۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

انگشت
مرد فقيري در راه با يك دوست قديمي برخورد كرد. او از قدرت ما فوق طبيعي اي برخوردار بودكه به او اجازه جادوگري داده بود.
مرد فقير از سختي هاي زندگي شكايت كرد. به همين دليل دوستش انگشتش را به يك تكيه آجر زد و فوري تبديل به طلا شد و به او داد.
اما مرد فقير با زهم تاسف مي خورد كه اين خيلي كم است، بنابراين دوستش يك مجسمه شير چوبي را تبديل به طلا كرد و به آن تكه قبلي افزود.
مرد دوباره اصرار داشت كه اين دو هديه خيلي ناچيز هستند.
دوست با تعجب از او پرسيد؟ دیگر، چه مي خواهي ؟
مرد گفت : انگشت تو را !!!!!

Feng Meng-lung فنگ منگ لانگ برگردان : علی باغشاهی

هیچ نظری موجود نیست: