاي نوين افغانستان را به سوي اهداف و آرمانهاي سکولاريستي سوق دهند:
2-1) تخريب اسلام
جريان سکولار ميداند تا عقيدهي مردم مسلمان کشور به اسلام محکم و استوار باشد، نميتواند کاري را از پيش ببرد. از اينرو، تلاش ميکند تا اسلام را با دلايل واهي خدشه دار نمايد، يکي از دلايلي را که مطرح ميکند اين است که عملکردهاي گذشته اسلام گرايان را (که نتوانستند درست عمل کنند) به اسلام منتسب نموده و سعي ميکند تا با اين اتهامات مردم را به اسلام دل سرد کند.
2-2) گسترش فرهنگ بيگانه
با توجه به فضاي باز و آزادي که در جامعه به وجود آمده است، دين ستيزان با سوء استفاده از آزادي و با امکانات و حمايتهاي غرب وارد صحنه شدهاند، و تلاش دارند که فرهنگ لا اباليگري و نا مأنوس بيگانه را در جامعه گسترش بدهند، و از اين طريق تلاش دارند تا عقايد و باورهاي مردم و جوانان مؤمن کشور را تضعيف کنند. پرواضح است که اگر يک ملت را از خود و باورهايشان بيگانه نمايد، به راحتي به قيد و بند ميکشاند و به راحتي ميتواند برنامههاي خود را بر آنها اجرا و اعمال کنند بدون اينکه آن ملت از خود اختيار داشته باشد.
در مجموع، آنچه از تجارب گذشته به دست ميآيد اين است که روشنفکران از خود بيگانه و سکولارهاي وابسته، در تاريخ گذشته کشور مشکلات و موانع زيادي بر سر راه پيشرفت و تکامل جامعه پديد آوردهاند. عملکرد ضد ديني امان الله خان و اطرافيانش موجب گرديد تا حرکت اصلاحي که انديشمندان متعهد کشور، آغاز کرده بودند، متوقف گردد و يک بار ديگر جامعه افغانستان به تاريکي، وحشت و خفقان فرو رفته و نيم قرن به عقب برگردد و حاکمان خود محور مانند نادرخان بر سر کار آمده با سوء استفاده از نقاب دين به ظلم و ستمگري بپردازد. از عملکردهاي او و فرزندش بود که عدهاي به دام کمونيسم گرفتار شدند، و عدهاي از روشنفکران راستين را، ياشهيد کردند و يا در پشت ميلههاي زندان محبوس نمودند و جامعه از پيشرفت و ترقي باز مانده و بار آن حرکت ناسنجيده را تا به امروز مردم مظلوم افغانستان به دوش مي کشند.
نتيج? حرکت دين ستيزي وابسته به امپرياليسم شوروي نيز روشن است. از سال 57 به بعد تا کنون تمامي مشکلات و گرفتاريهاي که بر مردم و جامعه افغانستان تحميل شده است، ريشه در عملکردهاي اين جريان خود باخته و اربابان خارجي آنها دارند.
ب) متحجران
1) مفهوم شناسي
تحجر از مصادر جعلي، و از مصدر باب تفعل است. تحجر يعني «حالت سنگ داشتن و به خود گرفتن، سخت شدن مانند سنگ»[12]همان گونه که خاصيت «حجر» غير قابل نفوذ و غير قابل خلل ميباشد، انسان متحجر نيز چنين خصوصيتي پيدا ميکند و همواره بر حرفهاي خود اصرار دارد. تحجر موجب جهل و حماقت ميگردد؛ چون مغز انسان متحجر چيزي از حقايق را نميتواند جلب و جذب نمايد.[13] براي اينکه به افکار و گفتههاي ديگران توجه نداشته و فقط حرفهاي خود را ميگويد و آن را مطابق با واقعيت و حقيقت ميپندارد.
يکي از مشکلات جوامع اسلامي و نيز جامعه افغانستان که هميشه درگير فرقه گرايي، قوم مداري و اختلافات گوناگون ديگر بوده است؛ به خاطر وجود نيروهاي متحجر و جاهل در جامعه است. اين جريان سطحينگر، فهم سطحي خويش از دين و شريعت را عين دين مي پندارند. اين نوع طرز تفکر، معمولا از کج فهمي برخي افراد به وجود ميآيد که ريشه در تعصب، جهل و گرايش به برخي از مکاتب ديني سطحينگر دارد.
امام خميني در بار? متحجران ميگويد: «امروز جامع? مسلمين طوري شده که مقدسين ساختگي جلو نفوذ اسلام و مسلمين را ميگيرند و به اسم اسلام به اسلام صدمه ميزنند. ريشه اين جماعت که در جامعه و جود دارد ... افرادي هستند که روحيه مقدس نماي دارند و از اينجا روحيه و افکار سوء خود را به نام اسلام در جامعه سرايت ميدهند.»[14]
2) تحجرگرايي در افغانستان
همان طور که جامعه افغانستان از سوي گروه هاي چپي و روشنفکران وابسته، ضرر و زيان فراوان ديده است از ناحيه جريان متحجر و واپسگرا نيز ضربات زيادي به اين کشور وارد شده است، اين جريان متحجر در طول تاريخ سياسي افغانستان ضربات سنگين را در اين کشور وارد کردهاند و با تفکر ظاهر انديشي و روحيه تحجر گراييشان موجب عقب ماندگيهاي زيادي در حوزههاي مختلف گرديدهاند.
در عصر حاضر يکبار ديگر متحجران با حرکت ناآگاهانهشان ثابت کردند که چه اندازه خطرناک بوده و جامعه را دچار مشکلات وتنش ميکند.
3) طالبانيسم نماد تحجر
برخي از ملاهاي واپسگرا که سالها در مدارس پاکستان (که وابسته به افکار مکتب ديوبنديهند، و وهابيت که بستري رشد آن در عربستان است) تحت تربيت و آموزش قرارگرفتهاند. با شرايط مناسبي که براي اين گروه به وجود آمد، استعمارگران زمينه را براي ورود اين افکار مناسب تشخيص دادند و اين جريان متحجر را با پشتيباني همه جانبه در قالب تحريک طالبان وارد افغانستان کردند. و از آنجايي که مردم افغانستان تشن? امنيت، صلح و آرامش در کشورشان بودند، اين جريان با بهرهگيري ازضعف موجود، سعي کردند افکار مردم را به سوي خود جلب و حمايت آنها را به دست آورند.
طالبان در ابتداي ورود با شعارهاي حساب شد? عدالت گستري، برابري و امنيت که با افکار و باورهاي مردم مسلمان افغانستان سازگاري داشت، وارد ميدان شدند. ولي بعد از مدتي عملکردهايشان کاملاً تغييريافت و با قشريگري، تحجرگرايي و سخت گيريهاي غير واقع بينانه به دور از شرايط و موقعيت زمان و جامعه افغانستان و حتي در برخي عملکردها مخالف با اسلام ظاهر شدند.
3-1) تضعيف اسلام اصيل
طالبان که با شعارهاي دين مدارانه به موفقيت هاي برق آسايي نايل شدند و در زمان کوتاهي بر بيشتر خاک افغانستان سلطه يافتند؛ اما در مرحل? عمل، بسياري از برخوردهاي شان غير ديني و متحجرانه بوده و با هيچ يک از معيارهاي اسلام واقعي سازگاري نداشت.
طالبان در رفتارهايي عمليشان دست به هر جنايتي که آنها را به اهداف شان ميرساند، زدند. قتل عام مردم بيگناه، آواره ساختن آنان، ويراني شهرها و مزارع، منع زنان از کليه امور اجتماعي ازجمله تحصيل، محاکمات ناعادلانه و متعصبانه و ... تأسف ودرد، اين است که اين مقدسنماها تمامي اعمال ناشايست خويش را زير پوشش دين اسلام انجام داده و با تمسک به شرع و شريعت توجيه مينمودند. رفتارهاي ظالمانه شان را مطابق سير? رسول الله عنوان ميکردند و به هيچ کسي حق نميداد عليه اعمال جاهلان? آنان اعتراض نموده و سخني بگويد، چون به زعم خودشان رفتار و گفتار آنان برگرفته از دستورات الهي و سنت پيامبر(ص) بوده و آنچه را که طالبان انجام ميدهند، احکام شريعت است. بنا به گفت? يکي از رهبران اين گروه: «بدبيني و بدگويي عليه ما چنانکه علما ميگويند کفر است، چون ما دين خدا و اطاعت از احکام و دستورات او را ميخواهيم. ما در صدد بيان سيره و سنت رسول الله هستيم. بنابراين، بدگويي نسبت به ما کفر است؛ زيرا اين امر بدبيني نسبت به سنت و طريقه رسول الله است.»[15] طالب يا به قول غربيها پليس مذهبي هرچه دستور بدهد بايد افراد جامعه بدون چون و چرا از آن اطاعت مطلق نمايند چون به تعبير طالبان، اين دستور از طرف طالب نيست، بلکه دستور، دستور اسلام است، دستور قرآن است، پياده کردن شريعت است، و امر به معروف و نهي از منکر است. در هر وضعيتي، جامعه و مردم در هيچ يک از مسايل فردي و اجتماعي، با توجه به همه گونههاي آن که در ذهن متصور است، در مقابل عمل طالبان حق اعتراض ندارند. چنانچه اعتراض کنند، اعتراض آنها در مقابله با پياده کردن شريعت اسلام و قرآن ميباشد و اعتراضکننده به مصيبت بسيار بسيار سختي دچار خواهد شد. [16]
4) خطر واپسگرايي
آنچه بيان شد، راجع به متحجران در جامع? افغانستان بود، نگارنده معتقد است که: خطر اين قشر واپسگرا در جامعه، از هر خطر و قدرتي ديگري بيشتراست. اين جريان مقدسنما، ممکن است با رنگ و لعابي خاصي در جامعه ظهور و بروز نموده، مانع اصلي پيشرفت و ترقي درجامعه گردد.
با عملکردهاي نابخردان? که هر روز شاهد آن هستيم، ما را به اين باور هدايت ميکند که خطر متحجران ناآگاه همچنان به قوت خود باقي است. نه تنها تضعيف نشده بلکه هر روز بر قدرت شان افزوده ميشود و تلاش دارند که حضور فيزيکي منظم و سازماندهي شده در جامعه داشته باشند. افرادي که تحت تعليم و تربيت افراطيون وهابيمسلک و ديوبنديمشرب قرار داشتهاند، کماکان خطر آفرين بوده، و جامعه را با مشکلات و چالشهاي فراواني مواجه ساختهاند. متحجران کژانديش ازهيچ تلاشي براي رسيدن به اهداف متعصبان? خويش دريغ نميورزند، و سعي دارند از طروق مختلف نقش منفيشان را در جامعه گسترش دهند ولو از راه دامن زدن به مسايل قومي، مذهبي و لساني باشد. ملت فهيم افغانستان براساس تجربهاي که از گذشته دارد، به خوبي ميداند که افتادن به دام متحجران و روشنفکران از خود بيگانه که هرکدام خطر و مانعي در جامعه هستند، آنان را به سوي نابودي وهلاکت ابدي سوق ميدهد؛ زيرا متحجر به خيال تعبدوتقدس، عقلانيت و خلّاقيّت را به بند کشيده آن را خلاف اسلام و دين ميداند و مخالف هرگونه تجدد و پيشرفت جامعه و مردم است. ولي روشنفکران سکولار، تمام قيود و بندها را ميگشايند، گرچه قيد الهي و تعبد به خالق و دين باشد و دليلي جز مطابقت با غرب صنعتگر و پيروي محض از آن ندارند.
پي نوشتها:
[1]- نوروزي،
محمد جواد، فلسفه سياست، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، چاپ باقري، چاپهفتم، 1380. ص 46.
[2]- واعظي، احمد، حکومت اسلامي، مرکز مديريت حوزه علميه قم، چاپ سوم، 1383.ص47.
[3]- همان، ص 49.
[4]- همان ص49.
[5]- همان،ص49
[6]- نوروزي، محمد جواد، فلسفه سياست، مؤسس? آموزشي- پژوهشي امام خميني، ص 54.
[7]- سجادي، عبدالقيوم، جامعه شناسي سياسي افغانستان، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول 1380، ص72.
[8]- (اين لقب را پس ازجنگ سوم افغانستان و انگليس و استقلال افغانستان بدست آورده است.)
[9]- مري لوئيس کليفورد، سرزمين و مردم افغانستان، مترجم: مرتضي اسعدي، شرکت علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1371، ص 177.
[10]- فرهنگ، محمد صديق، افغانستان در پنج قرن اخير، ج2، قم: وفايي، 1374، ص546.
11]- حق شناس، ش.ن، دسايس و جنايات روس در افغانستان، تهران: جمعيت اسلامي افغانستان، 1363، ص383.
[12]- عميد، حسن، فرهنگ فارسي، تهران: امير کبير، 1378.
[13]- آذري قمي،روزنامه رسالت، 11مهر 1370، ص3.
[14]- امام خميني، روح الله، روحانيت، امير کبير،1362، ص349.
[15]- سجادي، سيد عبدالقيوم، جامعه شناسي سياسي، دفترتبليغات اسلامي، چاپ اول، 1380، ص227.
[16]- عظيمي، محمد ظاهر، افغانستان، ريشه دردها، بينا، 1377، ص17.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر