۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

منتظری تک ستاره روحانیت

منتظری تک ستاره روحانیت Posted: 20 Dec 2009 05:19 AM PST
چند نفر را در این دنیا سراغ دارید که قدرت و ثروت را با حصر خانگی و محرومیت عوض کنند؟ منتظری رود خروشانی بود که هرگز از حرکت باز نایستاد. بسیاری از سران انقلاب و روحانیون سرشناس و انقلابیون پرآوازه، بمحض پیروزی انقلاب و انتقال به قدرت، گودال شهرت و ثروتی پیدا کردند و در برکه ای سکون یافتند و گندیدند و گنداب شدند.منتظری اما در اوج قدرت، در حالیکه جانشین رهبری بود و برایش روشن بود که چند سالی بیشتر بپایان عمر آیت الله خمینی باقی نمانده و بزودی خواهد توانست بر تخت قدرت تکیه زده و در مقام رهبر و ولایت فقیه، حکومت را در دستانش داشته باشد، در دفاع از آرمانهای آزادیخواهانه و در حمایت از مظلومین، آنچنان ایستاد که نامش در تاریخ جاودانه شد. بجای مجیزگوئی حکومت و تأئید هر آنچه حکومت مرتکب می شود و در نهایت تثبیت جایگاه خود، به انسانیت درس داد.او بحق تک ستاره ای بود در میان روحانیت، روحانیتی که امروز برای خود وظیفه ای بجز کف زدن برای حکومت نمی بیند، حال چه حکومت مردم را سرکوب کند و چه به جوانان میهن تجاوز کند و آنها را در خیابان با گلوله و در سیاهچالها با شکنجه بشهادت برساند. البته هنوز هم در بین روحانیت چنین تک ستاره هایی هستند که چونان خاری در چشم استبدادند.منتظری پدر معنوی همه ایرانیان بود، پدری که مایه افتخار و مباهات ما بود و ما در سوگ پدر عزیزمان عزادار هستیم و راه حق طلبانه و ظلم ستیز او را با تمام توان و قدرت ادامه داده و در فردای آزادی، مزار او را گلباران خواهیم نمود.

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

روشنفكر ما مصلح اجتماعی شد‏

این نوشته مصاحبه ای است با اندیشمند کشور ما اقای اجودانی به امید اینکه دوستان سعی کنند اگر میشود کتابهایی از ایشان قرار دهند


این مصاحبه با هم میهن صورت گرفته است که من ان را از سایت خود ایشان برداشته ام یعنی سایت اقای اجودانی برداشته ام





فرشاد قربانپور: روشنفكری در ایران بحثی پیچیده و یافتن پاسخی در مورد آن بسیار وقت‌گیر و اساسا گیج‌كننده است. این مشكل را باید بر مشكلات دیگر این جریان كه همان خودمحوری و داشتن همه پاسخ‌ها در نزد خود، افزود. گفت‌و‌گوی زیر حاصل برخی پرسش‌ها از جریان روشنفكری در ایران است، كه با دكتر ماشاالله آجودانی رئیس كتابخانه مطالعات ایرانی لندن و استاد سابق دانشگاه اصفهان در میان گذاشتیم. موضوع گفت‌وگوی ما روشنفكران ایرانی و سیاست بود، اما از آنجا كه نمی‌توان با آجودانی حرف زد اما در مورد تاریخ سخنی نگفت، در این گفت‌وگو موضوع ما به لحاظ تاریخی مورد بررسی قرار گرفته است.







روشنفكری ایران از كجا و با چه مساله‌‌ای آغاز شد؟



روشنفكری مساله‌ای جدید و از پدیده‌های دنیای مدرن است. برای روشنفكری تعریف‌های متفاوتی وجود دارد، اما من تعریف ذاتی برای روشنفكری را قبول ندارم، چرا كه روشنفكری پدیده‌ای تاریخی و اجتماعی است. از این رو باید به صورت تاریخی بیان و تعریف شود. روشنفكر، پرسشگر است.



او از مسائل خود و مسائلی كه در پیرامونش می‌گذرد پرسش دارد و این بنیاد پرسشگری روشنفكری ایرانی، بنیاد تاریخی دوره مشروطه را با خود دارد. به این معنی كه پرسشگری روشنفكری در دوره مشروطه از وضعیت خودش نسبت با جهان مدرن آغاز می‌شود.



روشنفكر مشروطه می‌پرسد كه نسبت من با این دنیای مدرن چیست؟ به این تعبیر در دوره مشروطه روشنفكر به كسی می‌گوییم كه براساس موقعیت تاریخی خودش در ارتباط با دنیای جدید شروع به اندیشیدن می‌كند.



اما از اینجا كه آغاز به پرسشگری می‌كند، اشكال كار روشنفكری هم رخ می‌نماید. اشكال كار این بود كه پرسشگری فقط به طرح پرسش و تفكر ختم نشد بلكه به یافتن راه‌حل‌های سیاسی هم منجر شد. از این رو روشنفكر دنبال حل كردن مشكلات هم رفت و از همین جا سیاسی شد.



یعنی روشنفكر با این دیدگاه به عنوان مصلح اجتماعی بار سیاسی هم برای حل مشكلات جامعه خود بر دوش دارد. در حالی كه در غرب بسیاری از روشنفكران كارشان تنها اندیشیدن بر سر مسایل اجتماعی بود.



روشنفكران غربی الزاما سیاسی و فعال سیاسی نبودند. اما روشنفكران ایرانی عمدتا فعال سیاسی هستند، به همین دلیل روشنفكری ایران با مشكل خاص تاریخی آغاز می‌شود. از نظر من اگر بتوانیم بنیاد این مشكل و پرسش را پیدا كنیم می‌فهمیم كه اساس مساله‌ای كه روشنفكری مشروطه داشت چه بود.



به نظر شما اساس این مشكل چه بود؟ آیا این مشكل همچنان پا برجاست؟



به اعتقاد من اساس مساله و آن پرسش اساسی همچنان گریبانگیر روشنفكری امروز ایران است. برای مشخص شدن بحث، مثالی از «آخوندزاده» می‌زنم. آخوندزاده سوالی طرح می‌كند. به نظر من پاسخ‌هایی كه به این سوال داده می‌شود مشكلات جامعه ما را روشن می‌كند. آخوندزاده در برزخ «سنت و تجدد» جامعه این سوال را مطرح كرد.



آخوندزاده می‌گوید:«از یك طرف اولیای دین اسلام با شدت تمام تاكید می‌كنند كه ما دین و ایمان را باید ترك نكنیم تا اینكه از امید حیات اخروی و سعادت سرمدی محروم نشویم. از طرف دیگر علما و حكمای اروپا فریاد می‌زنند كه ما باید از عالم بربریت و جهالت بیرون بیاییم و علم تحصیل بكنیم و سیویلایزیسیون بیابیم.



اگر به حرف اولیای دین اسلام گوش بدهیم باید لا محاله از انوار علوم و سیویلایزیسیون محروم بشویم چنانكه هستیم و اگر به حرف علما و حكمای اروپا گوش بدهیم در این صورت خداحافظ دین ما و آرزوهای شیرین ما كه در شوق دیدار حوران بهشت می‌داریم. در این صورت امید حیات اخروی و سعادت سرمدی خودبه‌خود زایل می‌شود. خوشا به حال آن كسی كه این دو حالت متناقضه را در خود جمع تواند كرد.



اما به نظر محال می‌آید.» این بحثی است كه او مطرح می‌كند. در این بحث تناقضی وجود دارد، چرا كه از ابتدا دین‌باوری و سیویلایزیسیون را با یكدیگر متضاد می‌بیند، اما واقعیت این است كه بعد از آخوندزاده كار مهم روشنفكری ایران جمع كردن همین دو حالت متناقض بود. تصویری كه آخوندزاده با آن درگیر بود تا امروز هم ادامه دارد.



یعنی با توجه به اینكه این تلاش منجر به موفقیت نشد و همچنان صد سال است كه ادامه دارد؟



بله. یعنی حرفی كه آخوندزاده در آن زمان مطرح می‌كند، در واقع موقعیت یك انسان شرقی را به تصویر می‌كشد كه در یك جامعه سنتی و مذهبی حضور دارد. در این جامعه برخی در مقابل تجدد، علم و سیویلایزیسیون ایستادگی می‌كنند. آخوندزاده از یك قرن قبل جمع شدن سنت و تجدد را با یكدیگر محال می‌دانست. اما واقعیت روشنفكری ایران این شد كه در تمام این سال‌ها می‌خواست این دو را با یكدیگر جمع كند.



از همین جاست كه مشكل روشنفكری ایران ایجاد می‌شود. در واقع بخشی از روشنفكران سعی می‌كردند مفاهیم تجدد را با مسایل اسلامی تطبیق داده و به لباس اسلامی در بیاورند یا آنها را به مفاهیم آشنا در سنت تقلیل دهند، چنین كاری بدون بروز تناقضات بسیاری ممكن نبود، تناقضاتی كه همچنان گرفتار آنیم. آنان در پی حل مساله نبودند.



با آن نوع كارها فقط صورت مساله را پاك می‌كردند و مشكل به جای خود باقی می‌ماند. از سوی دیگر بعضی روشنفكران حتی سعی می‌كردند مسائل سنتی را با مدرن‌ترین مسایل تجدد یكی بگیرند.



یعنی می‌خواستند بگویند همه این اندیشه‌های مدرن در سنت هم وجود دارد. این نوعی ناهمخوانی و ناهماهنگی بود كه از ابتدا در سرنوشت روشنفكری ما وجود دارد و همچنان با ما به حیات خود ادامه می‌دهد و بر زندگی ما تاثیر می‌گذارد.



هیچ تفاوتی بین روشنفكری دوره مشروطه و امروز وجود ندارد و روشنفكر امروز همان تكرار تاریخ روشنفكری است؟



نه به این صورت نیست. تفاوت‌هایی وجود دارد. یكی از این تفاوت‌ها در اینجاست كه در دوره مشروطیت روشنفكران با هم در حال گفت‌وگو بودند. مثلا روشنفكری مذهبی مثل «مستشارالدوله» با «آخوندزاده» كه اعتقادات مذهبی همچون او ندارد با هم همكاری می‌كنند.



این دو به‌طور مرتب با هم در حال مكاتبه هستند. به گمان آخوندزاده راه نجات ایران نوشتن كتاب «مكتوبات» و تغییر «الفبا» است، ولی مستشارالدوله فكر می‌كند كه باید مواد اعلامیه حقوق بشر، مندرج در مقدمه قانون اساسی فرانسه را به زبان فارسی ترجمه كرده و با آیات و احادیث تطبیق دهد تا به مردم بگوید كه تجدد با اسلام سازگار است. این دو روشنفكر كه دو نوع عمل مختلف دارند با همدیگر در حال گفت‌وگو و ارتباط هستند.



حتی سیدجمال الدین اسدآبادی با روشنفكری مثل میرزاآقاخان كرمانی و میرزا ملكم‌خان در ارتباط است. یعنی با توجه به اینكه می‌بینیم روشنفكری دچار تناقض است اما بر این فضا هنوز اخلاق روشنفكری حاكم است. روشنفكران با هم در حال گفت‌وگو و نقد كردن یكدیگر هستند.



این زمانی بود كه هنوز دشمن یكدیگر نبوده و برای حذف یكدیگر نیامده بودند. آنها برای گفت‌وگو آمده بودند، از این رو می‌بینیم كه از درون گفت‌وگوهای آنها سرانجام چیزی به نام مشروطه ایرانی سر بر می‌آورد. یعنی این گفت‌وگو‌ها با همه تناقضاتی كه دامن می‌زد باز دستاوردهای مدنی و فرهنگی خود را داشت.



شما معتقدید گفت‌وگوی روشنفكران با یكدیگر ادامه نیافت؟ آیا نمی‌توان این گفت‌وگو را در تحولات دیگر جامعه ایران مشاهده كرد؟



امروز اگر به روشنفكری به عنوان یك پدیده تاریخی و اینكه روشنفكری یعنی گفت‌وگوی مستمر نگاه كنیم و فعالیت روشنفكری را نوعی طرح پرسش از طریق گفت‌وگوی مستمر بدانیم می‌بینیم هرچه از مشروطیت دور می‌شویم روشنفكری ایران سنت گفت‌وگو را از دست می‌دهد.



حتی ارتباطش با گذشته روشنفكری خود هم كم‌وبیش قطع می‌شود. اكنون در جامعه به جای گفت‌وگو مونولوگ داریم و همه متكلم‌وحده هستند. روشنفكران ما جزیره‌های پراكنده‌ای هستند كه این جزیره‌های پراكنده در درون ایدئولوژی‌های وارداتی یا در درون افكار و برداشتی كه خودشان دارند در حال صحبت كردن با خودشان و اندك مخاطبان خودشان هستند.



امروز روشنفكران ما با یكدیگر در حال گفت‌وگو نیستند. سنت پسندیده‌ای را كه در اخلاق روشنفكری مشروطه می‌بینیم ادامه نیافت. روشنفكران قرن قبل اخلاق گفت‌وگو را داشتند، از این رو پرسش‌هایی را هم كه طرح می‌كردند از طریق همین گفت‌وگوها تا حدودی مورد نقادی قرار می‌دادند.



حتی روشنفكران سیاسی مثل «مشیرالدوله» كه در دوره ناصرالدین شاه صدراعظم شده بود، در دستگاه حكومت خود از «ملكم‌خان» و «مستشارالدوله» استفاده می‌كرد.



دولتمردان دیگراین دوره مثل «امین‌الدوله» با روشنفكران در ارتباط بوده و مرتب در حال گفت‌وگو و مكاتبه بودند. دیگر آنكه می‌بینیم روشنفكری در دوره مشروطه در عین اینكه عامل پرسش‌های تازه است و از طریق گفت‌وگوی مستمر به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهد، اما در ضمن قصد انجام عمل سیاسی هم دارد.



از این رو سرنوشت روشنفكری این شد كه در ضمن كار فكری، فعال سیاسی هم باشد و در عمل سیاسی هم مشاركت داشته باشد. این نوعی تناقض است، به این معنی كه یك متفكر به فعال سیاسی تبدیل می‌شود.



یعنی جانبدار می‌شود و جانبداری با مستقل اندیشیدن و روشنفكری منافات دارد. ولی متاسفانه بعد از مشروطه به جریان تازه‌تر روشنفكری كه می‌رسیم می‌بینیم، روشنفكری ایران سنت گفت‌وگو را از دست می‌دهد. روشنفكران امروز نه تنها با یكدیگر گفت‌وگو نمی‌كنند بلكه با فحاشی و تهمت به نفی یكدیگر می‌پردازند و همچنان جانبدارانه هم عمل می‌كنند.



شما چه دلیلی برای وقوع این جریان دارید؟



به این دلیل كه ما امروز در شرایطی بحث می‌كنیم كه همه روشنفكران خودمحور و متكلم هستند. اگر كسی در گفت‌وگوی مستمر و دوطرفه باشد اساس نقد را می‌پذیرد. اما وقتی روشنفكران ما متكلم‌وحده و منولوگ هستند یعنی اینكه دچار خودشیفتگی هستند.



من از جمله دلایل این مساله را برخورد ایدئولوژیك می‌دانم. در جامعه اغلب با مسائل، برخورد ایدئولوژیك صورت می‌گیرد و به لحاظ تاریخی عمدتا استبداد سیاسی چه مذهبی و چپ در این تك‌گویی‌ها نقش موثری داشت. یعنی چپ از درون یك ایدئولوژی سیاسی مشخص می‌خواست به جهان ما نگاه كند و برای همه مسائل ما جواب داشت.



به همین دلیل به گفت‌وگو روی نمی‌آورد و به‌طور مرتب هم در سنت چپ ایران تهمت زدن و پرونده‌سازی را می‌دیدیم كه اینها بیشتر ریشه در ایدئولوژی داشت.



از این رو روشنفكری امروز ما بیشتر ایدئولوژی‌زده است. اما روشنفكری دوره مشروطه در حال اندیشیدن بر سر مشكلات تاریخی خودش بود. این روشنفكری می‌خواست راه‌حلی هم پیدا كند. روشنفكر مشروطه دلسوزتر و تا حدودی دنبال جواب بود، اما روشنفكر امروزی وقتی در جایی قرار می‌گیرد كه گمان می‌كند همه جواب‌ها را دارد، دیگر با كسی گفت‌وگو نمی‌كند.



امروز هیچ روشنفكری مثلا در حال گفت‌وگو با دكتر سروش نیست. او هم با هیچ كسی از جبهه مخالف گفت‌وگو نمی‌كند. روشنفكران دیگر هم همین‌طور تنهای تنهایند. البته بسیاری از این روشنفكران هم ناجوانمردانه یكدیگر را نقد می‌كنند.



بسیاری از كتاب‌های روشنفكران امروز ما آنقدر خواننده ندارد كه مقدمه‌های این كتاب‌ها خواننده دارد. چرا؟ برای اینكه مقدمه‌ها پر از فحاشی است.



این مساله چه تاثیری بر روشنفكری می‌گذارد؟



نتیجه این است كه دیدگاه‌‌ها تا وقتی به گفت‌وگو در نیاید خطاهایشان مشخص نشده و قوت و ضعفشان دیده و برای مردم ما روشن نمی‌شود. از این‌رو اندیشه روشنفكران امروز نمی‌تواند حركت تاریخی را برای ایجاد تحول در ایران به‌وجود بیاورد.



در حالی كه اگر به عقب برگردیم می‌بینیم روشنفكران مشروطه توانستند یك حركت تاریخی به‌وجود بیاورند. چون اصل گفت‌وگو را تا حدودی رعایت می‌كردند پس صدایشان در جامعه انعكاس یافت.



این غربت روشنفكری و تك‌گویی چه تاثیری بر خود روشنفكری دارد؟



این مساله باعث می‌شود كه روشنفكری به راه طبیعی خودش نرود، از این رو پرسش‌هایی هم كه طرح می‌كند اغلب بدون پاسخ می‌ماند. چرا كه در بسیاری موارد به علت عدم وجود سنت گفت‌وگو اساسا پرسش‌هایی كه طرح می‌شود غلط طرح می‌شود و كسی هم برای پاسخ گفتن به آنها اقدام نمی‌كند.



چرا این مساله‌ ایجاد شد؟ دوری روشنفكران از یكدیگر فقط به دلیل فراموشی سنت گفت‌وگو بود؟ نقش عوامل دیگر را چگونه ارزیابی می‌كنید؟



اینكه چرا چنین اتفاقی می‌افتد، به نظر من فشار و اهرم‌های قدرت سیاسی عامل مهمی است. اما استبداد مذهبی و سیاسی همه مساله نیست. قسمت دیگر مشكل به تربیت و اخلاق روشنفكری برمی‌گردد كه متاسفانه آن فرهنگ گفت‌وگو و تعامل ادامه و استمرار نیافت و ناگزیر قطع شد. بخشی از این مساله هم به علت نفوذ جریان چپ است.



اما به هر حال این واقعیت تاریخ ما است حتی اگر ما نتوانیم درست توضیح بدهیم كه كدام عامل موثرتر بوده اما می‌توانیم ببینیم كه در قیاس با دوره مشروطه روشنفكری امروز ایران همچنان همان مشكلات را دارد. اكنون 150 سال از نهضت قانونخواهی و صد سال از مشروطه می‌گذرد و هنوز به دنبال جامعه قانونمند هستیم. هنوز خواسته‌های انقلاب مشروطه جزیی از مطالبات ماست.



این نشان می‌دهد كه روشنفكری ایران تفاوتی با روشنفكری غرب دارد؛ تفاوت در این است كه روشنفكری ما محصول غیبت مفاهیم است. ما در غیبت مفاهیم خواستیم از مفاهیم حرف بزنیم. یعنی چه؟ یعنی اینكه ما در نداشتن آزادی از آزادی حرف زدیم.



ما در نداشتن قانون از قانون حرف زدیم. یعنی این مفاهیم هرگز در زمانی كه از آنها حرف می‌زدیم زمینه‌ها و الزامات بنیادی و اولیه خود را در ایران پیدا نكرده بودند، در حالی كه در غرب اگر هنوز از آزادی حرف می‌زنند، آزادی هم، به عنوان نهادهای مدنی در غرب وجود دارد و هم مفهوم آن غایب نیست چرا كه «قانون» و «حقوق» قانونی از یونان باستان در فرهنگ غرب معنی داشت.



می‌توان گفت ما اكنون از روشنفكری حرف می‌زنیم در حالی كه حتی مفهوم روشنفكری و تعریفی جامع برای روشنفكری ایرانی و جنبش روشنفكری ایرانی در ایران وجود ندارد؟



بله، ما از روشنفكری حرف می‌زنیم در حالی كه مفهوم روشنفكری در واقعیت تاریخ ما برای ما روشن نیست. یعنی روشنفكری ایران تاریخ خودش را نتوانسته به صورت اندیشیده شده‌ای بنویسد تا بر سر آن بیندیشد.



با این حساب به نظر شما بعد از مشروطه جنبش یا جریان روشنفكری داشتیم؟



اگر برای روشنفكر تعریف ذاتی كنیم كه من مخالف این تعریف هستم. چون تعریف روشنفكری را باید با مفهوم تاریخی بررسی كرد، می‌توان گفت روشنفكری نداشتیم.



یكی از نوشته‌های آیزیا برلین در مورد دو كلمه «انتلیكتوال» و «اینتلجنسیا» است و می‌گوید در روسیه ای كه حتی تولستوی و چخوف بود، روشنفكر نداریم، بلكه «اینتلجنسیا» داریم. «برلین» روشنفكر را كسی می‌داند، كه فكر تولید می‌كند، اما «اینتلجنسیا» از خودش اندیشه‌ای ندارد بلكه اندیشه دیگران را ضبط می‌كند و بر اساس آن می‌خواهد حركت اجتماعی و سیاسی كند.



از این دیدگاه ماركسیست‌هایی كه در ایران بودند هیچ‌كدام روشنفكر و اندیشمند در معنای برلینی نبودند برای اینكه اینها ایدئولوژی داشتند. با این حساب اگر بخواهیم در ایران نگاه كنیم ما در دوره مشروطه می‌توانیم «آخوندزاده» را روشنفكر بنامیم.



«سیدجمال‌الدین اسدآبادی» راهم به یك معنا می‌توان روشنفكر خواند، چون او هم در دنیای اسلام خودش بر سر مشكلات مسلمانان فكر می‌كند تا راه‌حلی بیابد.



«میرزا آقاخان كرمانی» را هم می‌توانیم بگوییم روشنفكر. او بر سر تاریخ ایران اندیشید و نظریه داد ولی در همان دوره نمی‌توان به «تقی‌زاده» یا «فروغی» روشنفكر گفت. اما اگر روشنفكری را آنگونه كه من می‌بینم به عنوان یك پدیده تاریخی ببینیم نمونه آخوندزاده، اسدآبادی، تقی‌زاده و فروغی را می‌توان روشنفكر ایرانی نامید.



انتقاد شما از روشنفكری امروز چیست؟



امروز كسانی را می‌بینیم كه می‌خواهند تفكر و اندیشه كنند، اما مشكل اصلی آنها این است كه باز در مفهوم «برلین»ی متفكری نیستند كه از خودشان اندیشه داشته باشند و بر اساس اندیشه و نظر خود بر سر مسایل ایران فكر كنند تا این اندیشه اصالت و مبنای فكری داشته باشد.



به همین دلیل روشنفكری ایران چه در تعریف و چه در عمل دچار بحران است، مثل همه شرایط و اوضاع ما. تناقضات جامعه ما در روشنفكری هم خودش را بازسازی می‌كند. یعنی وقتی نگاه می‌كنیم تا از آنچه جامعه ما به عنوان روشنفكری دارد، صحبت كنیم به روشنی می‌گوییم روشنفكری ما هم برای همین شرایط تاریخی است و محصول همین شرایط نابسامان و همه تناقضات جامعه و وضعیت موجود را هم با خود دارد.



البته نمی‌توان ادعا كرد كه جامعه‌ای پر از تناقض و گرفتاری فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و عقب‌مانده داشته باشیم ولی بگوییم كه جنبش روشنفكری در معنای غربی آن داریم.



شما به نقد اشاره كردید اما سنت نقد در ایران ریشه ندارد. مثلا روشنفكران ما نقد را فرا نگرفته‌اند. آنان وقتی به نقد یكدیگر می‌پردازند در واقع چنان می‌تازند كه همه چیز به نفع نیروهای مخالف دموكراسی تمام می‌شود. چرا؟



درست است. چون اینها با هم در گفت‌وگو نیستند پس تك‌گو هستند. روشنفكران ما چون با یكدیگر در حال گفت‌وگو نیستند پس خصمانه با یكدیگر برخورد می‌كنند. به یكدیگر فحش می‌دهند و نقد نمی‌كنند بلكه نفی می‌كنند. سنت روشنفكری در نفی و فحاشی نیست. آنان با لحن بی‌ادبانه و با توهین و افترا نسبت به یكدیگر حرف می‌زنند، به همین جهت خود روشنفكری بیش از همه در راه اندیشه سد می‌سازد.



به اعتقاد من اگر روشنفكری در راه ایجاد سانسور و خفقان نقش بیشتری نسبت به دولت‌ها نداشت، نقشش كمتر هم نبود. یعنی همانطور كه حاكمیت‌ها سانسور می‌كردند روشنفكری ایران هم با اخلاقی كه از خود نشان می‌داد به نوعی سانسورچی و مانع رشد تفكر بود.



روشنفكران ما با هر تفكر تازه، مستقل و جوان برخورد خصمانه كرده و مجال رشد به تفكر نمی‌دهند. آنان فضای سالمی ‌برای خود ایجاد نمی‌كنند. این یك تصویر كلی است و نقدی است به كل فضا؛ فضایی كه همه ما در آن نقش داریم و نفس می‌كشیم.



شما قائل به وجود جنبش روشنفكری در ایران نیستید؟



ببینید اگر اگر بخواهیم نگاهی اصولی به سرنوشت روشنفكری داشته باشیم، باید همانطور كه گفتم روشنفكری را از زادگاه روشنفكری در ایران نگاه و ارزیابی كرد. زادگاه روشنفكری ایران، دوران قاجار است. یعنی بیش از دو قرن تاریخ ندارد.



در ارزیابی روشنفكری می‌بینیم كه تا امروز مثل بسیاری از دستاورد‌های دیگر مشروطه اخلاق روشنفكری را هم از دست دادیم، از این رو مونولوگ شدیم و اینجاست كه تعریف ذاتی به كار نمی‌آید و باید به نقش تاریخی روشنفكری توجه كنیم. نگاه «برلین» به روشنفكری تعریفی ذاتی است.



با نگاه برلین واقعا در ایران نمی‌شود خیلی به آسانی از روشنفكری حرف زد. براساس آن تعریف در ایران ما بیشتر با اینتلجنسیا روبه‌رو هستیم. اما با نگاه تاریخی استمرار روشنفكری در ایران را به همان معنایی كه گفتم می‌توان دید. یعنی ما روشنفكر خود را داریم، با مشكلات خاص خود كه خاص یك كشور عقب مانده است.



چقدر ناامیدكننده است این روشنفكری ما؟



نمی‌دانم. اما در چند سال اخیر گرچه همچنان در غیبت مفاهیم و در غیبت گفت‌وگو سر می‌كنیم، اما در انزوا و در اینجا و آنجا، حركت جوانی آغاز شده است كه كم‌وبیش تلاش می‌كند كه فارغ از چارچوب دیدگاه‌‌های وارداتی خود بر سر مسائل ایران از پیش خود و از درون بیندیشد و پرسش‌های تازه‌ای به میان آورد.



این تلاش پویا كه در بخش كوچكی از جریان روشنفكری به تازگی آغاز شده است، اگر به فرهنگ گفت‌وگو و نقدپذیری تن در دهد می‌توان امید داشت كه روزنه امیدی پیدا شود تا بر سر مسایل و مشكلات تاریخی و اجتماعی خود، خودمان به عنوان ایرانی بیندیشیم و حاصل اندیشه‌هایمان را مورد نقد و گفت‌وگو قرار دهیم.


۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

سرنوشت موشکهای اس 300


Posted: 03 Dec 2009 12:50 AM PST



سردار نجار وزیر دفاع دولت نهم چندین بار در مصاحبه های خود در اوایل سال جاری اعلام نمود که موشکهای اس 300 بزودی تحویل ایران خواهد شد. روسها بنا بدلایلی تحویل این موشکها را بتأخیر انداختند تا سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری در ایران روشن شود. پس از کودتای انتخاباتی و قیام سراسری مردم بر علیه این حرکت حکومت، وجهه سیاسی جمهوری اسلامی در جهان بیش از پیش سقوط نمود و روسها را در وضعیت دشوارتری قرار داد. از یک طرف روسها به پول هنگفت و بادآورده این معامله احتیاج داشتند و از طرفی مایل نبودند که غربیها را از خود رنجانیده و در شرایط دشواری که رژیم ایران بر اثر سرکوب مردم برای خود ایجاد نموده بود، در کنار این حکومت بایستند.

روسها سرانجام به راه حل میانه ای رسیدند و با موافقت طرف ایرانی قرار شد که این موشکها را بصورت مخفیانه و تحت پوشش محموله چوب به ایران بفرستند. کشتی روسی «آرکتیک سی» حامل موشکهای پیشرفته ضد هوایی به مقصد ایران، روز ٢٣ ژوئيه (اول مردادماه) برای رد گم کردن، مقداری چوب از فنلاند بارگیری کرده و به سمت مقصد حرکت می نماید. کشتی به مسیر خود ادامه داده و در تاریخ 30 ژوئیه (8 مردادماه) در سواحل پرتقال ناپدید می شود. روسیه برای یک کشتی باری معمولی با محموله چوب، در اقدامی غیر متعارف، کل ناوگان دریای بالتیک خود را برای یافتن کشتی بسیج می کند. تعجب روسیه در این بود که چرا کشتی بیکباره از صفحه رادار محو و ماهواره های روسی نیز دیگر سیگنالی از این کشتی دریافت نمی کنند. کشتی دو هفته بعد در حالی پیدا شد که محموله موشکی آن تخلیه شده بود.

روسیه پول موشکها را دریافت نموده در حالیکه حکومت ایران نیز موشکی را دریافت نکرده است. تردیدهای جدی نزد حکومت ایران نسبت به ماجرای کشتی «آرکتیک سی» و ربوده شدن آن و بسرقت رفتن موشکها وجود دارد و آنرا ساختگی و نقشه روسها می دانند که می خواسته با اینکار سر حکومت را کلاه گذاشته و پول موشکها را بالا بکشد. در مقابل، روسها نیز مدعی هستند که وظیفه خود را انجام داده و طبق قرارداد، محموله را در بندر روسیه به طرف ایرانی تحویل داده و حمل آن تا ایران بعهده خود حکومت ایران بوده و لو رفتن ماجرا و ناپدید شدن موشکها بدلیل نشتی سیستم اطلاعاتی ایران است.

چندین ماه مذاکرات بی نتیجه ای با روسها انجام گردید و روسها محکم بر روی موضع خود ایستادند و تکرار نمودند که طبق قرارداد، محموله را تحویل داده و وجه آنرا دریافت نموده اند و به آنها ربطی ندارد که موشکها به ایران رسیده یا اینکه در راه ربوده شده است. طرف ایرانی نیز مدعی است که چون کشتی روسی بوده بنابراین مسئولیت آن بر عهده دولت روسیه می باشد و روسها باید موشکها را مجدداً تحویل دهند. پاسخ طرف روسی این است که ماجرا از نظر روسیه خاتمه یافته است و چنانچه حکومت ایران مایل است می تواند سفارش مجدد داده و پول پرداخت نماید تا موشکهای جدید تولید و تحویل شود.

حکومت ایران ناشیانه تصمیم بر این گرفت که با علنی کردن این موضوع و کشانیدن آن به رسانه ها، طرف روسی را تحت فشار سیاسی قرار دهد تا مجبور به تغییر موضع شوند و بهمین دلیل در طول یکهفته، مقامات مختلف نظامی حکومت به ماجرای اس 300 و تعهد روسها و لزوم عمل کردن به این تعهدات از طرف روسیه پرداختند. این عمل نسنجیده سبب رنجش شدید روسها و موضع گیری متقابل آنها و نزدیکتر شدنشان به غربیها و حمایت از مواضع آنها گردید.

چندین میلیارد دلار بباد رفته و نه موشکی در کار است و نه راهی برای بازپس گیری پول از دست رفته.

البته روسها بار اولشان نیست که از این حکومت کولی می گیرند. آنها بیش از ده سال است که دارند نیروگاه اتمی بوشهر را همچنان افتتاح می کنند و بطور جدی مایلند حتی تا دهها سال دیگر هم که شده از جمهوری اسلامی پول بگیرند و آنجا را افتتاح کنند. قرار بود هواپیمای میگ 29 اوریجینال تحول بدهند که بعداً میگ 29 آر دی (با موتور ایلوشین) تحویل دادند، زیر دریایی از نوع کیلو فروختند ولی وقتی به ایران رسید معلوم شد که نیم کیلو هم نیست، اینهم از موشک فروختنشان.

مسئولیت نیروهای مسلح و اداره آنها و تصمیم گیری برای خریدهای نظامی استراتژیک بر عهده چه کسی است؟ چه مقامی در این حکومت، روسها را تا این درجه قابل اعتماد و صالح و درستکار تشخیص می دهد که بی مهابا درهای خزانه کشور را بر رویشان باز می کند؟ امیدواریم اینبار دیگر تقصیر را بر گردن دشمن نیاندازند، دشمن در حال حاضر باندازه کافی اتهام برای پاسخگویی دارد، از جنایت کهریزک گرفته تا حمله به کوی دانشگاه و همچنین تیراندازی بسمت مردم با لباس مبدل بسیج که همه را این دشمن خائن انجام داده و باید محاکمه و مجازات شود.

اگر هم کسی به این مدیریت و راهبری انتقاد کند که به جانشین خدا در روی زمین انتقاد کرده و خونش مباح و جتنش هدر است، ولی آیا براستی وقتش نرسیده آن شخصی که تصمیم ساز این صحنه است از رفتار خود نادم و پشیمان گردد؟





لینک مطلب در جنبش راه سبز (جرس

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

شجاعت قابل ستایش میرحسین

شجاعت قابل ستایش میرحسین


Posted: 21 Oct 2009 05:36 AM PDT



مطلبم در جنبش راه سبز «جرس»





گشودن راه ارتباط با مردم و تزریق دنیایی از امید در مردم، بسیار بیشتر از خود پیام مصاحبه میرحسین، ارزشمند و قابل تقدیراست. همه سبزها می دانند که چه فشار سنگین و چه نوع تهدیداتی در این مدت متوجه میرحسین بوده تا وی چنین اقدامی را انجام ندهد.

اما میرحسین یک سبز است و سبزها به دنیا نشان داده اند که آماده اند با تمام وجود به استقبال هر خطری بروند تا بتوانند میهن خویش را آزاد و آباد ببینند. سران انقلاب 57 هر اندازه از احساسات مردم استفاده می کردند، در مقابل، سران جنبش سبز، شعور مردم را هدف قرار داده اند و روشن است که عاقبت یک انقلاب احساسی چه بود و سرانجام یک جنبش عقلانی چه خواهد بود.

تأکید میرحسین بر ایجاد و گسترش و تقویت "شبکه های اجتماعی" بعنوان هسته های مبارزاتی، حاکی از شناخت دقیق او از ظرفیت های رهبری کنونی جنبش سبز و مخاطرات موجود در این مسیر است. انتقال رهبری جنبش به اعضای آن نشان دهنده اخلاص و بی توقع بودن رهبران جنبش سبز از این حرکت مردمی است. میرحسین می توانست براحتی از کشور خارج شده و در مکانی امن و با برخورداری از هزاران شبکه خبری و پوشش رادیو تلویزیونی، مطبوعاتی و اینترنتی، رهبری فعال جنبش سبز را بر عهده گرفته و آنرا هدایت کند. در این شرایط میرحسین بدل به یک بت جدید شده و تمامیت رهبری جنبش را بخود اختصاص داده و نهضت مردم را به شخص خود وابسته می کرد. قطعاً در این حالت، در فردای پیروزی جنبش، میرحسین تنها رهبر بلامنازع و قدرتمندی بود که هیچ تصمیمی بدون وی اعتباری نمی یافت.

میرحسین بجای تمرین رهبری، به همه مردم ایران رهبر شدن را آموزش می دهد. برای مردم ایران که همواره عادت به وجود قهرمانان و افراد منجی داشته اند تا بتوانند تحولی را در سرنوشت خود ایجاد نمایند، تمرین بسیار سختی است که این راه دشوار را بدون وجود یک "نجات بخش" بپیمایند، ولی آزادی و دموکراسی واقعی هنگامی حاصل می گردد که "عقل جمعی" وارد صحنه شود. امید به ظهور "نجات‌بخش" و "قهرمان" چیزی است که خرد جمعی جامعه را به چالش می‌کشد.

دموکراسی، درواقع، پذیرش اهمیت و کارکرد "عقل جمعی" است. دموکراسی زمینه حاکمیت عقل جمعی را فراهم می کند، زیرا بر اساس نظریه دموکراسی، احتمال اشتباه عقل جمعی بسیار کمتر نسبت به عقل فردی است. نمی‌ توان با یک آرمان‌ گرایی فردی، یک جامعه واقعی را اداره کرد. امید به ظهور "نجات ‌بخش" و "قهرمان" چیزی است که خرد جمعی جامعه را به چالش می ‌کشد.

فرانسیس گالتون،‌ دانشمند انگلیسی، در تحقیقات علمی خود اثبات نمود که در شرایط مناسب، جوامع به‌ شكلی خارق ‌العاده باهوشند، و هوش جامعه از هوش باهوش‌ ترین افراد جامعه بیشتر است، و حتا اگر بیشتر افراد عضو جامعه، از هوش بالایی برخوردار نباشند، تصمیم كلی آن جامعه، خردمندانه خواهد بود.

اصالت دادن به "عقل جمعی" در جنبش سبز، دقیقاً بر خلاف روال حاکم کنونی است که "عقل جمعی" را عوامانه دانسته و "عقل خواص" را تبلیغ می کند. در مدل کنونی، توده مردم عوام، و فاقد قوه درک و استنباط بوده و نیازمند رهبری نخبگان و خبرگان هستند و این خبرگان وظیفه دارند تا مردم عوام و ناآگاه را رهبری نموده و بر اساس همین قاعده، خود این خبرگان نیز نیاز به یک مرشد اعظم و عقل کل دارند که "فصل الخطاب" بوده و حرف آخر را بزند و تصمیمات مهم را بگیرد. اتحاد جماهیر شوروی نیز عیناً از همین مدل پیروی می کرد و تعداد قلیل اعضای حزب کمونیست، رهبران 300 میلیون عوام شوروی بوده و در رأس آنها نیز دفتر سیاسی (پولیت بوروی) حزب کمونیست بود که در جایگاه خبرگان انجام وظیفه می نمود و همین جمع بسیار هوشمند! دبیرکل حزب و رهبر شوروی را انتخاب می کردند تا در نقش عقل کل، تصمیمات حیاتی و استراتژیک را بگیرد.

در جوامع غربی، دموکراسی، آزادی انسان، برابری و عدالت اصالت داشته و رؤسای جمهور نقش نمادین داشته و قدرت اصلی در دست شوراها و پارلمانهای فدرال است و تصمیمات مهم سیاسی، از جامعه به رهبران منتقل شده و احزاب سیاسی وابستگی شدید به آرای مردم داشته و بهمین دلیل ناچار از تبعیت از "عقل جمعی" هستند. سرنوشت شوروی و مقایسه آن با وضعیت کشورهای اروپایی عبرت آموز است.

ظهور میرحسین بر پهنه اینترنت، آنهم در آستانه 13 آبان، پیام بسیار مهمی برای مردم داشت که تنها راه رسیدن به آزادی، فداکاری و هزینه دادن است. میرحسین به سهم خود این فداکاری را نشان داد. مردم هم بسیار روشن و رسا، با حضور در راهپیمائی روز قدس، فداکاری خود را اثبات نموده و نشان داده اند که از هزینه دادن ابایی ندارند. پس از این راهپیمائی سرنوشت ساز، حکومت به این نتیجه رسید که جنبش سبز تازه متولد شده و تمام نشدنی است، ولی متأسفانه بجای احترام گذاشتن به خواست مردم، بدنبال تجدید سازماندهی و تغییر آرایش با هدف مقابله با مردم رفته اند. در استراتژی جدید حکومت، مماشات با کشورهای خارجی ولو با دادن امتیازات، و ایجاد فضای مناسب برای سرکوب اعتراضات، اصل قرار گرفته و جابجائی های انجام گرفته و تاکتیکهای تشکیلاتی جدید، همه در این مسیر قرار دارند.

احکام خشن و ناعادلانه زندان و اعدام، بمنظور ترور روانی مردم صورت می گیرد و اقدامات وحشت آفرین دیگری نیز در دستور کار قرار دارد، در حالیکه حکومت باید از چند ماه گذشته این تجربه را بدست آورده باشد که تهدیدها و ارعاب ها اثری بر اراده مردم ندارد.

ایرانیان برای رسیدن به آزادی متحد شده اند و شانه به شانه یکدیگر، آرام و مطمئن، در حال پیمودن راه خود هستند و دست از اعتراضات برنخواهند داشت. 13 آبان نشان خواهد داد که جنبش سبز تا چه اندازه گام به جلو برداشته و منسجم تر شده است.

خامنه ای گور خود را می کند

خامنه ای گور خود را می کند


Posted: 23 Oct 2009 10:19 AM PDT





بارها کسانی را دیده ام که تمایل داشته اند عمر خامنه ای را پایان بدهند و در موقعیتی بوده اند که می توانسته اند این کار را انجام دهند ولی همواره آنها را برحذر داشته ام و استدلالم این بوده که چنین عملی سبب استمرار ولایت فقیه و بدبختی بیشتر مردم ایران خواهد شد. تلاش کرده ام تا به چنین افرادی بقبولانم که خامنه ای خودش بهترین فردی است که می تواند ریشه این ننگ، یعنی ولایت مطلقه خودکامه را بخشکاند. وجود خامنه ای، حرفهایش، خط فکری اش، موضع گیریهایش، تمایلات متکبرانه و منطق احمقانه اش، روش اداره حکومتش، نگرشش به دین، و همه پلیدی ها و زشتی هایش هر کدام تیشه ای است که بر این شجره خبیثه می زند.

خامنه ای با صدور فرمان حمله به کروبی توسط حرامزادگان دربارش، آخرین و اثربخش ترین ضرباتش را بر سلطنت فقیه وارد آورد. وی در سال 1370 در جمع حواریونش بی شرمانه استدلال کرد هر کسی که با ولایت فقیه مخالفت کند، یا بدلیل نطفه حرام است یا بواسطه لقمه حرام! چنین لئامتی را حتی چنگیز خونخوار و اسکندر جنایتکار نیز در مقابل ملت ایران مرتکب نشدند. همانموقع یکی از دوستان که از این استدلال شیطانی بشدت ناراحت و عصبانی شده بود پرسید که خود خامنه ای حاصل کدام یکی است؟ لقمه حرام یا نطفه حرام؟ یا هر دو؟

خامنه ای با پست فطرتی تمام، با اعزام عواملش برای حمله به مهدی کروبی فرزند احمد، بر صورت همه ایرانیان سیلی زد و باید بداند که ملت ایران دستان چنین گستاخانی را قطع خواهند کرد.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

سنگ قبر یک دیکتاتور

سنگ قبر یک دیکتاتور






با توجه به شایعات بی اساس مرگ و میر اخیر، مطلبی در این مورد هست که لازم است شایعه پراکنان کودتاچی بدانند. اسکندر مقدونی جنایتکار، هنگامی که در یکی از شهرهای ایران از گورستان عبور می کرد از مشاهده سنگ قبرها بشدت متعجب شد. پیرمردی که آنجا بود را خطاب قرار داد و پرسید که چرا در شهر شما همه مردم در سنین کودکی یا نوجوانی می میرند؟ و به سنگ قبرها اشاره کرد که روی آنها نام متوفی و مدت زندگی او را نوشته بود و همه عددها بین یک تا ده بود.

پیرمرد سری تکان داد و گفت در شهر ما رسم بر این است که بجای عمر طبیعی افراد، میزانی که شخص در عمرش گناه نکرده است را بعنوان عمر واقعی و ارزشمند او حساب می کنیم، هر کسی در آخر عمرش، روزهایی که مرتکب گناه نشده را می شمرد و حساب می کند که چند سال می شود، اگر بطور مثال جمع همه روزهای بدون گناه بشود دو سال، ما روی سنگ قبر او می نویسیم "مدت زندگی 2 سال."

اسکندر کمی در خود فرو رفت و از پیرمرد سئوال کرد که اگر اسکندر کبیر در شهر شما بمیرد، روی سنگ قبر او چه خواهید نوشت؟

آن مرد روشن ضمیر پاسخ داد روی سنگ قبر تو می نویسیم: «اسکندر، مردی که هرگز زاده نشد!»








۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

روزنامه واشنگتن پست: جایزه صلح نوبل حق ندا بود

okt (2 dagar sedan)






2







روزنامه واشنگتن پست: جایزه صلح نوبل حق ندا بود

Posted: 10 Oct 2009 05:15 PM PDT



روزنامه واشنگتن پست در مقاله بی پروای خود در روز شنبه 18 مهر ضمن انتقاد شدید از سیاسی کاری اوباما در اظهاراتش بمناسبت دریافت جایزه صلح نوبل، تصمیم کمیته نوبل را به چالش کشیده و ندا آقا سلطان را شایسته ترین کاندیدای جایزه صلح نوبل خواند. گزیده ترجمه این مقاله در زیر می آید:





برنده جایزه از نظر ما: ندا از ایران



تصمیم کمیته نوبل است بخصوص با توجه به اینکه جایگزینی شایسته تر در دسترس بود، موجب سردرگمی و تحیر است.

امسال، صدها هزار نفر از مردم شجاع ایران، برای مطالبه رای خود و نیز آزادی بیان، متحمل وحشیگری حکومت ایران شدند. ده ها نفر کشته و هزاران نفر زندانی شدند. یکی از کشته شدگان زن جوانی به نام ندا آقا سلطان بود. او توسط اراذل و اوباش حکومت اسلامی کشته شد و ویدئوی آن صحنه، جهان را تکان داد. ندا بعنوان سمبل جنبش دموکراتیک در ایران شناخته شد، سمبل قربانیانی که با فدا نمودن جان خود، در آن شرایط ظلمانی، به مبارزین، امید و شجاعت دادند.

دموکراسی در ایران نه تنها برای مردم این کشور آزادی را به ارمغان می آورد، بلکه تأثیر شگرفی بر صلح جهانی خواهد داشت که در حال حاضر از سوی قاتلین ندا با دنبال کردن برنامه ساخت سلاح اتمی و دهن کجی به خواست جامعه بین المللی در معرض تهدید است.

اوباما روز جمعه متواضعانه اعلام کرد که "باید این جایزه با «زن جوانی» که در خیابانها به «تظاهرات سکوت» می رود تا از این طریق صدای اعتراضش شنیده شود، ولی با سرکوب و گلوله مواجه می شود، تقسیم کرد."

اما این واقعیت تلخ، که اوباما از ذکر صریح نام ندا یا کشور او جتناب می کند، نشان می دهد که بعضی مواقع "دیپلماسی" با "دفاع از حقوق بشر" تا چه اندازه در تضاد قرار می گیرد.

اگر کمیته تصمیم گیرنده جایزه صلح نوبل، این جایزه را به "ندا" تقدیم می کرد، قطعاً اوباما را نیز از این مخمصه و تنگنا نجات می داد.







فواید مطالعه برای رهبران حکومت

Posted: 10 Oct 2009 04:58 AM PDT



اندکی پس از بوجود آمدن جمهوری اسلامی، مبارزه وسیع و سرسختانه ای با هویت ایرانی مردم ایران و آداب و سنن آنها آغازیدن گرفت و این روند در سالهای بعد نیز بشدت ادامه پیدا کرد. هدف حکومت این بود که با کوبیدن فرهنگ و تاریخ ایران، مردم را از هویت واقعی خود دور نموده و آنها را به رنگ دلخواه خود درآورد.

رنگ محبوب حکومت رنگ سیاه بود و حکومت هر کجا را که دستش می رسید با رنگ سیاه می پوشاند. رنگ سیاه بهمراه خود غم و اندوه و حرمان و نومیدی را دارد، رنگ سیاه، نور را می بلعد و امید را. حکومت با رنگها، با شادی، با تنوع، با دلخوشی، با امید و با همه مظاهر سرزندگی و شادابی سر دعوا دارد. در فرهنگ حاکمان، شادی کردن مردم دور شدن آنها از دین است، ولی اندوهگین بودن و گریه کردن و سیاه پوشیدن و سیاه اندیشیدن، سبب رستگاری آنها خواهد شد.

فردوسی یکبار موفق شده بود با سرودن شاهنامه و زنده کردن غیرت ایرانی، به سلطه بیگانگان پایان بدهد و حکومت، این تجربه تاریخی را در گوش داشت. با استناد به قدرت شاهنامه، حکومت نوک حملاتش را بر روی ملیت ایرانی و ملی گرایی و وطن پرستی متمرکز کرده بود. فرمول حکومت بسیار ساده بود، ملیت ضد اسلام و ایرانی بودن ضد مسلمان بودن است:



آنهایی كه می گویند ما ملیت را می خواهیم احیا بكنیم، آنها مقابل اسلام ایستاده اند. اسلام آمده است كه این حرف های نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمی خورند. افراد مسلم به درد ما می خورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است ما ملت را می خواهیم و ملیت را می خواهیم و اسلام را نمی خواهیم. (آیت الله خمینی 15/5/59، صحیفه نور، جلد 2، صفحه 274)



ولی واقعاً چه مشکلی وجود داشت که باید حتماً ملیت ایرانی کوبیده می شد؟ پاسخ روشن است، آنچه حکومت بعنوان ایدئولوژی (و نه دین) می خواست به جامعه عرضه کند، در تعارض با فرهنگ و سنن ایرانی بود و قوی بودن این هویت ایرانی، مانع از اشاعه ایدئولوژی جمهوری اسلامی می شد.

فردای پیروزی انقلاب اسلامی، علامه طباطبائی، قرآن پژوه و نویسنده تفسیر المیزان، اظهار داشت که: "این انقلاب فقط یک شهید داشت و آنهم اسلام بود." برای علامه طباطبائی روشن بود که پیروزی ایدئولوژی انقلاب اسلامی فقط با شهید شدن دین اسلام ممکن است، سران جمهوری اسلامی توانستند با موفقیت از روی پیکر بی جان شده دین اسلام عبور کرده و فاتحانه پرچم خود را بجای اسلام به اهتزاز درآورند. از 23 بهمن 1357 ملاک حکومت فقط اصول ایدئولوژی خودشان بود که آنرا بنام دین اسلام به مردم قالب می کردند. هر کسی هم که از دین واقعی اسلام دم می زد، وحشیانه سرکوب و منکوب می شد.

روی سخن ما در نقد یا دفاع از دین اسلام نیست، بلکه روشن کردن این واقعیت است که ایدئولوژی جمهوری اسلامی هیچ ربطی به دین اسلام ندارد. جمهوری اسلامی یک فرقه انشعابی از اسلام است که بر علیه این دین قیام کرده تا بخیال خود، با رفع نواقص و نقطه ضعفهای آن، دین کامل تری را به مردم عرضه نماید. آنها در ایدئولوژی خود، خداوند مهربانی که دنبال بهانه است تا بندگانش را به بهشت ببرد، با خدایی عوض کردند که فقط دنبال بهانه است که بندگانش را به جهنم ببرد. خدای رحمن و رحیم را با خدای مجازات کننده تعویض کردند.

حق تو را از بهر شادی آفرید...تا ز تو آرامشی گردد پدید

پس در آرامش نمایی زندگی...وارهی از مشکلات زندگی



علی در نهج البلاغه می گوید: "اندوه نیمی از پیری است. غم و اندوه جسم را نابود می کند." ولی در جمهوری اسلامی باید بخاطر خندیدن، احساس شرم کرده و استغفار نمائیم و در عوض هر چه بیشتر در ماتم و اندوه فرو رویم نشانه ایمان خواهد بود. همه ادیان متفقاً ادعا دارند که خداوند زمین و آسمانها و همه نعمتها را برای لذت بشر آفریده است و آنهایی که از این نعمتها بیشتر بهره برده و شادمانه تر زندگی کنند را مژده بهشت داده است.

در فرهنگ ایرانی نیز غم و اندوه و افسردگی، اموری اهریمنی، و شادی و نشاط، اموری اهورایی بحساب آمده است. در فرهنگ ایرانی همه مراسم و آئین ها، فقط جشن و شادمانی است، عید نوروز، سیزده بدر، مهرگان، یلدا، آذرگان، سَده، اسفندگان، چهارشنبه سوری، سپندارمزدگان، بهمنجنه، بهاربُد، خرم روز و صدها آئین شادمانه دیگر. در فرهنگ ایرانی، در هر ماه چندین جشن و مناسبت وجود دارد و این جشنها نشانه شکرگزاری خداوند بخاطر نعمتهایش و احساس رضایتمندی، و دمیدن شور زندگی و کار و تلاش در جامعه است. فرهنگ شادخویی كه در ایرانیان وجود داشته یكی از دلایل علاقه زیاد آنها به نوروز و آئین های نوروزی بوده است.

حال ایدئولوژی جمهوری اسلامی سربرآورده و اعلام می دارد که همه افراد بشر تحت تعقیب خدا هستند و خداوند به هر بهانه ای که آنها را گیر بیاورد بشدت مجازات خواهد کرد. ترازوی خدای جمهوری اسلامی بر اساس حساب کشی و انتقام جویی است و نه بر اساس بخشندگی و کرَم. در جمهوری اسلامی "شادی" امری غربی و مذموم است و استعمار صدها سال نقشه کشیده که چگونه مردم را بی دین کند و بالاخره کشف کرده که "شادی" خنثی کننده دین است، اما رهبران هوشمند جمهوری اسلامی دست دشمنان را خوانده و همه مظاهر "شادی" را برچیده اند. حتی در اعیاد مذهبی هم که ظاهراً همه باید بزنند و برقصند و خوشحالی نشان دهند، روضه و ماتم می خوانند و از مردم اشگ طلب می کنند نه خنده.

تقابل ایدئولوژی سیاهپوش و غمگین جمهوری اسلامی با هویت رنگارنگ و شادمان و دست افشان ایرانی قابل درک بوده و یکی از این دو می توانند در اقلیم ایران جای داشته باشند. توپخانه نظام، فرهنگ و هویت ایرانی را بشدت زیر آتش می گیرد و به قصد نابودی آن پیش می رود و بی پروا فریاد بر می دارد که: " افراد ملی به درد ما نمی خورند. افراد مسلم به درد ما می خورند. اسلام با ملیت مخالف است."

و اینک پس از 30 سال ایران ستیزی، بخشی از حکومت ناچار از اعلام شکست خود در این نبرد می شود. همایش «آینده شناسی هویت های جمعی در ایران» برگزار می کنند و حجت الاسلام حسن روحانی افاضه می فرمایند که: "در 30 سال اخیر زمانی بود که عده‌ای تلاش می‌کردند هویت ما صرفا دینی و اسلامی باشد و هر جا آثاری از ملیت و ایرانیت بود آن را شرک می‌دانستند. حتی عده‌ای دنبال آن بودند که تعطیلات عید نوروز را به دهه‌ فجر منتقل کنند. برخی نیز وقتی از عشق به وطن صحبت می شد برافروخته شده و می‌گفتند اسلام فرای سرزمین و میهن است. کجای عشق به سرزمین با عشق به خدا، اسلام و قرآن در تضاد است؟

اگر مسئولین مداخله نکنند، مردم خود به خود این تعامل را برقرار می‌کنند. هم به عاشورا و 22 بهمن خود می‌رسند، هم به مسائل قومی و هم به نوروز و سایر جشنهای ملی. از اطلاعات جهانی و اینترنت هم بهره می‌برند و اگر آزاد باشند خود به خود این تعامل را انجام می‌دهند."( 14 مهر ماه 1388)

دلیل این موضع گیری مخالف با ایدئولوژی جمهوری اسلامی از سوی دبیر سابق شورای امنیت ملی و عضو فعلی مجمع تشخیص مصلحت چیست؟

آنچه از اطرافیان ایشان شنیده می شود، در اثر اینکه جناب حسن روحانی چند سالی است که همه سمتهای اجرائی خود را از دست داده، فرصت یافته تا قدری به مطالعه پرداخته و سفرهای خارجی برود. البته قبلاً هم سفرهای خارجی می رفته اند، ولی سفرهایی دولتی و رسمی که میزبانشان همواره سفارت جمهوری اسلامی در آن کشورها بوده و دنیا را از عینک دودی و تنگ دیپلماتهای نظام می دیده اند.

در تحصیل علم چهار مرحله وجود دارد، اول جهل است، برای کسانی که اندک آشنائی با علم دارند، دوم غرور است، برای کسانی که قدری با علم آشنا شده اند ولی می پندارند که همه چیز را می دانند و عقل کل هستند، سوم تواضع است، برای کسانی که خیلی بیشتر در علم فرو رفته اند و به این واقعیت رسیده اند که در برابر عظمت علوم، دانسته هایشان بسیار ناچیز است و چهارم تسلیم است برای کسانی که آنقدر در دریای بی انتهای علم غوطه ور شده اند که دریافته اند همه دانش آنها در مقایسه با بیکران هستی هیچ و پوچ است. سردمداران نظام جمهوری اسلامی هیچگاه از مرحله دوم یعنی غرور فراتر نرفته اند، راضی هم هستند، زیر هواداران و اطاعت کنندگانشان همه در همان خانه اول یعنی جهل باقی مانده اند.

30 سال کار اجرائی و جلسه و سمینار و سفر و سخنرانی! فرصتی برای مطالعه و عبور از مرحله غرور باقی نگذاشته است. همین جناب حسن روحانی در سال 1366 چند شب در مسجد نارمک سخنرانی داشت و پلاکارد تبلیغی این سخنرانی که پیرامون "ملی گرایی و اسلام" بود مرا به کنجکاوی انداخت تا پای منبر ایشان بنشینم، حرفها همان حرفهای هزاربار تکرار شده نظام بود و تبلیغ رنگ سیاه و اثبات مزیتهای آن بر رنگهای دیگر. ولی اندکی دوری از کار اجرائی و پیدا کردن فرصت مطالعه و استفاده از نعمت سواد، حاصلش می شود سخنانی دقیقاً بر ضد آن سیاه نمائی های 22 سال پیش ایشان. باز هم موجب خوشحالی است.

ولی ایکاش همه سران این نظام چند سالی می توانستند به خود مرخصی داده و فرصتی برای مطالعه و آشنایی بیشتر با علم، و عبور از مرحله آزاردهنده "غرور" و ورود به مرحله انسانی "تواضع" در برابر علم می داشتند. ولی افسوس که مسئولیتها در جمهوری اسلامی مادام العمر است و آن دسته ای هم که از اسب قدرت می افتند از اصل وجود هم می افتند و اگر شانس آورده و اعدام و زندانی نشوند، بدنام و بی آبرو و حذف می شوند و در نتیجه جمهوری اسلامی با فرماندهانی "مغرور" و سربازانی "جاهل" همچنان چهارنعل بسوی پرتگاه سقوط می تازد.

جایزه صلح نوبل، تقویت جنبش سبز

جایزه صلح نوبل، تقویت جنبش سبز


Posted: 11 Oct 2009 12:15 PM PDT





هوشیاری کمیته اهداء کنندگان جایزه صلح نوبل بسیار قابل تقدیر است. مشخص بود که قدرتهای بزرگ بنوعی در حال معاملات پنهانی در جهت منافع خود هستند و بخصوص در مورد ایران این تقسیم منافع شدت بیشتری دارد. آمریکا و غرب بدلیل بحران شدید اقتصادی و همچنین به گل نشستن سیاستهایشان در خاورمیانه بدلیل ناکامی در افغانستان و عراق، بدنبال حفظ منافع خود با روشهای معامله گرانه هستند. روسیه و چین نیز از بحران اقتصادی جهانی دچار صدمات بیشتری از غرب شده اند. نیرومندترین و متمول ترین بازار مصرف دنیا، اروپا و آمریکا با 600 میلیون نفر جمعیت هستند که اگر این قطب نیرومند اقتصادی دچار بحران شود، بطور طبیعی روسیه و چین نیز آسیبهای شدیدی خواهند دید.

در چنین شرایطی، همواره قدرتهای بزرگ اشتراک منافع پیدا کرده و سعی می نمایند مشکلات حاد جهانی را با سازش و زدوبند حل و فصل نمایند. در مورد ایران، نحوه رفتار قدرتهای بزرگ در 1+5 نشان می دهد که آنها با تقدم دادن به منافع کوتاه مدت خود، در صدد هستند که موضوع را بنحوی جمع کنند. روسیه و چین، وظیفه فشار آوردن به ایران را بر عهده گرفته، و غرب نیز با تعامل بیشتر، یک راه حل میانه را دیکته می کند. اما آنچه در این بین باید فدا شود تا این سیاست به موفقیت برسد، ملت ایران و حقوق بشر در ایران است. جایزه صلح نوبل در این بین همانند یک مانع مهم بین المللی برای این رفتار آمریکا عمل می کند. اوباما مجبور است بعنوان دریافت کننده این جایزه توجه بیشتری به صلح جهانی و بویژه حقوق بشر از خود نشان دهد.

اوباما و به تبع او هیأت حاکمه آمریکا اینک ناچار است شایستگی خود برای دریافت جایزه صلح نوبل را برای افکار عمومی دنیا اثبات کند، مخصوصاً در شرایطی که اکثریت مردم اروپا و حتی خود آمریکا، از اختصاص این جایزه به رئیس جمهور آمریکا متعجب هستند و آنرا بحق نمی دانند.

اوباما که در چند هفته اخیر و همچنین در جریان اجلاس سران سازمان ملل متحد، در قبال حکومت ایران فقط و فقط مسئله هسته ای را مطرح نموده و حتی کوچکترین اشاره ای نیز به کشتار وحشیانه مردم در ایران و سرکوب گسترده و بازداشتهای بی دلیل و محاکمات قرون وسطائی و تجاوز و شکنجه نمی کرد، اکنون ناچار است به برکت اجباری جایزه صلح نوبل بگوید: "باید این جایزه با «زن جوانی» که در خیابانها به «تظاهرات سکوت» می رود تا از این طریق صدای اعتراضش شنیده شود، ولی با سرکوب و گلوله مواجه می شود، تقسیم کرد." و همه دنیا می دانند که این زن جوانی که در تظاهرات سکوت تلاش داشت صدای اعتراضش را به گوش جهان برساند و در این راه با گلوله پاسخ داده شد، نامش "ندا" است.

حکومت ایران ناچار است شیرینی توافق ژنو را بالا بیاورد و برای روزهای آینده بر خود بلرزد. حکومت، بنا به توصیه روسیه حاضر شد انرژی هسته ای را با بقای خودش معامله کند، از رویای اتمی شدن دست بکشد تا در مقابل، آمریکا و غرب هم کاری به تحولات داخلی ایران نداشته باشند.

ایرانیان غیرتمند خارج از کشور که در این چند ماه همواره قلبشان با هموطنانشان در شهرهای ایران تپیده است اینک بزرگترین موقعیت نقش آفرینی در جنبش سبز را یافته اند. همه این عزیزان باید متحداً و یکصدا این برنده جایزه صلح نوبل را خطاب قرار داده و از او بخواهند که به سکوت و بی تفاوتی غرب در مقابل فجایع ایران پایان داده و موضوع نقض حقوق بشر را در اولویت اول مذاکرات با ایران قرار دهند، اوباما باید به مسئله هسته ای اولویت دوم بدهد وگرنه بهتر است که جایزه صلح نوبل را پس بدهد.

نادیده گرفتن حقوق ملت ایران ریشه ای تاریخی دارد، پانصد سال پیش هنگامی که امپراطوری قدرتمند عثمانی، استانبول پایتخت حکومت بیزانس شرقی را تصرف کرده و رومیان را شکست داده و آهنگ فتح کل اروپا را داشت، امپراطور شکست خورده روم شرقی، رذیلانه دخترش کاترینا را با شرط اینکه بتواند بر دین مسیحیت باقی بماند بعقد اوزون حسن رهبر ترکمن های ایران درآورد تا فرزند مشترک آنها مارتای مسیحی، مادر شاه اسمعیل صفوی شود و با به قدرت رسیدن قزلباشها در ایران، جبهه جدیدی را از پشت بر علیه حکومت عثمانی گشوده و اروپا را از خطر وحشی های عثمانی نجات دهد. صفویه با بیرحمانه ترین کشتار تاریخ ایران بر سر کار آمد و وارد جنگ با عثمانی شد. اروپا از خطر سقوط نجات یافت ولی مردم ایران قربانی جهل و خرافه صفویان شدند که با زور شمشیر و قتل و تجاوز، تشیع صفوی را حاکم و مردم ایران را وادار به تغییر دین خود نموده و سرنوشت این ملت را چنان عوض کردند که اینک پس از پانصد سال، میوه مسموم تشیع صفوی در قالب ولایت فقیه، گلوی آزادیخواهی و دمکراسی را در ایران می فشارد.

بار دیگر در جریان جنگ دو جهانی در روز سوم شهریور1320 درست پانزده روز بعد از انتشار منشور آتلانتیك كه طی آن چرچیل و روزولت، آزادی و استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای كلیه ملل جهان به رسمیت شناختند، كشور بی‌طرف ایران از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت و نیروهای شوروی و انگلستان با توسل به همان شیوه‌هایی كه به دشمنان خود نسبت می‌دادند، به ایران حمله كرده و خاک ایران را باشغال خود درآوردند تا از ایران بعنوان "پل پیروزی" استفاده کرده و با رسانیدن کمک به ارتش روسیه، مانع از سقوط این کشور و پیروزی ارتش آلمان شوند.

اسرار برملا شده سرویس جاسوسی فرانسه نیز اثبات می کند که ساقط کردن حکومت ایران در سال 57 ایده احمقانه جناب کارتر بوده که تلاش داشته تا مشکلات آمریکا در خاورمیانه را با تزریق اجباری دموکراسی حل و فصل نماید ولی این تجربه تلخ، نتیجه اش به گروگان گرفته شدن ملت ایران توسط عده ای که بار دیگر در صددند تا راه شاه اسمعیل صفوی را ادامه داده و خرافات و جاهلیت را بر این کشور حاکم نمایند، بود.

مردم ایران بپا خواسته اند تا حق مسلم خود یعنی آزادی و دموکراسی و پیشرفت و رفاه را بدست بیاورند و منطق و فکر را جایگزین خرافه و جهل نمایند. ایران باید برای ایرانی باشد و نه تأمین کننده منافع شرق و غرب.

مجموعه شرایط برای اولین بار همگی بنفع ملت ایران چرخش نموده است. حکومت ایران در نیمه راه معامله ای بزرگ با قدرتهای جهانی است تا ادامه بقایش را بدست بیاورد. آمریکا و غرب برای اینکه بتوانند به افکار عمومی خود بقبولانند که معامله با حکومت ایران چندان هم غیر اخلاقی نیست، نیاز به سکوت و آرامش ظاهری در ایران دارند و حکومت ایران نیز تحت فشار شدید روسها پذیرفته است که دیگر تا مدتی شیرینکاری جدیدی نکند. در مقابل، موج سبز مردم ایران آماده می شوند تا در 13 آبان به خیابانها آمده و با برگزاری تظاهرات نشسته، بطور نامحدود در خیابانها باقی بمانند. اولین شبی که مردم، کف خیابانها در کنار یکدیگر و در نور شمع، شب را به صبح برسانند، همه نگاههای دنیا بار دیگر به ایران دوخته شده و تحصن مردم ایران در خیابانها تبدیل به خبر اول همه رسانه ها خواهد شد.

ماراتن فرساینده ای برای حکومت آغاز خواهد شد و در شرایطی که اجازه ندارد تا بر روی مردم آتش بگشاید، باید استخوان در گلو به نظاره نشسته و دست به دعا بردارد تا بلکه مردم خودشان خسته شده و به خانه ها بازگردند. ولی اگر مردم حتی یک شب را بتوانند در خیابانها باقی بمانند، دیگر به خانه نخواهند رفت تا به خواست خود برسند. حکومت ایران با چالشی بزرگ روبرو خواهد شد، از یک طرف برای اینکه سند بقایشان توسط 1+5 امضاء شود، قادر به خشونت و سرکوب نیستند، و از طرف دیگر می دانند که بدون سرکوب، مردم در خیابانها باقی خواهند ماند. اگر بخواهند با خشونت وارد عمل شوند، شانس توافق با غرب و باقی ماندن در قدرت را از دست خواهند داد، اگر هم به خشونت متوسل شوند باز هم شانسی ندارند، مردم نشان داده اند در مقابل باطوم و گلوله عقب نشینی نخواهند کرد.

سرکوب تظاهرات 13 آبان سبب تسریع در سقوط استبداد خواهد شد و عدم سرکوب آن هم نتیجه ای مشابه خواهد داشت، بنظر می رسد این آخرین پاردادوکس حل نشدنی این حکومت باشد.





لینک مطلب در جنبش راه سبز (جرس)

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

حمله به کوی دانشگاه و بازی با شعور مردم

حمله به کوی دانشگاه و بازی با شعور مردم


Posted: 04 Oct 2009 02:27 PM PDT



یکصد و ده روز از جنایت وحشتناک حمله به کوی دانشگاه تهران و 40 روز از اظهارات رهبر در محکوم کردن این جنایت و وعده برخورد قاطع نظام با عاملین این جنایت می گذرد. روز نهم مهرماه سران تشکل دانشجویی دفتر تحکیم تلفنی با یکدیگر برای دیدار در روز جمعه در پارک جمشیدیه قرار گذاشتند و کودتاچیان با شنود تلفن آنها، در محل قرار حاضر، و همه 17 نفر شرکت کننده دراین جلسه را بازداشت نمودند.

حکومتی که اینچنین از امکانات امنیتی خود برای سرکوب مردم استفاده می کند، ظاهراً قادر نیست پس از 40 روز که از وعده برخورد قاطع رهبر با عاملین جنایت کوی دانشگاه می گذرد، کوچکترین گزارشی در این مورد منتشر نماید. البته بلافاصله پس از اظهارات رهبری، فرمانده سپاه قاطعانه هر گونه دخالت سپاه و بسیج در حمله به کوی دانشگاه را تکذیب نمود و بدنبال او فرمانده نیروی انتظامی نیز موضع مشابهی گرفته و گفت که نیروی انتظامی در این جنایت نقشی نداشته است. احمدی نژاد هم دو روز بعد در نماز جمعه گفت که نیروهای نظامی و امنیتی در حمله به کوی دانشگاه شرکت نداشته اند، و آنرا به گردن عوامل دشمن انداخت. حال این سئوال پیش می آید که آیا اینهمه تجهیزات مدرن امنیتی رژیم، که آنها را بقیمت میلیونها دلار خریداری نموده، در جریان حمله به کوی دانشگاه خاموش بوده اند؟ آیا آدرس ساختمان وزارت کشور که دانشجویان باسارت گرفته را برای شکنجه به آنجا منتقل نمودند را ندارند؟

این رفتار غیرقابل توجیه حکومت، فقط به بازی گرفتن شعور مردم است.

برای مردم روشن است که نیروهای نظامی حکومت، بدون دستور صریح و مستقیم فرمانده کل نیروهای مسلح، جرأت چنین جنایت آفرینی را ندارند و همه می دانند که فرمان حمله به داشجویان بی پناه کوی را چه کسی صادر کرده است. آیا بهتر نبود که رهبر در این مورد اظهار نظری نمی کرد و بی سروصدا از کنار آن رد می شد؟

افکار عمومی مردم ایران را نمی توان فریب داد، دادگاههای ساختگی برای سرپوش گذاشتن بر جنایات کهریزک و کوی دانشگاه کسی را فریب نمی دهد. ممکن است چنین دادگاههای نمایشی، برای اجیرشدگان حکومت مفید باشد ولی بجز آنها کس دیگری به این نمایشات اهمیتی نمی دهد.

ضمن اینکه تاکتیک حکومت برای محدود کردن جنایات انجام شده به کهریزک و کوی دانشگاه، وجدان عمومی جامعه را بیشتر زخمی و آزرده می کند. آن جنایتکارانی که روز 30 خرداد مردم را به گلوله بستند، شکنجه گرانی که در اوین وحشیانه ترین شکنجه ها را بر علیه اسیران جنبش مردمی ایران اعمال می کنند، کارگردانان دادگاههای نمایشی، طراحان و مجریان کودتای انتخاباتی و مهندسی آراء، تهیه کنندگان دروغ پرداز سریالهای مشمئزکننده تلویزیونی ترانه موسوی و سعیده پورآقایی و نوجوان شیرازی، مزدوران قلم به مزد کیهان و جوان و ایرنا و فارس و رسانه های هتاک، سرداران توطنه گر و وقیح سپاه از جعفری و جوانی و جزائری گرفته تا سعید قاسمی و عراقی و ذوالقدر، تئوریسین های تهی مغزی نظیر جواد لاریجانی و فیروزآبادی و فضلی نژاد و همه آنهایی که در جریانات اخیر بر علیه مردم کودتا کردند، از نظر مردم جنایتکارند و باید محاکمه و مجازات شوند

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

مریم صبری، دلیل عزل حسین طائب

مریم صبری، دلیل عزل حسین طائب Posted: 02 Oct 2009 09:49 AM PDT
پس از پخش ماجرای دردناک مریم صبری و ظلمی که در زندان ولایت فقیه بر وی رفته بود، با توجه به اینکه توصیف وی از محل بازداشتش بسیار شبیه به بازداشتگاه خیابان سئول معروف به ابوغریب بوده، همین نکته سبب می شود که مصلحی وزیر اطلاعات موضوع را پیگیری نموده و گزارشی تهیه نماید. بر اساس این گزارش نام مریم صبری جزو بازداشتی های این بازداشتگاه می باشد ولی بر خلاف رویه معمول که باید پرونده به رؤیت قاضی رسیده و توسط قاضی، نسبت به ادامه بازداشت یا آزادی در ازای وثیقه تصمیم گیری شود، مریم صبری بدون طی مراحل قضائی آزاد شده است. بازجوی مربوطه مورد تحقیق قرار گرفته و وی ابراز می دارد که آزادی مریم صبری و تعداد دیگری از دختران بازداشت شده به دستور حسین طائب صورت گرفته است. تیم وزارت اطلاعات به سراغ تعدادی از این دختران رفته و متوجه می شوند که آنها نیز سرگذشتی مشابه مریم صبری داشته اند و در این بازداشتگاه مورد تعرض قرار گرفته اند. وزیر اطلاعات گزارش را برای رهبری برده و طائب توسط رهبر برای ادای توضیحات فرا خوانده می شود، طائب این اتهامات را ساختگی دانسته و آنرا نتیجه انتقام جوئی مصلحی از خود می داند، زیرا قبل از مصلحی قرار بوده طائب بعنوان وزیر اطلاعات معرفی شود و اینک مصلحی می خواهد این رقیب احتمالی خود در آینده را با این اتهامات از میان بردارد. گروه مستقلی از قوه قضائیه پرونده را بررسی و کثافتکاری طائب را تائید می کند.رهبر علیرغم میل باطنی خود و با وجود مقاومت فرزندش مجتبی، بدلیل تعدد موارد خلاف و ابعاد بسیار زشتی که این تخلفات داشته، سرانجام به عزل طائب رضایت می دهد. بنا به گزارش هیأت قوه قضائیه، اعمالی که طائب مرتکب شده قابل قیاس با پرونده حجت الاسلام میثم، قاضی شرع و رئیس دادسرای منکرات اهواز است. این قاضی شرع سالها پیش در اهواز بعنوان رئیس دادسرای منکرات، به تعداد بسیار زیادی از دختران بازداشتی تجاوز نموده بود. اکثر این دختران بدلیل کامل نبودن حجاب اسلامی و یا پوشش نامناسب، توسط گشت دستگیر شده و به بازداشتگاه منکرات منتقل شده و در اختیار قاضی پست فطرت قرار می گرفتند. هنگامی که بدلیل فساد و جنایات بیشمار، و شکایت تعداد زیادی از مردم اهواز، هیأتی از قوه قضائیه برای رسیدگی موضوع به اهواز رفت، تنها ظرف چند روز و پس از صحبت با تعدادی از دختران مورد تجاوز قرار گرفته و بازجویی از قاضی شرع و زیردستانش، مستقیماً موضوع را به رهبر گزارش دادند و خواستار مداخله وی شدند، زیرا رئیس قوه قضائیه خواستار این شده بود که قاضی میثم بازداشت و به زندان تهران منتقل شود و شاکیان مربوطه نیز در دادسرای تهران شکایاتشان را مطرح نمایند تا رسیدگی شود و از نظر هیأت اعزامی به اهواز این موضوع می توانست منجر به یک آبروریزی وحشتناک برای روحانیت و نظام شود. با حکم رهبری، قاضی شرع متجاوز بدون هیچگونه محاکمه ای همانشب اعدام شد. فردای آنروز با پخش شدن خبر اعدام این جنایتکار، شهر اهواز به تشنج کشیده شد و مردم خشمگین به خیابانها ریختند.حکومت در حال حاضر در موقعیتی نیست که بخواهد طائب را اعدام کند تا بر جنایتهای او سرپوش بگزارد و در عین حال زنده ماندن طائب نیز سبب می شود تا در جنگ داخلی حکومت، هر روز برگ دیگری از پرونده ننگین وی برملا شود. شاید تدبیر رهبر این باشد که برای تکذیب شایعات، پست جدید و کم اهمیتی به طائب بدهند و پس از مدتی در جاده چالوس ماشینش را به دره رهنمون سازند و نقطه ای بر پایان داستان سیاه طائب بگزارند.

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

•تبديل ابله به نابغه !!!


تبديل ابله به نابغه !!!

در دهکده اي کوچک مردي زندگي مي کرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادي مسخره اش مي کردند . ابلهي تمام عيار بود و مردم کلي با او تفريح مي کردند.ولي او از بلاهت خود خسته شد . بنابر اين از مرد عاقلي راه چاره را پرسيد.مرد عاقل گفت :مساله اي نيست ! ساده است ? وقتي کسي از کسي تعريف کرد تو انکار کن . اگر کسي ادعا مي کند که ” اين آدم مقدس است “? فوري بگو ” نه ! خوب مي دانم که گناهکار است? ” اگر کسي بگويد ” اين کتابي معتبر است “? فوري بگو ” من خوانده و مطالعه کرده ام “? نگران نباش که آن را خوانده يا نخوانده اي? راحت بگو ” مزخرف است !”? اگر کسي بگويد اين نقاشي يک اثر هنري بزرگ است ” راحت بگو ” اين هم شد هنر؟ چيزي نيست مگر کرباس و رنگ . يک بچه هم مي تواند آن را بکشد”. انتقاد کن? انکار کن? دليل بخواه و پس از هفت روز به ديدنم بيا.بعد از هفت روز? آبادي به اين نتيجه رسيد که اين شخص نابغه است : ” ما خبر از استعدادهاي او نداشتيم و اينکه اودرهر موردي اينقدر نبوغ دارد . نقاشي را نشان او مي دهي و او خطاها را به شما نشان مي دهد. کتابهاي معتبر را نشان او مي دهي و او اشتباهات و خطا ها را گوشزد مي کند . جه مغز نقاد شگرفي !چه تحليل گر و نابغه ي بزرگي ! ”پس از هفت روز پيش مرد عاقل رفت و گفت :ديگر احتياج به صلاح و مصلحت تو ندارم . تو آدم ابلهي هستي !تمام آبادي به اين آدم فرزانه معتقد بودند و همه مي گفتند :” چون نابغه ي ما مدعي است اين مرد آدمي است ابله? پس او بايد ابله باشد.

نکته اخلاقي


هيزم شکن و فرشته

روزي، وقتي هيزم شکني مشغول قطع کردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتي در حال گريه کردن بود، يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي کني؟ هيزم شکن گفت که تبرم توي رودخونه افتاده. فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت."آيا اين تبر توست؟" هيزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد که آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد آيا اين تبر توست؟ جواب داد: آره.فرشته از صداقت مرد خوش حال شد و هر سه تبر را به اوداد و هيزم شکن خوش حال روانه خونه شد. يه روز وقتي داشت با زنش کنار رودخونه راه مي رفت زنش افتاد توي آب. هيزم شکن داشت گريه مي کرد که فرشته باز هم اومد و پرسيد که چرا گريه مي کني؟ اوه فرشته، زنم افتاده توي آب. " فرشته رفت زير آب و با جنيفر لوپز برگشت و پرسيد : زنت اينه؟ هيزم شکن فرياد زد: آره!فرشته عصباني شد. " تو تقلب کردي، اين نامرديه "هيزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. مي دوني، اگه به جنيفر لوپز "نه" مي گفتم تو مي رفتي و با کاترين زتاجونز مي اومدي. و باز هم اگه به کاترين زتاجونز "نه" ميگفتم، تو مي رفتي و با زن خودم مي اومدي و من هم مي گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من مي دادي. اما فرشته، من يه آدم فقيرم و توانايي نگهداري سه تا زن رو ندارم، و به همين دليل بود که اين بار گفتم آره.
نکته اخلاقي: هر وقت مردي دروغ ميگه به خاطر يه دليل شرافتمندانه و مفيده

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

يكي به ما بگه اين چي ميگه!!؟


يكي به ما بگه اين چي ميگه!!؟

från
توهُّماتِ يك آميبِ 45 كروموزومي!
av Hassan Gholamalifard
رييس جمهور مردمي ما در ميدان ولي عصر در يك جمله مخالفان خود را به خس و خاشاك تشبيه نمودند.پس از آن اطرافيان و وابستگان ايشان در نصفِ صفحه روزنامه ها اقدام به تفسير اين جمله نمودند و در آخر به اين نتيجه رسيدند كه منظور ايشان چيز ديگري بوده وگرنه هفتاد ميليون ايراني روي تخم چشم ايشان جا دارند!از آنجايي كه در اين چهار سال بر ما مشتبه شد كه جنابِ برادر احمدي نژاد(دامت بركاته و افاضل!) هرگز سخنان كتره اي ايراد نمي نمايند و هرچه كه ميگويند چون دُر و گهر است و تمامِ ملل جهان بايد اين سخنان را بر چشم و در گوش خود بتپانند و از آنجايي هم كه ايشان هر سخني كه مي فرمايند پر از ايهام و كنايات است و از فهم عوام الناس و زير ديپلم جماعت به دور است پيشنهاد ميشود كه ايشان يك وزير مُفَسِّر را به كابينه خود اضافه نمايند!(البته ماشاله هزار ماشاله همه وزير وزراي ايشون همشون واسه خودشون يه پا تفسير خبر هستن ولي ما خواستيم كه قضيه تخصصي تر بشه تا اين بنده خداها هم به جاي تفسيرات به كارشون برسن!مگه اين الهام چه گناهي كرده كه بايد روزي صد بار بياد تفسير و تكذيب كنه!؟).اين وزير مُفَسِّر وظيفه دارد كه پس از فرمايشات ريس جمهور محترم و ساير دوستانشان به سرعت و با كمكِ كميته حقيقت ياب و مفسراني كه به صلاحديدِ ايشان تشكيل شده(اعم از مفسران شعرهاي حافظ و مولانا و افرادي مانندِ مُحصص و حاج رضايي!) و با استناد به تفسير الميزان ها و ناميزان ها اقدام به تفسير و معني نمودن سخنان ايشان از لحاظ تاكتيكي و تكنيكي(نوع زاويه نگاه و تعداد حركاتِ دست! عطسه يا سرفه ناگهاني و مقدار كشيدن حروف!) نمايند تا خدايي نكرده آن دسته از افرادِ اغتشاش طلب و نمّامه كه ايادي دشمنان بوده و دنبال آتو ميگردند ضايع گشته و انقلاباتِ مخملينشان در نطفه لال شود!.(لازم به ذكر است كه افرادي مانندِ رحيم مشايي يك مفسر جدا و مستقل و تمام وقت لازم دارند!!)وزير منظور با سرلوحه قرار دادن شعار "ديوار موش داره موش هم گوش داره" بايد به سرعت با كمكِ وزراي مُفَسِّر در سايه(!) تمام نقاطِ مجهول و كنايه آميز فرامين رييس جمهور را شفاف سازي نموده و با شرح و تفصيل در اختيار عموم قرار دهند تا سوءِ تفاهمي پيش نيايد و كسي چوب لاي چيز دولت نگذارد!منظور از چيز چرخ بود!اگر اين پيشنهاد عملي شد و اين وزير در كابينه گماشته شد از او خواهش ميشود كه اين جمله را كه رييس جمهور محترم در همان ميدان مذكور فرمودند تفسير نمايد:"من اگه ايندفه برم سازمان ملل پشت ميكروفن اعلام ميكنم كي ميخواد به ايران حمله كنه دستشو ببره بالا تا ملت ما دستشو قلم كنن!"خواهش ميكنيم كه اين جمله هرچه زودتر تفسير شود تا جماعتي از نگراني درآيند!!
*****
پس نوشت:از تمام دوستاني كه جوياي احوال بنده شده بودند ممنونم!..زنده ايم فعلا!..به خدا من هم دلم براتون تنگ شده ولي مگه اين فيل خيس ميذاره بيام توي اون سايتِ فخيمه!!...اي لعنت به هرچي فيل خيسه!!

نگـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش نخست


نگـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش نخست
فرارود، زادگاه‌ زبان فارسی دری
نجم کاويانی
شوربختانه بايد گفت که بسياری از فارسی‌زبانان بنابـر دلايل مختلف از تاريخ پرآشوب آسيای‌ميانه از جمله از زمانه‌ و کارنامه‌ی هم‌زبانان خود (تـاجيـکان) در ماوراءالنهر (فرارود)1، به ويژه در قرن بـيستـم چندان آگاهی ندارند، از جمله اين‌که بـر زبان فارسی و فرهنگ تـاجيـکان در فرارود به ويژه در اين صد سال اخير چه گذشته است. آن‌ها نمی‌دانند، بلشويک‌ها رسم‌الخط فارسی را در سال ۱۹۲۹ به لاتين و در سال ۱۹۴۰ به سيريليک تبديل کردند.
حاکميت شوروی، تـاجيـک‌ها را خلاف اراده‌ی‌شان در سرزمين‌هـای گـونا‌گـون تقسيم کرد، آن‌ها را از مراکز مهم تاريخی، سياسی و فرهنگی‌شان از جمله بخارا و سمرقند محروم ساخت. بسياری از فارسی‌زبانان نمی‌دانند که تاجـيک‌هـای فرارود چه روزگاری را در دوران حاکميت اتحاد شوروی پيـشـين پشت سر گذاشتند و به چه دشواری و چه بهائی فرهنگ ديرين و سنن باستانی، ادب و زبان فارسی را پاسداری کردند.
خلاصه اين‌که آگاهی بسياری از فارسی‌زبانان از دشواری‌ها و دستآوردهايی تـاجيـکان فرارود در قرن بيست در عرصه‌ی اقـتصادی، سياسی، علمی و فرهنگی بسيار اندک است.
به باور نگارنده‌ی اين سطور، عدم آگاهی بسياری از فارسی‌زبانان از زمانه و کارنامه‌ی هم‌زبانان شان در فرارود پيش از همه ريشه در تاريخ، سياست و دسايس استعمار دارد. در قـرن شانزدهم ميلادی جغتائی‌های سنی‌مذهب در بخارا حاکم شدند و صفويان در ايران به مذهب شعيه رسميت بخشيدند و در پی آن جنگ‌هـای طـولانی کـه بيش‌تر از همه متأثر از مسائل مذهبی بود، رابطه‌ی رسمی ايران و آسيای‌ميانه را سست کرد. بدين ترتيب فـارسی‌زبانان در کشورهای مجزا و نه چندان مرتبط با هم، تقسيم شـدند.
روس‌ها در نيمه‌ی دوم قـرن نوزده بر خانات آسيای‌ميانه چيره شدند و مظفرالدين، امير بخارا به روس‌ها تسليم شد و امارت بخارا تحت‌الحمايه روس‌ها درآمد. مرزبانان روسيه با اشغـال و الحـاق بدخشان تـاجيـکستان امروزی به سرزمين‌های امپراتوری پتر کبـير، عملاً در نزديـکی با مرز هنـد انگليس خـيمه زدند.
در نيمه‌ی اول قرن نوزده شاه‌شجاع، امير دارالسلطنه کابل با حمايت انگليس‌ها در کابل به قدرت رسيد، و انگليس‌ها به مرزهای آسيای‌ميانه‌ی تحت‌الحمايه روس‌ها نزديک شدند. بدين‌سان «بازی بزرگ» در منطقه آغاز شد.
در اين ميانه انگليس درمستعمره خود، شبه قاره هند در ۱۸۲۹ زبان فارسی را که هشتصد سال زبان ديوانی آن سرزمين بود، از رسميت انداخت و به جای آن زبان انگليسی را زبان رسمی و ديوانی هندوستان اعلام کرد. بدين‌سان زبان فارسی نقش، مقام و نيروی تاريخی خود را آرام آرام در آن شبه قاره از دست داد.استعمار انگليس و روس به عنوان بازيگران اصلی «بازی بزرگ»، بنابـر منافع خويش پيوسته سعی کرده‌انـد که زبان فارسی را به عنوان محور يگانگی و زبان مشترک منطقه ضعيف بسازند و فاصله‌ی بين فارسی‌زبانان را نه تنها حفظ کرده، بلکه آن‌را در عمق و پهنا بـيشتر سازند، مرزهـای سياسی را در قلمرو فرهنگی و زبانی وارد کنند و مانع تفاهم و يک‌دلی بين آن‌ها شوند.
فرارود درآغاز قرن بيستم، شاهد آغاز روند بيداری و وزش نسيم جنبش‌های تجددخواهی و ضد استعماری در منطقه بود. نشريات اصلاح‌طلب و تـجـدد‌خـواه، کـه در کشورهای ديگر منتشر می‌شد، در اوايل قرن بيستم راه خود را بـه سوی فرارود باز کرد.
در همين برهه جنبش‌های فکری و سياسی در فرارود پيش از همه بر محور تجددخواهی که به نام «جديدی‌ها»3معروف اند، سربلند کردند. آن‌ها روزنامه‌ی تجدد خواه‌ «بخارای شريف» را در ۱۹۱۲ در بخارا به زبان فارسی منتشر کردند. اين روزنامه برای نخستين‌بار به امر اصلاح و پاسداری از زبان فارسی پرداخت.
اما مسئله‌ی گفتمان زبان فارسی در فرارود در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، به يک مسئله‌ی بحث‌انگيز و داغ سياسی تبديل شد. گفتمان زبان فارسی به عنوان عنصر با اهميت هويت ملی تـاجيـکان و رکن اساسی دولت آن‌ها در تمام سال‌های سده‌ی بيست طنين داشته و بر بسياری بحث‌ها و پژواک‌های فکری سايه انداخته است. امروز نيز مسئله‌ی زبان فارسی و ميراث ادبی آن با نگرش‌های گوناگون، يکی از محورهای جدی گفتمان سياسی در جمهوری تاجيکستان می‌باشد.
در اين نوشته، نگاهی دارم بر داستان زبان فارسی در قرن بيست در فرارود و به طور ويژه در تاجيکستان بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷. در آغاز به عنوان مدخل بحث نگاهی گذرا در رابطه به فرارود به عنوان مهد زبان فارسی می‌اندازم و در رابطه با تاجيک و جمهوری تاجيکستان به سخنانی چند اشاره می‌کنم.
فرارود زادگاه‌ و تجلی‌گاه‌ی زبان فارسی دری:فــرارود بـراساس کـاوش‌ها، پـژوهـش‌ها و بـازيافـت‌های باسـتان‌‌شـنـاسان، سـرزميــنی اسـت بسيار کهن کـه از ديـرگـاه در آن انسـان بـودوبـاش (زيست) داشـتـه اسـت. ايـن مـرزوبـوم، مهــد يـکی از درخـشـان‌‌تـرين و کهـن‌‌تـريـن تمـدن‌هـای جهـان بـوده، باشــندگـان (ساکنان) آن دارای تمـدن و فـرهـنگ چـنـديـن هـزار سـالـه اند و گنجـينه‌هـای فکـری و مـعـنـوی آن در مـراحـل مخـتـلف به زبان‌هـا و گويـش‌هـای گـونـاگــون نگـارش يافـتــه اسـت.
پـژوهــش‌های شمار زيادی از دانشمـندان بـيانگر اين امــر اسـت کـه فــرارود زادگـاه، تجــلی‌گـاه و پـرورشـگـاه زبان فارسی دری بــوده و باشندگان آن پـيش از يورش اعـراب به زبان فارسی سـخـن می گفـتنـد. به قول تاريخ بخارای نرشـخی «مـردم بخارا نماز فارسی خواندندی و عــربــی نـتوانسـتندی آمـوخــتن.»3 و يا به به سـخـن معـروف شـمس رازی در درالمحجم «زبان دری لغت اهل بلخ و بخارا» گفـته شـده.
اغلب پژوهشگران بر آن بوده و هستند که زبان فارسی‌دری نخست در بلخ، بخارا و سمرقـند پديد آمده و سپس در سراسر ايران گسترش يافته است. اين زبان پيش از حمله عرب به فرارود زبان رايج مردم بوده است و در عهد سامانيان رشد کرده و هويت ايرانيان را در برابر تازيان پاسداری کرده است.
دکتر پــرويــز نـاتـل خانـلـری تأکـيد می‌کند: «منـطـقه‌ی رواج و رونق فارسی‌دری ابــتدا در شـرق و شـمال شـرق ايران بود ... [و شـاعـران آن دوران] ... غالباً به يکی از شهرهای بخـارا، سـمـرقـند، هرات، بـلخ، ... و آبادی‌های ديگر خـراسـان منسـوب هـســتند.»4
ملک‌الشـعـرا بهار می‌‌نـويسـد: «زبان فارسی دری اصلاً لهجه اهـالی ماوراءالنهـر، سـمرقـند و بخـارا اسـت که در ايـن جای‌هـا تـاجيـکان زنـدگـی می ‌کـنند.»5
نخستين دولت تـاجيـکان در سال ۸۹۹ ميلادی به وسيله امير اسماعيل سامانی در بخارا تشکيل شد. اين دولت منشاء خدمات با اهميتی، در حوزه زبان فارسی شد. داريـوش آشـوری در باره عهـد سـامانيان می‌نويسـد: «خـدمت بـزرگی کـه امـيران سـامــانی بـه قـوم ايـرانی کـردند زنـده داشـتن زبـان فـارسی در نگارش بود و با اين کار ما با آنکه اسـلام آورديم، عرب نشـديم. باری اين قـدر اسـت که زبان فارسی مانـد و ما فارسی زبان مانـديـم.»6
وقتی‌که از سامانيان و فرارود ياد می‌کنم، بی‌محبا رودکی سمرقندی که در تاريخ ادبيات به عنوان پدر شعر پارسی شهرت دارد، در ذهن تداعی می‌شود، که چه زيبا سروده است.
بوی جوی مولیان
بــــوی جـوی مولیــان آیـــد هـمـییـــاد یــار مهـــــربان آیـد هــــمی
ریـگ آمـوی و درشـتـی‌هـــای اوزیـر پــایم پــرنـیــــان آیـد هــمی
آب جیحون از نشاط روی دوستخنـگ مـا را تـا میـــان آیـد همی
ای بخارا، ای بخارا! شاد باش و دیر زیمــیــر زی تــو شــادمان آیــد هــمــی
مـیـر مــاه اســـت و بــخارا آســمانمــاه ســوی آسـمـــان آیــــد هــــمی
مـــیر ســرو است و بخـارا بوستانسـرو ســوی بــوسـتان آیـد هـــمی
بوی جوی مولیان، یاد یار مهربانبوی جوی مولیان، یاد یار مهربان آید همی
در فرارود گزينش و استفاده زبان فارسی براساس ادبيات نوشتاری و توانايی پاسخگويی آن به نياز‌های ديوانی، علمی، ادبی و معاشرتی در درازنای قرن‌ها، به عنوان زبان مشترک و عمومی به طور طبيعی و جا افتاده پذيرفته شده بود.
سخنی مختصر در باره تاجيک‌ها و تاجيکستان:
تاجيک‌ها، باشندگان بومی سرزمين‌هـای خراسان بزرگ7 و فرارود باستانی هستند. «تاجيک‌ها از زمان‌های قديم که به بـيش از شش هزار سال می‌رسد، در اين سرزمين زندگی می‌کنند.»8 آن‌ها آريائـی هستند و دارای تمدن و فرهنگ چندين هزار ساله می‌باشند.
ولاديمر بارتولد، خاورشناس شناخته‌شده‌ی روس می‌نويسد که: «مطالعات ما در باب تاريخ آسيای‌ميانه نشان می‌دهد که مردم بومی آنجا آريائی بوده اند»9 و «تـاجـيک‌ها نماينـده‌ی يکی از قـديمی‌ترين تمدن‌هـای آسيای‌ميانه هستند و قبل از ظهور ترکان در اين ناحيه زندگی می‌کردند.»10 واژه‌ی تاجـيک، واژه‌ی است بسيار کهن که قرن‌ها پيش از حمله‌ی اعراب بـه خراسان در زبان فارسی پهلوی وجود داشته است.
تاجيک‌ها به‌رغم اين‌که گستره‌ی مرزوبوم آن‌ها در شاهراه تردد خلق‌ها و تبادل تمدن‌ها، و هم‌چنين در گـره‌‌گـاه آمـيزش و روياروئی فرهنگ‌ها قرار داشته‌است، توانستند هويت فرهنگی و زبانی شان را پاسداری کنند. آن‌‌ها در حـوزه‌ی علم و ادبيات، فرهنگ و هنر، خدمات ارزشمندی ارائه کـرده‌ و در عرصه‌ی سياست و ديوان‌سالاری نـقش مهمی بازی نموده‌انـد.
تاجيک‌ها مردم رزم و بزم اند، شعر، موسيقی و شادی نمک زندگی آن‌ها است. آنها در کشاورزی و باغداری، شکار و پرورش حيوانات يـدی طـولا دارند. صميميت يکی از ويژگی‌هـای قابل توجه آن‌‌ها است. در روح و روان آنها فرهنگ‌‌پروری، دوری از خشونت عجـين شده است.
سلاح معنوی آنها خرد، فرهنگ و هنر است. رمز پايداری تـاجيـکان در درازای تاريخ استواری فرهنگ پربار و ادب زبان فارسی است. تاجیک‌ها در شکل‌گیری اندوخته‌های معنوی حوزه‌ی تمدنی ما سهم داشته، و به دنیا دانشمندان، نویسندگان و شاعران برجسته‌ی را معرفی کرده‌اند.
تا اواخر قرن نوزدهم ميلادی تمايز بين تـاجيـکان و ايـرانـيان يک تمايز جغرافيائی يا ناحيه‌ی بيش نبود. ولی در قرن بيستم، در اثر گرايش اين گروه‌ها به ايدئولوژی‌هـای گوناگون، زندگی و خـودشـناسی هر يک رنگی مخصوص به خود گـرفـت. در استانه‌ی قرن بيستم هنوز کشوری به اسم تاجـيکستان مطرح نبود، ولی مردمی به نام تاجيک وجود داشت.
جمهوری تاجیکستان، کشوريست در آسيای‌ميانه. این کشور از جنوب با افغانستان، از باختر با ازبکستان، از شمال با قيرقيزستان و از خاور با چين همسایه است. تاجیکستان محاط در خشکی است که در گذشته راه ابريشم از آن گذر می‌کرده است. پهناوری تاجیکستان ۱۴۳۱۰۰ کیلومتر مربع است. تاجیکستان کشوری است کوهستانی با ارتفاعی بين ۳۰۰ تا ۷۴۹۵ متر بالای سطح دریا و سرزمينی باران‌خيز و دارای منابع فراوان آب.
جمعیت تاجيکستان براساس سرشماری ۲۰۰۸ اندک بيش از هفت ميليون نفر می‌باشد، پایتخت آن شهر دوشنبه، نوع حکومت آن جمهوری، زبان رسمی آن فارسی و واحد پول آن سامانی است.
تاریخ و فرهنگ تاجیکستان با ايران و افغانستان اشتراکات بسیاری دارد. نخستین شاعران پارسی زبان از این ناحیه به پا خاستند، به ویژه رودکی، که پدر شعر فارسی محسوب می‌گردد. اين مرزوبوم بزرگانی مانند ابن‌سينا و فارابی در خود پروردند.
تاجـيکسـتان از فرهنگ روس‌ها تأثـير پذيرفته است، اساساً فرهنگ غرب از طريق روسيه به تاجـيکسـتان راه يافت. دست‌آوردهـای تاجيک‌ها در دوران حاکميت اتحاد شوروی در حوزه‌ی سواد آموزی، هنر، علم و بهداشت قابل ستايش است. در اين دوران اکثريت مردم تاجيکستان خواندن و نوشتن را فرا گرفتند، شبکه‌ی مدرسه‌ها تا روستاها گسترش يافت.
رشد هنرهـای مدرن در تاجيکستان الهام‌بخش است، و امروز تاجـيکسـتان صاحب سالن‌هـای تآتـر، بالـه، اپرا، رقص، سينما و ارکستر بزرگ سمفونيک و استوديوهـای فيلم‌بـرداری می‌باشد. تاجـيکسـتان داری آکادمی علوم، دانشگاه‌ها، کتابخانه‌ها، مـوزه‌هـا و بنيادهـای مادی ـ تکنـيکی می‌باشد و تحـولات زياد اجـتماعی ـ اقـتصادی، سياسی ـ فرهنگی را پشت سر گذاشته است.
تاجـيکسـتان کشوری است کوهستانی با مناظر دلکـش و مردمی زحمتکش با دره‌هـای شاداب و عميق، کوه‌هـای بـرف‌گير و بلند، راه‌هـای دشوار و ناهموار، رودهـایی پرآب و خروشان. چنين وضعيت جغرافيايـی به عنوان يکی از مولـفـه‌ها بـر تحــولات اجـتماعی و سياسی، رشد و تکامل تاجـيکسـتان و شکل‌گيری ملت تاجـيک تـأثـير جدی داشته است. از اين‌رو بـرای درک تحـولات تاجـيکسـتان بـررسی وضعيت جغرافيای آن ضروری است.
جمهوری تاجـيکسـتان بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱به عنوان کشوری مستقل پا گرفت. تحـولات در تاجـيکسـتان با طرح مسائل فرهنگی آغاز شد و سازمان‌های تازه‌ تأسيس در آن بيشتر خصلت و بار فرهنگی داشتند و بعدها بود که بار سياسی اين سازمان‌ها سنگين شد.
روشن‌فکران تاجـيک با اعلام فضای باز سياسی (پروسترويکا) در پايان سال ۱۹۸۸ مسئله‌ی جايگزين ساختن زبان ملی (فارسی) به جای زبان روسی را که تأکـيدی بود بـر هويت ملی آن‌ها مطرح کردند، که با استقبال گسترده‌ی مردم رو بـرو شد.
در ۲۲ ژوئيه ۱۹۸۹ «قانون زبان» توسط شورای عالی تاجيکستان (پارلمان) به تصويب رسيد که به زبان فارسی رسميت داد. تاجيکستان در دهه‌ی نود بنابر عوامل داخلی و دست‌اندازی‌های خارجی دستخوش بحران و جنگ داخلی شد، اما خوشبختانه اهل سياست و نخبگان تاجيکستان به ياری جامعه جهانی از طريق گفتگوی ملی بر آن فايق آمدند.
برغم همه فراز و نشيب‌ها، نظام سياسی تاجيکستان يک نظام «سکولار» باقی ماند که در آن همه باشندگان تاجيکستان دارای حقوق شهروندی می‌باشند. اين نظام از يکسو تضمين‌کننده‌ی ثبات و امنيت تاجيکستان است و از سوی ديگر راه را برای ادامه روند تجدد و دموکراسی، آزادی بيان و انديشه باز می‌گذارد.
در قلب شهر دوشنبه پايتخت تاجـيکسـتان مجسمه‌ی (تـنديـس) بزرگی از حکيم ابوالقاسم فردوسی، سراينده «شاهـنامه» و آفريدگار حماسه ملی ايران‌زمين، و تندیس ديگری از اسماعيل سامانی پادشاه پارسی‌زبان قـرن دهم ميلادی، و بنيانگذار امپراتوری سامانی در فرارود و خراسان‌زمين، به عنوان نمادهـای فرهنگی و سياسی تاجيک‌ها بـرپاست. متصل با آن در باغ زيبای گل سرخ نقشه‌ی از امپراتوری سامانی که از کرانه‌هـای دريای خـزر تا مرز چين گسترده شده بر سنگ مرمر تراشيده شده است، کاريست پرمعنا و زيبا.زبان فارسی فرارود بعد از اشغال آن توسط روس‌ها:
تهاجم ارتش امپراتـوری روسيه به سوی آسيای‌ميانه در ميانه‌ی قرن نوزدهم آغاز شد. مظفرالدين، امير بخارا با امضای قراردادی خفت‌بار در سال ۱۸۶۸، تسليم نماينده‌ی امپراتوری روس شد، و تحت‌الحمايه‌ی روسيه قرار گرفت.در پی تهاجم روسيه، سرمـايه روس به آسيـای‌مـيانه وارد شد و محـرک بسياری از دگـرگـونـی‌ها گـرديـد.
روس‌ها ساختمان راه آهن را در سال ۱۸۸۰ در منطقه آغاز، و در سال ۱۹۱۴ به مرز افغانستان رساندند. خط آهن در امر تحولات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زبانی و تغيـير ذهنيت مردم منطقه تأثير زيادی داشت.
دومای روسيه در ۱۹ دسامبر ۱۹۰۵ قراری را صادر کرد که طبق آن زمين در آسيای‌ميانه به ملکيت دولت پادشاهی روسيه تعلق می‌گرفت. با تصويب اين قرار امکان توزيع زمين‌های مصادره شده در بين مهاجران روسی و اسکان آن‌ها و نتيجتآ افزايش تأثيرشان درمنطقه بوجود آمد. تعداد مهاجرنشينان روسی به سرعت رشد کرد؛ که این تعداد در سال ۱۹۱۴ به پنجاه‌هزار نفر رسيد که عمدتاً در «بخارای نو» بودوباش داشتند.11
چندی بعد پترزبورگ فرمان جديدی را صادر کرد، که طبق آن استخدام و به کارگيری مردمان بومی را در ساختارهای اداری منطقه منع می‌کرد، تنها آن‌هائی را استـثناء قرار می‌داد که زبان روسی را خوب می‌دانستـند. روس‌ها با خود زبان و فرهنگ روسی را به اسيای‌ميانه آوردند.
آن‌‌ها مکتب‌های (مدارس) روسی را در آغاز برای فـرزندان روس‌های مهاجر تأسيس کردند ولی بعداً کودکان بخارائی را نيز پذيرفتند. در سال ۱۹۰۴ در ۱۲۶مدرسه روسی حدود ۷۰۰۰ کودک بخارائی درس می‌خواند.
برغم اين‌که زبان دستگاه‌ی امارت بخارا و بخارائيان فارسی بود، اما پس از ورود روس‌ها به منطقه حالتی ایجاد شد که فضا برای زبان فارسی مساعد نبود، و با موازات گسترش زبان روسی در منطقه نيروی تاريخی زبان فارسی آرام آرام ضعيف شد، و زمينه برای رو آمدن زبان‌های محلی مساعد کرديد. از سوی ديگر نيروهای نيز در منطقه فعال بودند که بـرتری زبان فارسی را مانعی در راه اهداف خود می‌ديدند، از اين‌رو انديشه‌ی کنار زدن زبان فارسی را به ميان آوردند.
تـاجيـکان در آن اوضاع و احوال هنوز به اهميت زبان فارسی و هويت ملی پی نبـرده بودند، و بی توجه به حـوداثـی که در پيرامون آنها می‌گذشت، به زندگی عادی خود ادامه می‌دادند و بـر امت اسلامی بودن خود و اشتراک اسلاميت با ديگران تأکيد داشتـند. آن‌هـا غـافل بودند که ديگران از يکسو در پی به حاشيه راندن زبان فارسی اند؛ و از سوی ديگر در صدد ملت‌سازی خود می‌باشند.
زبان فارسی فرارود بعد از به قدرت رسيدن بلشويک‌ها:
بلشويک‌ها در سال ۱۹۱۷ در روسيه به قدرت رسيدند، و در ۱۹۲۰ با هجوم به بخارا، آن‌را اشغال کرده و جمهوری بخارا را تأسيس نمودند. آن‌ها آسيای‌ميانه را به پارچه‌های جداگانه تقسيم کردند، و بر اساس آن جمهوری‌های جداگانه را در سال ۱۹۲۴ تأسيس کردند. برای تـاجيـکان ولايت مختار تـاجيـکستان، در چهارچوب جمهوری ازبکستان را در نظر گرفتند.
چنين تقسيم‌بندی ملی‌ـمرزی برپايه محروم ساختن تـاجيـکان از بخارا، سمرقند و ساير مرکزهای مهم فرهنگی و سياسی شان صورت پذيرفت. جمهوری مختار تاجيکستان عمـدتـاً به مناطق کوهستانی بخارای شرقی محدود شد، که فاقد راه آهن و جاده بود و درآنجاها خبری از شهر و کارخانه‌ نبود.نگاه سياسی شوروی نسبت به تاجيک‌ها، با درنظرداشت گرايش تاريخی و فرهنگی آن‌ها به ايران، و تاجيک‌های افغانستان، و نيز حفظ يک‌پارچگی دولت شوروی تدوين شده بود. وجود يک توده‌ی بزرگ تاجيک‌ها و فارسی‌زبانان در خارج از مرزهای اتحاد شوروی پيـشـين، و علايق و راوبط تاريخی و فرهنگی آن‌ها با تاجيک‌ها و مراکز تاريخی آن‌ها، از جمله بخارا و سمرقتد مايه نگرانی مسکو بود.
يک راه رفع اين نگرانی‌ها قرار دادن شهرهای تاجيک‌نشين بخـارا و سمرقند در تحت قـيموميت ازبکستان و کنار زدن زبان فارسی بود. با اين کار شوروی‌هـا، دست فارسی‌زبانان منطقه (افغانستان و ايران) را در اداره امور فرارود بستند.
شماری از خاورشناسان و زبان‌شناسان روس ادعا می‌کردند که زبان فارسی، که بيش از هزار سال در فرارود وجود داشت، متعلق به ايران است و ربطی به تاجيک‌ها ندارد. دليل آن‌ها هم ساده بود: اين زبان و ادبيات فارسی نام دارد و نه تاجيکی. بدين‌سان آنها می‌خواستند که بر سر ميراث فرهنگی مشترک دعوا راه بيندازند. در آن زمان نسبت به مدرسه به زبان فارسی، مخالفتی شديد به عمل مي‌آمد.
آن‌ها پافشاری داشتند که برای تاجيک‌ها می‌بايد از نو زبان ساخت. آن‌ها برآن بودند که زبان ادبی را بر اساس زبان گفتار عاميانه برپا کنند. از نظر آن‌ها استفاده از زبان کلاسيک حرکت به عقب ناميده می‌شد. آن‌ها زبان فارسی را که قرن‌ها به همين نام در فرارود ياد می‌شد، زبان «تاجيکی» می‌ناميدند. در حاليکه نخبگان تاجيک با تأکيد بر اينکه تـاجيـکان زبان ادبی بيش از هزار ساله دارند، تلاش داشتند که گسست با گذشته در حوزه زبان بوجود نيآيد بلکه در اين حوزه پيوند ديروز و امروز و فردا تأمين شود.
در حاليکه تا قرن شانزدهم ميلادی همه «... از چشمه يگانه‌یی، که ميراث فرهنگی مشترک مردمان اين سرزمين بود، می‌نوشيدند؛ از آن پس پيآمدهای جداسری سياسی چنان بالا گرفت که در ايران کنونی کمتر کسی بود که خردک آشنائی با بيدل داشته باشد؛ و يا از اهل فرارود به ندرت می‌شد سراغ ملک‌الشعرا بهار را گرفت. رويدادهای سياسی آغاز قرن بيستم اين فاصله را بيشتر کرد. با شکل‌گيری قلمروهای "ملی" قرار شد تا مردم اين سرزمين تاريخ‌ جدا از يک ديگر داشته باشند، و زبان‌های متفاوت از هم.
تاريخ‌مان را چنان نوشتند تا هيچ پيوندی بين اهل سمرقند و اصفهان نباشد؛ و تا هراتيان ندانند که روزگاری مکتب ادبی‌شان تمامی ايران‌زمين را مجذوب خود کرده بود. سپس نوبت زبان ما رسيد. گفتند: فارسی يکی است و دری يکی ديگر و تاجيکی متفاوت از هر دو. و حتی کسی را نيز روانه کردند تا برای تاجيکان دستور زبان بنويسد و "را" (نشانه معفول بی‌واسطه) را از اين زبان بردارد تا زمينه برای دست‌اندازی‌های ديگر فراهم آيد.
داستان غم‌بار تغيير خط نيز که البته جای خود را دارد. چنان کردند تا فارسی‌زبان خراسانی در سفر به بخارا و سمرقند و خجند، خود را نه در خانه رودکی و ناصر خسرو و کمال خجندی، که در زمينی بيگانه با فرهنگ ايرانی بيابد. پس جای تعجب نيست، اگر امروزه مردم اين سرزمين، ايران‌شهر را می‌گويم، از يکديگر چنين بی‌خبر افتاده‌اند که برای اهل قلم ايران لورکا چهره‌ا‌ی آشنا‌تر است تا صدرالدين عينی و به وارونه تاجيکان بيشتر از آنکه نام نيما را شنيده باشند، شعرهای ماياکوفسکی را از بر دارند.»12
اما از سوی ديگر نظر و سياست همه‌شمول مسکو اين بود که نام جمهوری‌های اتحاد شوروی بر اساس نام ملت‌ها برگزيده شود و نام زبان جمهوری نيز بايد هم‌خوانی با نام کشور داشته باشد. بنا از آن‌جائي‌که نام جمهوری، تاجيکستان است، می‌بايد زبان جمهوری، تاجيکی ناميده شود. بدين ترتيب نام‌های جديد جمهوری‌ها برای برخی از سرزمين‌ها انتخاب شد و به تبع آن نام‌های جديد برای زبان‌های آن‌ها.
به نظر نگارنده، حتمی نيست که نام زبان با نام رسمی کشور هم‌خوانی داشته باشد. در دنيای کشورهای زيادی هستند که نام زبان شان با نام کشور شان مطابقت ندارد، به طور نمونه نام کشور ايران اما نام زبان فارسی، نام کشور امريکا، نام زبان انگليسی،
سياست دولت اتحاد شوروی در دهه‌ی سی و چهل سده‌ی پيـشـين در تاجيکستان در حوزه‌ی فرهنگی و زبان، مبنی بر انکار گذشته و نفی ادبيات کلاسيک استوار بود؛ و نکوهش گذشته اقدامی ضرور و انقلابی شمرده می‌شد. اين امر امر به روند خودشناسی تـاجيـکان و رشد معنوی آن‌ها آسيب بسيار وارد آورد.
هم‌چنين در آن برهه، با زبان فارسی برخورد طبقانی شد. زبان فارسی به عنوان «زبان امير بخارا»، اشراف و اعيان و بازمانده‌ی فـئودالی ناميده می‌شد و مورد پيگرد بود؛ و تبليغ می‌کردند که زبان تاجيکی با معيارهای دوره نوين سوسياليستی مطابقت ندارد، کهنه شده است و تـاجيـکان بايد از اين زبان بگذرند و حتی اعلام داشتند که: «انتشار شعر دوران فيوداليسم، از زمره‌یوظايف ما نيست و حزب [کمونيست] نبايد به انتشار آن ياری کند...»
سياست دولت شوروی در حوزه‌ی زبان و ادبيات ساده بود: ادبيات بايد به زبان ساده‌ی عوام باشد. از اين‌رو زبان محاوره را اساس زبان فارسی قرار دادند، زبان ادبی را در سطح زبان عاميانه پائين آوردند، به متانت و سادگی، روانی و زيبایی نثر زبان فارسی، زيان وارد کردند و آن‌را از تحول طبيعی باز داشتند. بر سخنوری تـاجيـکان ضربه زده، و اشتباهات فراوانی را در زبان رايج کردند. آموزش زبان ادبی را در دبيرستان‌ها نزديک به يک دهه راه نداد‌ند و دستور زبان فارسی را عمدتا بر اساس گرامر روسی نوشتند.
مختصر اين‌که خط فارسی به لاتين تغيير يافت، شهرهای تاريخی تـاجيـکان به ازبکستان ملحق شد، زبان فارسی زبان اشراف و اعيان و بازمانده‌های فيودالی ناميده شد، به آموزش زبان ادبی فارسی در دبيرستان‌ها راه داده نشد، زبان فارسی فرارود را متعلق به ايران دانستند که تاجيک‌ها حق بر آن ندارند، می‌بايد از نو برای‌ تاجيک‌ها زبان ساخت. زبان روسی به عنوان چاشنی قدرت در کنار زدن زبان فارسی به کار گرفته شد. همه‌ی اين‌ها زبان فارسی را، در تنگنا و خطر نابودی قرار داد.
در چنين اوضاع و احوالی، دفاع و پاسداری از زبان فارسی يکی از مسـائـل مبرم روز بود، و اين امر پيش از همه به عهده‌ی رهبری تاجيکستان و اليت تاجيک‌ بود. آن‌ها توانستند در سال‌های ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۰ نه تنها بسياری از وظايف پيچيده دولت‌مداری را حل و فصل کنند، بلکه در نتيجه‌ی کوشش و برنامه‌ريزی دقيق آنان ولايت خود مختار تاجيکستان به جمهوری مستقل تاجيکستان تبديل گرديد؛ و از زبان فارسی شجاعانه دفاع و پاسداری شد.
صدرالدين عينی13 و ابوالقاسم لاهوتی14 همراه با ساير نخبگان تاجيک و رهبری نوپای جمهوری تاجيکستان شجاعانه در مقام دفاع و پاسداری از زبان فارسی، و ادبيات کلاسيک آن برآمدند.
صدرالدين عينی، در راستای دفاع از حق زبان و ملت تاجيک در آغاز دست به تألـيف و انتشار «نمونه ادبيات تاجيک» زد. اين کتاب در ۹۲۴ صفحه در سمرقند تأليف و در ۱۹۲۶ در مسکو چاپ شده است و در آن ۲۲۰ شاعر فارسی‌زبان با نمونه کلام آن‌ها از شعرای کلاسيک پارسی، از آدم الشعرا رودکی تا شعرای معاصر تاجيک معرفی ‌شده‌ است.
او در اين کتاب اثبات می‌کند که تـاجيـکان مردمان اصلی (بومی) اين سرزمين اند و صاحب فرهنگ غنی، ادبياتی کهن و تاريخ باستانی هستند. اين کتاب در واقعيت تذکره‌ی آثاری از شعرای کلاسيک پارسی و شناسنامه‌ی هستی زبان و فرهنگ ملت تاجيک بود و از پيـشـينه‌ی تاريخی هزار ساله‌ی آن گواهی می‌داد، و در تعيـين هويت تـاجيـکان نقش مهمی ايفا کرد.
چاپ شدن کتاب «نمونه ادبيات تاجيک» نظريه انکار ملت تاجيک و زبان فارسی را باطل ساخت. اما سرنوشت تلخی در انتظار کتاب و مـؤلـف آن بود. مسکو در سال ۱۹۳۰ کتاب «نمونه ادبيات تاجيک» را به عنوان يک اثر مضر ممنوع اعلام کرد و دستورمصادره آنرا داد. اما کتاب «نمونه ادبيات تاجيک» پيش از آنکه سوزانده شود، رسالت تاريخی خود را به خوبی انجام داده بود.
بدين ترتيب وقتی‌که حقيقت تاريخی ملت تاجيک و زبان فارسی به اثبات رسيد، بحث‌ها سمت و سوی ديگری يافتند. ديگر سخن نه بر سر انکار ملت تاجيک و زبان آن‌ها، بلکه سخن در باره‌ی اصلاح و پيـشبرد زبان، مکتب (مدرسه) و مطبوعات فارسی تاجيکی به ميان آمد.
در اين راستا نخستين شماره‌ی روزنامه‌ی «آواز تاجيک»، مجله‌ی «شعله انقلاب»، روزنامه‌ی «بيداری تاجيک»، مجله‌ی «دانش ـ بينيش» که ديرتر «رهبر دانش» نام گرفت، به زبان فارسی به چاپ رسيدند. انتـشار مطبوعات و ‌کاربرد زبان فارسی در اداره دولت، اصلاح مکتب‌ها و معارف نظم جديدی را در عرصه‌ی زبان طلب می‌کرد.
دو مسـئلـه در دستور کار اهل قلم قرار گرفت. يکی تعيين معيارها و قاعده‌های دستور زبان؛ و دومی نزديک ساختن زبان نوشتار به زبان گفتار. اما پرسش اساسی اين بود که آيا زبان ادبی فارسی امروزه معيار و اساس قرار گيرد و يا زبان ادبی جديد بر زمينه‌ی يکی از لهجه‌های تاجيکی ساخته شود؟ بحث‌هائي‌که در همين راستا در روزنامه‌ها جريان يافت بنابر سياست‌زدگی همان دوران روحيه ايـدئـولوژيـکی کسب کرد.
در پی تـأسيس نظام و ساختارهای جديد در اتحاد شوروی پيـشـين و تاجيکستان مفاهيم جديد بوجود مي‌آمد که بايد زبان به آن‌ها می‌پرداخت. ضرور بود که برای مفاهيم جديد، واژه‌های معادل آن در زبان جستجو گردد و يا جديداً ساخت. دست اندرکاران اين حوزه تلاش می‌کردند اين امر طوری صورت پذيرد که از يکسو از دايره‌های قانون‌های نوشته‌‌شده و نانوشته‌‌ زبان بيرون نشود و به استواری زبان صدمه نرساند و از سوی ديگر پاسخ‌گوی نيازمندی‌های جديد باشد.
روشنفکران تاجيک در آن برهه مبارزه در راه پاسداری زبان فارسی را عامل بيداری ملی، هستی و بقای ملت تاجيک می‌دانستند و براين باور بودند که زبان فارسی در طی هزار سال، سرنوشت دشوار هويت ملی آن‌ها را رقم زده است. آن‌ها تأکيد می‌کردند که اگر اين زبان نبود ما نمی‌دانستيم کي هستيم؛ ما نابود می شديم.
هنوز پرونده «نمونه ادبيات تاجيک» بسته نشده بود که مبارزه در راه دفاع از زبان فارسی و کوشش‌ در راه اصلاح و منزه نگهداشتن زبان از سوی بلشويک‌ها پرچسب ملت‌گرایی، کهنه‌پرستی و ايرانی‌پرستی زده شد.
مخالفان «نمونه ادبيات تاجيک» در پی بهانه‌ بودند تا از عينی و کتابش انتقام بگيرند. عينی به يکی از چهره‌های اصلی پاسدار زبان و ادب فارسی در اين دوره مبدل شد و او را استاد خطاب کردند. واژه‌ی استاد در ميان تـاجيـکان مفهوم والای معنوی داشت و دارد.
در سال ۱۹۲۵ اداره نشريات دولتی تاجيکستان تـأسيس شد و سردبير آن ابوالقاسم لاهوتی شاعر نامدار برگزيده گرديد. نبرد لاهوتی در جبهه‌ی فرهنگ و پاسداری از زبان فارسی در اين برهه چشم‌گير است. او شعر می‌گويد، کتاب، روزنامه و مجله منتشر می‌کند.
او در تأسيس چاپ‌خانه در شهر دوشنه، نقشی فعال می‌گيرد. وی نخستين مدرسه‌های تاجيکی را می‌گشايد. برای اولين تـآتـر تاجيک نخستين نمايشنامه‌ها را می‌نويسد. آواز خوانان و هنرمندان تاجيک را به دوشنبه دعوت می‌کند. در تأسيس اتحاديه نويسندگان در شهر دوشنبه (۱۹۳۴) فعالانه شرکت می‌کند.
لاهوتی يک دنيای نو می‌سازد. لاهوتی، به يک نام آشنا برای تـاجيـکان، و به يکی از چهره‌های شاخص و برجسته‌ی جبهه پاسداری و رشد زبان فارسی تبديل می‌شود. در تاجيکستان به پاس خدمات لاهوتی از خيابان تا تـآتـر به نام‌اش، نام‌گذاری شده است.
[ادامه دارد...]
پاورقی:
۱- ماوراءالـنهر نامی است که بعـد از اسلام به جـای فرارود بـکار رفتـه است، بخشی از آسيای‌ميانه می‌باشد، بخارا و سمرقند از شهرهای مهم آن است.
۲- جديدی‌ها در اوايل سده‌ی بيستم مبارزه سياسی ـ اجـتماعـی ميان نيروهای ارتجاعی و متعصب از يکسو و نيروهای روشنفکر جوان هوادار اصـلاحـات از سوی ديگر در فرارود شـدت کسب می‌کـرد کـه در نتيجه نيروی جديدی در بـخـارا پديد می آيد کـه بـه نام "جديدی‌ها" ناميده می‌شوند. نوگرايی "جديدی‌ها" واکنش شـديد ملايان متعصب و امير عالم خان را بوجود آورد و آنها با کافر دانستن نمايندگان اين جريان در سال ۱۹۱۷ ـ ۱۹۱۸ دست بـه قتل عام هزارها روشنفکر زدند کـه در تاريخ کمتر نظير دارد.
۳- گـرديـزی، ابوسـعــيد عـبدالـحی بن ضحـاک، زين‌الاخـبار، چـاپ ۱۳۲۲خ، با مقـدمه سـعــيد نفـيسی، نسـخه عـبدالحی حـبيبی، بنياد فـرهـنگ ايران، ص ۲۸.
۴- خـانـلری، دکتر پرويزناتـل، زبان شــناسی و زبان فارسی، چاپ سـوم، ۱۳۷۳، ص ۷۵.
۵- بهار، ملک‌الشـعـرا، تاجيکان در مسـيـر تاريخ، گردآورنده ميـرزا شـکورزاده، انتشـارات بين‌المللی الـهـدی، ۱۳۷۲، ص ۴۵.
۶- آشــوری، داريـوش، بازانـديــشی زبان فارسی، تهــران، چـاپ سـعـيدی ۱۳۷۵.
۷- در اين نوشتـه هرجا سخن از خراسان می رود، مـراد خراسـان بزرگ و باسـتـان اسـت که بلخ، هرات، نيشاپـور و مـرو از زمـره‌ی اسـتـان‌هـای بـزرگ آن بـود و خاک‌هــای افـغانستان کـنونی، بخــش‌های خـاوری ايـران امـروز، صحـرای ترکـمن تـا کنــارهای رود جـيحون را در بــر می‌گــرفت.
۸- . سعدی‌زاده، سعيد، "از تاريخ سياسی تاجيکان افغانستان"، از کتاب "تاجيکان، آريائی‌ها و فلات ايران"، مؤلف ميرزا شکورزاده، ۱۳۸۰، تهران، ص ۲۹۱.
۹- بارتولد، ولاديمير، "در باره فرهنگ آريائی‌های آسيای‌ميانه" از کتاب "تاجيکان، آريائی‌ها و فلات ايران"، مؤلف ميرزا شکورزاده، ۱۳۸۰، تهران، ص ۱۷.
۱۰- ميراحمدی، مريم، "قوم تاجيک و فرهنگ تاجيکی در آسيای ميانه"، از کتاب "تاجيکان در مسير تاريخ"، گردآورنده، ميرزا شکورزاده، ۱۳۷۳، تهران، ص .۲۳۸
۱۱- ايرانيکا، نيويورک، ١٩٩۰ ، انگليسی، جلد چهارم، ص ۹۵۱.
۱۲- تورج اتابکی، آيت عشق، شعر معاصر تاجيک، ۱۳۷۱، لوکزمبورک، ص۶.
۱۳- صدرالدين عينی (۱۸۷۸ - ۱۹۵۴)، در زمره بنيان‌گذاران ادبيات و فرهنگ تـاجيـکستان محسوب می‌شود که آثارش در ۱۳ جلد و به چندين زبان دنيا به نشر رسيده است. عينی در ۱۸۷۸ در بخارا زاده شد و هنگام آموزش در مدارس بخارا زندگی سختی را پشت سر گذاشت. او به "تجدد‌گرايان" پيوست و همراه با عده‌ای از روشنفکران بخارائی از اصلاح نظام آموزشی پشـتيبانی کرد و مورد آزار و پيگرد دستگاه امير بخارا قرار گرفت. عينی در سال ۱۹۱۷ به وسيله حکومت بخارا بازداشت و محکوم به ۷۵ دره (ضربه شلاق) شد و زندانی گرديد.صدرالدين عينی با تأسيس مکتب جديد و تدريس به متد نو، تألـيف کتاب‌های درسی، سرودن شعر، نوشتن مقاله و داستان‌های کوتاه و بلند و ايراد خطابه در راه بيداری و خودآگاهی ملی تـاجيـکان گام‌های بلندی برداشت و به همين دليل او را "استاد" خطاب می‌کردند.صدرالدين عينی در ۱۹۵۴ زندگی را بدرود گفت.
۱۴- ابوالقاسم لاهوتی (١٨٨٧ – ١٩٥٧) در شهر کرمانشاه در غرب ایران زاده شد. او در تهران آموزش ديد و در گیلان علیه استـبداد دست به شورش زد. لاهوتی در جنـبش مشـروطه‌خـواهان ايران (١٩٠٥– ١٩١١) شرکت کرد و با شکست انقلاب مشروطه، حکومت وقت او را محکوم به اعدام نمود. او به بغداد، پايتخت عراق، مهاجرت کرد و بعد از چهار سال به وطن برگشت و باز دست به مبارزه زد، تا این که باز به دنبال ناکامی‌های زیادی بار ديگر ايران را ترک کرد و اینبار به استانبول رفت. لاهوتي پس از سه سال بودوباش در ترکيه در ۱۹۲۱ به کرمانشاه بازگشت. او در دو سال آغاز جنگ جهاني اول، روزنامه "بـيستون" را در زادگاه خود منتشر کرد و باز دست به قیام آزادیخواهی زد. باز هم شورش او با شکست روبرو شد و لاهوتی اين‌بار به اتحاد شوروی سابق پناهنده شد.

گـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش دوم

گـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش دوم
تداوم روسی‌سازی زبان فارسی در تاجيکستان
نجم کاويانی
گذار به خط لاتين، بعد از لاتين خط سيريليک:
در هنگامی که روشنفکران تاجيک از زبان فارسی دفاع و پاسداری کرده و برای اصلاح و پاکيـزگی آن مبارزه پيش می‌بردند، در مسکو طرح برنامه‌ی جديدی که هدف آن در گام نخست گسست از سنت‌های باستانی و فرهنگ کهن و بعداً زدودن آن‌ها بود، آماده می‌گرديد. انديشه‌ی تـأسيس يک دولت بزرگ و عمومی بر اساس «خلق شوروی» و محوريت زبان روسی به مشغله‌ی فکری بلشويک‌ها تبديل شده بود.
به نظر آن‌ها تفاوت‌های فرهنگی، زبانی و دينی مانعی بودند در برابر تـأسيس جمهوری‌های هم‌سان و گسترش شيوه‌ی يک نواخت ساختار دولتی. بنابرين می‌بايد تمام مردم شوروی رسم‌الخط واحدی داشته باشند و گويا اين امر به نزديکی جمهوری‌ها با يکديگر و سواد‌آموزی مردم کمک می‌کند. مسکو در پی پياده کردن دکترين يک رسم‌الخط برای همه زبان‌ها و جذب زبان‌های غير روسی در چهارچوپ زبان و فرهنک روسی بود.
بدين ترتيب مسـئلـه‌ی تبديل خط به يک موضوع مهم و داغ روز تبديل شده بود. شماری از اليت تاجيک‌ تأکيد می‌کردند زبان فارسی و ادبيات آن بيش از هزار سال عمر دارند و برگردانيدن همه‌ی آن‌ها به خط لاتين ممکن نيست.
ازبکستان خيلی زود خط لاتين را پذيرفت، اما تاجيکستان هرچند در محدوده‌ی جغرافيایی ازبکستان بود، تصميم‌گيـری در اين زمينه را به تـأخيـر می‌انداخت. روشنفکران تاجيک که تازه امکان يافته بودند به زبان ملی خويش مطبوعات و مکتب به راه اندازند، عواقب تبديل خط را مثبت نمی‌شمردند. هم‌زمان با اين امر مبارزه برای بنيادگذاری جمهوری مستقل تاجيکستان، يعنی خارج شدن از چهارچوب و نظارت ازبکستان نيز ادامه داشت.
در ۴ سپتامبر ۱۹۲۹ استان خجند جزو محدوده‌ی جغرافيایی تاجيکستان شد، و در ۱۶ اکتـبر ۱۹۲۹ مسکو تـأسيس جمهوری شوروی سوسياليستی تاجيکستان را در چهارچوب اتحاد جماهير شوروی اعلام داشت. اعلام تـأسيس جمهوری تاجيکستان با استقبال پرشور و گرم مردم مواجه شد.
در عين زمان مسکو روند تبديل خط در جمهوری‌های آسيای‌ميانه را پيگيری می‌کرد. تبديل خط در آن برهه انقلاب ناميده می‌شد و به معياری برای آزمايش صداقت اين و يا آن ملت به ايده‌آل‌های سوسياليسم تبديل شده‌بود.
مسکو برای تغيير خط در همه جمهوری‌های غير روسی «کميته‌ی الفبا» را تشکيل داده بود. در آخـريـن نشست «کميته‌ی الفبا» در تاجيکستان چنين واقعه‌ی اتفاق افتاد. لاهوتی با مشورت قبلی با «موسپيدان» در جلسه سخنرانی می‌کند، و می‌گويد که ترک‌ها در سال ۱۹۲۲ کنگره ملل ترک‌زبان را برگزار کردند و در همان‌جا بعد از بررسی مسـئلـه تصميم گرفتند که خط لاتين را انتخاب کنند. ما هم در يک کنگره‌ي فارسی‌زبانان را دعوت کنيم، اگر قرار گذار به الفبای جديد شود، همگی بگذاريم و اگر نه، هيچ کدام.
چندی بعد در نشستی «کميته‌ی الفبا» که زير فشار مسکو و در فضای ارعاب و ترس تشکيل گرديده بود، خط لاتين در سال ۱۹۲۹ بر جمهوری تاجيکستان تحميل شد. برغم پذيرفتن خط لاتين مخالفان آن تا آخر به خط فارسی صادق ماندند. آن‌ها همه‌ی آثار خود را به خط فارسی نوشتند و بعداً به خط لاتين برگردانده شد. به‌ هر حال اجـرای قرار گذار به خط لاتين با تبليغات عليه خط فارسی و منع کردن استفاده از خط «کهنه» همراه بود.
هنوز همه مردم خط لاتين را فرا نگرفته بودند که دولت شوروی بار دوم در سال۱۹۴۰ تصميم بر تعويض خط لاتين به خط سيريليک (روسی) را گرفت. اين بار مردم بايد خط سيريليک را می‌آموختند تا با سواد و هم‌پای زمان خوانده شوند.
دولت اتحاد شوروی طی مدتی کوتاه، دو بار خط زبان فارسی را در تاجيکستان عوض کرد. بدين ترتيب هرکسی که سال‌ها درس خوانده بود اما خط لاتين نمی‌دانست، بی‌سواد شمرده می‌شد و بعداً که خط لاتين جای خود را به سيريليک داد، آن‌هـایی‌که خط لاتين می‌دانستند ولی خط روسی نه، بی‌سواد شمرده می‌شدند.
گذشت زمان نشان داد که گذار از خط فارسی به لاتين (۱۹۳۰–۱۹۴۰)، و از لاتين به سيريليک (۱۹۴۰) و جلوگيری از ترويج زبـان فارسی با خط فارسی، زمينه‌ی گسست تاجيک‌های فرارود را از ميراث پربار ادب فارسی، از تاريخ و فرهنگ غنامند آن‌را فراهم ساخت؛ وآن‌ها با محروم ماندن از خواندن کتاب‌های فارسی به خط فارسی، از فارسی‌زبانان برون از مرزهای تاجيکستان بيگانه شدند.
تبديل خط زبـان‌های محتلف به لاتين و سيريليک يک سياست حساب‌‌شده‌ی همه شمول در شوروی بود، و به منظور جا انداختن زبـان روسی بـه عـنوان زبـان اتحاد شوروی و مهـم‌تـر از آن، روسی کردن شوری پـيش‌بينی شده بود.
در ظاهر امر دليل اين بود که چون خط فارسی در راه سواد آموزی مردم مشکلاتی ايجاد می‌کند، از اين‌رو می‌بايد برای تـاجيـکان در دنيای نو خط نو ساخت و اين خط نو هم، خط لاتين است. بر همين اساس تغيير خط فارسی و يا پذيرش خط لاتين، حرکت انقلابی به سوی با سواد ساختن مردم و دور انداختن ميراث جامعه استثماری محسوب می‌شد.
مسکو با کنار زدن خط فارسی و جای‌گزين کردن خط لاتين پيوند‌های که ميان مردم فارسی‌زبان آسيای‌ميانه با ايران و افغانستان بود، قطع کردند، و رابطه تـاجيـکان با تاريخ، فرهنگ و ادب غنی گذشته‌شان را گسستند. اين تغيير خط برای تـاجيـکان پی‌آمدهای سنگينی در برداشت، که هنورهم هزینه‌ی آن پرداخته‌می‌شود.
زبان فارسی در تاجيکستان بعد از مرگ استالين:
در سال ۱۹۵۳ استالين در گذشت. و يک سال بعد آن (۱۹۵۴) استاد عينی نيز فوت کرد. وی امکان نيافت که شاهد تغييرات بعد از مرگ استالين در شوروی و تاجيکستان باشد.
در سال ۱۹۵۶ کنگره بيستم حزب کمونيست اتحاد شوروی برگزار شد و در سياست ملی مسکو تعديل‌هایی چند و در زندگی فرهنگی آن تحرکاتی به وجود آمد. مبارزه در راه پالايش زبان فارسی در سال‌های پايانی دهه‌ی پنجاه قرن بيست گسترش يافت، و شماری از روشنفکران تاجيک و ايرانی که در همين برهه از تبعيد سيبری به تاجيکستان برگشتند، در مبارزه به خاطر پالايش و رشد زبان فارسی نقش فعالی بازی کردند.
در سال ۱۹۵۴ فرهنگ تاجيکی-روسی از چاپ بر آمد که برای نگه‌داشت واژه‌های فارسی فرارود اهميتی ويژه داشت. در سال ۱۹۵۳ تنظيم «فرهنگ زبان تاجيکی» شروع شد، و در سال ۱۹۶۹ با چاپ در تيراژ سی و سه هزار نسخه‌ چاپ شد و به زودی به فروش رفت.
اين تيراژ برای کشور کوچک تاجيکستان بسيار بالا بود. چاپ فرهنگ زبان تاجيکی، يکی از دست‌آوردهای برجسته‌ی تـاجيـکان در آن روزگار بود. اين فرهنگ به نام فرهنگ فارسی تاجيکی زير نظر محمد جان شکوری و ديگران و به برگردان از خط سيريليک به خط فارسی و تصحيحات محسن شجاعی در تهران در ۱۳۸۴خ چاپ شد و برای بهتر شناختن تـاجيـکان و هم خود شناسی تـاجيـکان فرارود با ارزش است.
در نيمه‌ی دوم قرن بيستم در پژوهشگاه زبان و ادبيات رودکی که بخشی از فرهنگستان علوم جمهوری تاجيکستان است، گروهی از دانشمندان، گردهم ‌آمده و يک رشته پژوهش‌های ارزشمندی را در حوزه‌ی زبان و ادب فارسی انجام دادند و نتيجه‌ی کار را منتشر کردند. چاپ اين کتاب‌ها در امر پالايش و رشد زبان فارسی مفيد واقع شد.
از سال‌های پايانی دهه پنجاه ميلادی کار ده‌ها پروژه اقتصادی به کمک اتحاد شوروی پيـشـين در افغانستان آغاز شد. صد‌ها متخصص و مشاور روسی برای کار در بخش‌های اقتصادی تا بخش‌های نظامی وارد افغانستان شدند. اين پروژه‌ها به صدها مترجم نياز داشت وطبيعی بود که بخش عمده‌ی اين مترجم‌‌ها از ميان تحصيل‌کرد‌گان تاجيک انتخاب شوند.
آن‌ها در افغانستان هم‌زبانان خود را يافتند و با آموختن سریع خط فارسی، خواندن و نوشتن با اين خط را فرا گرفتند و توانستند با ادبيات و شعر معاصر افغانستان و ايران در مقياسی گسترده‌ آشنا شوند، و پس از برگشت به کشورشان از آن‌ها در امر پالايش و رشد زبان فارسی بهره‌ی فروانی ببرند. در همين رابطه محمدجان شکوری می‌نويسد:«خدمت در افغانستان در سال‌های شصت و هفتاد، در آموزش زبان اهل مطبوعات تاجيکستان، نويسندگان، کارمندان علمی و غيره، به مثابه‌ی يک مکتب اهميت داشت.»15
پيکره شاعران و اديبان بزرگ فارسی زبان بر ديواره اتفاق نويسندگان تاجيکستان
از دهه‌ی شصت به بعد در بسياری از روزنامه‌های مرکزی تاجيکستان و تلويزيون مقاله‌هایی در باره‌ی زبان و پالايش آن منتشر می‌شد. شعر بسياری از شاعران تاجيک در اين برهه ملهم از اشعار استادان بزرگ زبان فارسی بود. هم‌چنين آن‌ها از شعر معاصر ايران و افغانستان بهره‌ی زيادی گرفتند.
اگر چه در دهه‌ی شصت و هفتاد اندک تحولی مثبت در حوزه زبان ديده می‌شد، اما کفايت نمی‌کرد و هنوز خطر نابودی زبان فارسی رفع نشده بود. رفع خطر به کار بيشتر و کمک ايران و افغانستان در حوزه زبان و ادب فارسی نياز داشت. از همين جاست که آکادميسن بابا جان غفوروف16 در سال ۱۹۷۴ در ايران هنگام گفتگویی با خبرنگار ايرانی گفت: «برای زنده نگاه داشتن زبان تاجيکی ما از زبان فارسی استفاده می‌کنيم.»17
اما برخی از دولتمردان تاجيکستان از انتشار کتاب و مقاله به خط فارسی تشويش داشتند. از يکسو خود آن‌ها خط فارسی رانمی‌دانستند و از حضور کسانی که با خواندن و نوشتن فارسی به خط فارسی آشنایی داشتند، نگران بودند و از سوی ديگر از ورود کتاب دينی به خط فارسی از بيرون می‌ترسيدند. با اين دليل آن‌ها مخالف استفاده از دست‌آوردهای زبان فارسی در ايران و افغانستان بودند و به هر مناسبتی تکرار می‌کردند که «زبان را، ايرانی نکنيد».
به همين خاطر آن‌ها «... حروف‌ فارسی را که شوروی‌‌ها پس از پيروزی بر آلمان از چاپخانه‌ی ايرانی کاويان به دوشنبه آورده بودند، قسماً نابود کردند» و « پژوهشگاه زبان و ادبيات رودکی را که دفترهای لغتنامه دهخدا را خريداری کرده بود توبيخ کردند که چرا کتاب ايرانی خريده است....»18
به‌رغم برخی دست‌آوردهای مثبت در دهه شصت و هفتاد ميلادی در حوزه‌ی پالايش زبان فارسی، روند دور شدن زبان از اصالت آن کماکان ادامه داشت. اوليای امور تاجيکستان، زبان کلاسيک را زبان مرده ناميدند و دوری از آن‌را توصيه می‌کردند. اما نويسندگان و شاعران زيادی در همان برهه بودند که در پاسداری زبان فارسی از گزند روزگار می‌کوشيدند. با اين وجود روند حاکم عاميانه‌نويسی، روند هجوم واژه‌های روسی و ترجمه‌زدگی آن‌چنان قوی و برخوردار از پشتوانه‌ی سياسی و دولتی بود، که کاربرد چند واژه‌ی اصيل زبان فارسی، و يا تعدادی مقاله و چند کتاب محدود، نمی‌توانست وضع را اصلاح کند.
تداوم روسی‌سازی زبان فارسی در تاجيکستان:
در دهه‌ی شصت سياست روسی‌سازی مسکو در همه عرصه‌ها از جمله در حوزه‌ی زبان به نحو حساب‌شده‌ی به پيش می‌رفت. نيکتا خروشچف، رهبر آن‌وقت اتحاد شوروی تأکيد می‌کرد: «ما هر اندازه زودتر زبان روسی را بياموزيم، کمونيسم به همان اندازه زود بنياد می‌گردد».
روس‌ها گروه‌گروه در تاجيکستان و به ويژه در شهرهای آن اسکان می‌يافتند، و از اين طريق ترکيب ملی جمعيت به سود روس‌ها در حال تغيير بود. آموزش در بيشترين مکتب‌های (مدارس) تاجيکستان به ويژه در شهر‌ها و از جمله در شهرهای دوشنبه و خجند به زبان روسی بود.
به‌ غير از دانشکده ادبيات و تاريخ در همه‌ی دانشکده‌ها و مکتب‌های عالی، آموزش به زبان روسی صورت می‌گرفت. زبان علمی زبان روسی بود. کتاب، روزنامه‌ و مجله‌ عمدتا به زبان روسی منتشر می‌شد. راديو و تلويزيون برنامه‌های خود را بيشتر به زبان روسی پخش می‌کردند. زبان اداری زبان روسی بود.
نفوذ زبان روسی در تاجیکستان فوق‌العاده بالا بود. مردم نيز کوشش می‌کردند که فرزندشان در دبستان و دبيرستان، روسی آموزش ببينند. در واقع بدون دانستن زبان روسی، پيشرفت ممکن نبود. زبان روسی در همه‌جا حکمفرمایی می‌کرد. زبان روسی میدان عمل را برای زبان فارسی چنان تنگ ساخته بود که اين زبان بيشتر به درون چهار دیواری خانه‌ها رانده شد و مردم در خانه،‌ آن‌هم بيشتر در روستاها بود که به زبان فارسی سخن می‌گفتند. در مطبوعات، در ادبیات، در شعر همه جا نقش آسیب دیدگی زبان فارسی آشکار بود. بدين‌سان زبان فارسی در برابر زبان روسی که غنای علمی بيشتری داشت و از حمايت دولت و سياست برخوردار بود، آهسته‌آهسته عقب‌نشينی کرد. نوشته‌های روزنامه‌ها و سخنرانی‌های دولت‌مردان، بيشتر در قالب‌های روسی عرضه می‌شد.
نکته‌ی جالب اينکه در ابـتـدای سال‌های هشتاد سده‌ی پـيشين اکثر افرادی که در رهبری تاجـيکستان بودند، زبان مادری خود را بدرستی نمی‌دانستـند و روشن است که در چنين اوضاعی ترجمه‌زدگی گسترش بيشتری بيابد. همه کتاب‌های دبستان، دبيرستان و دانشگاه‌ها (به جز کتاب زبان و ادبيات تاجيک) اسـاساً به زبان روسی تاليف می‌شدند و کتاب‌های درسی تاجيکستان ترجمه‌ی کتاب‌های روسی بودند.
جوانان تاجيک نسبت به وضع بالا معترض بودند. در آوريل ١٩٦٩ گروهی از جوانان معترض تاجيک با رهبری تاجيکستان ديدار کردند. گفتگوی آن‌ها تند بود و چهار ساعت طول کشيد. جوانان بر موضع دفاع از تاريخ و افتخارات گذشته تـاجيـکان پافشاری می‌کردند و با گلايه از تنگ شدن دايره استفاده از زبان فارسی در اداره‌های دولتی نازک‌ترين مسـائـلی را که تا آن‌روز طرح آن جزء خطوط قرمز به حساب می‌آمد، مطرح ‌کردند.
دولتمردان تاجيکستان از اين اعتراض‌ها شگفت‌زده شده بودند. برای آن‌ها درک دلايل چنـين اعتراض‌ها دشوار بود. رهبری به آنها وعده رسيدگی داد که به مسـائـل مطروحه را داد. بعدا آن‌ها که بيست وشش نفر بودند، توسط سازمان امنيت شوروی شناسائی شده و از ترقی آنها جلوگيری به عمل آمد.
در سال ١٩٧٢ کتاب «تـاجيـکان» تأليف بـابـا جان غفوروف (۱۹۰۹-۱۹۷۷)، رئيس انستيتو خاورشناسی آكادمی علوم اتحاد شوروی، در مسکو به زبان روسی و در سال ١٩۸۳ به زبان فارسی تاجيکی به حروف سيريليک در دو جلد در شهر دوشنبه انتشار يافت. اين کتاب توسط دکتر جلال‌الددين صديقی، استاد دانشگاه کابل به زبان فارسی برگردان شد و در ١٩۸۴ در کابل و در سال ۱۹۹۷ تزجمه محمد نيازوف و خال محمدوف با حروف فارسی در شهر دوشنبه منتشر شد.
کتاب «تـاجيـکان»، در خودشناسی ملت تاجيک سهم مهمی داشته است. خواننده در آن از تاريخ گذشته، دست‌آوردهای علمی، ادبی و هنری تـاجيـکان معلومات کافی پيدا می‌کند. نفس نا‌م‌گذاری کتاب به نام «تـاجيـکان»، آهنگ، معنا و مفهومی ويژه‌ داشت، و توجه مردم دنيا را به مردم تاجيک هم‌چـون يک ملت جلب کرد.
لشگرکشی و حضور نيروهـای نظامی اتحاد شوروی پيـشـين در دهه‌ی هشتاد قرن بيست در افغانستان، فرصتی را برای تـاجيـکان فرارود و به ويژه تاجيکستان فراهم کرد تا به عنوان مترجم، مشاور و استاد دانشگاه راهی افغانستان شوند.
اکثر آنها دارای سن ميانگين کمتر از سی سال و تحصيلات عالی به ويژه در حوزه‌ی علوم انسانی بودند و بـيشتر با اهل قلم و فرهنگ، نظر و سياست در تماس بودند. بسياری از آن‌ها به کارهـای سودمند پژوهشی و نوشتن پايان‌نامه‌هـای علمی به ويژه در حوزه شعر و ادبيات، تاريخ و فولکلور پرداختند؛ و خوشبختانه بخشی از اين آثار اقبال چاپ و انـتشار يافتند.
آن‌ها در بـرگشت از افغانستان با خود کتاب‌هـای شعر، داستان، تاريخ و فرهنگ‌هـای زبان فارسی را به اتحاد شوروی پيـشـين می‌آوردند. کار و زندگی در افغانستان در زبان و انديشه، آگاهی ملی و سياسی آن‌ها تحـولات چشم‌گير بوجود آورد.
مترجمان بازگشته از افغانستان، فعالانه در زنده کردن توجه به زبان فارسی، و پالايش آن و آزاد کردن آن از زير فشار زبان و خط روسی سهم داشتند، که نقش آن‌ها در روند به رسميت شناختن زبان فارسی به عنوان زبان دولتی تاجـيکسـتان در اوخر دهه‌ی هشتاد سده‌ی پيشين و تحولات بعدی را بايد چشم‌گير تلقی کرد.
[ادامه دارد...]
پاورقی‌ها:
۱۵- شکوری، محمد جان، سرنوشت زبان فارسی‌تاجيکی فرارود در سده‌ی بيست ميلادی، دوشنبه، ۱۳۸۴خ، ص ۳۷.
۱۶- غفوروف بابا جان، نويسنده و پژوهشگر تاجيک می‌باشد. وی در ١٩۰٩ در خجند زاده شد و از ١٩٥۶ تا ١٩٧٧ رئيس پژوهشگاه خاورشناسی فرهنگستان علوم اتحاد شوروی و سردبير ماهنامه‌ی «آسيا و افريقای امروز» بود. پژوهش‌های زيادی در باره‌ی تاريخ خاورزمين و تاريخ تاجيک‌ها دارد، که چندين کتاب وی به زبان‌های زنده جهان ترجمه و چاپ شده است. غفوروف در ١٩٧٧ در شهر دوشنبه چشم از جهان فروبست.
۱۷- غفوروف، بابا جان، مصاحبه با سيروس علی‌نژاد، هفته‌نامه "آيـندگان ادبی"، تهران، بهمن۱۳۵۲.
۱۸- شکوری، محمد جان، سرنوشت زبان فارسی‌تاجيکی فرارود در سده‌ی بيست ميلادی، دوشنبه، ۱۳۸۴خ، ص. ۴۰.
۱۹- کاويانی، فرهنگ آريانا، سال سوم، شماره ۳، شهر دوشنبه، ص۶۴، برگرفته شده از نوارهای نخستين کنگره تاجيکان، سپتامبر۱۹۹۲.