۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

راز ماندن

کوه پرسيد ز رود،
زير اين سقف کبود
راز ماندن در چيست؟ گفت: در رفتن من
کوه پرسيد: ومن؟ گفت: در ماندن تو
بلبلي گفت: و من؟ خنده اي کرد و گفت: در غزل خواني تو
آه از آن آبادي
که درآن کوه رَوَد،
رود، مرداب شود،
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گريبان ببرد،
و نخواند ديگر،
من و تو، بلبل و کوه و روديم
راز ماندن جز،
در خواندن من، ماندن تو، رفتن ياران سفر کرده ي مان نيست، بدان

هیچ نظری موجود نیست: