۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

•تبديل ابله به نابغه !!!


تبديل ابله به نابغه !!!

در دهکده اي کوچک مردي زندگي مي کرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادي مسخره اش مي کردند . ابلهي تمام عيار بود و مردم کلي با او تفريح مي کردند.ولي او از بلاهت خود خسته شد . بنابر اين از مرد عاقلي راه چاره را پرسيد.مرد عاقل گفت :مساله اي نيست ! ساده است ? وقتي کسي از کسي تعريف کرد تو انکار کن . اگر کسي ادعا مي کند که ” اين آدم مقدس است “? فوري بگو ” نه ! خوب مي دانم که گناهکار است? ” اگر کسي بگويد ” اين کتابي معتبر است “? فوري بگو ” من خوانده و مطالعه کرده ام “? نگران نباش که آن را خوانده يا نخوانده اي? راحت بگو ” مزخرف است !”? اگر کسي بگويد اين نقاشي يک اثر هنري بزرگ است ” راحت بگو ” اين هم شد هنر؟ چيزي نيست مگر کرباس و رنگ . يک بچه هم مي تواند آن را بکشد”. انتقاد کن? انکار کن? دليل بخواه و پس از هفت روز به ديدنم بيا.بعد از هفت روز? آبادي به اين نتيجه رسيد که اين شخص نابغه است : ” ما خبر از استعدادهاي او نداشتيم و اينکه اودرهر موردي اينقدر نبوغ دارد . نقاشي را نشان او مي دهي و او خطاها را به شما نشان مي دهد. کتابهاي معتبر را نشان او مي دهي و او اشتباهات و خطا ها را گوشزد مي کند . جه مغز نقاد شگرفي !چه تحليل گر و نابغه ي بزرگي ! ”پس از هفت روز پيش مرد عاقل رفت و گفت :ديگر احتياج به صلاح و مصلحت تو ندارم . تو آدم ابلهي هستي !تمام آبادي به اين آدم فرزانه معتقد بودند و همه مي گفتند :” چون نابغه ي ما مدعي است اين مرد آدمي است ابله? پس او بايد ابله باشد.

نکته اخلاقي


هيزم شکن و فرشته

روزي، وقتي هيزم شکني مشغول قطع کردن يه شاخه درخت بالاي رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتي در حال گريه کردن بود، يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي کني؟ هيزم شکن گفت که تبرم توي رودخونه افتاده. فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت."آيا اين تبر توست؟" هيزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد که آيا اين تبر توست؟ دوباره، هيزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت و پرسيد آيا اين تبر توست؟ جواب داد: آره.فرشته از صداقت مرد خوش حال شد و هر سه تبر را به اوداد و هيزم شکن خوش حال روانه خونه شد. يه روز وقتي داشت با زنش کنار رودخونه راه مي رفت زنش افتاد توي آب. هيزم شکن داشت گريه مي کرد که فرشته باز هم اومد و پرسيد که چرا گريه مي کني؟ اوه فرشته، زنم افتاده توي آب. " فرشته رفت زير آب و با جنيفر لوپز برگشت و پرسيد : زنت اينه؟ هيزم شکن فرياد زد: آره!فرشته عصباني شد. " تو تقلب کردي، اين نامرديه "هيزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. مي دوني، اگه به جنيفر لوپز "نه" مي گفتم تو مي رفتي و با کاترين زتاجونز مي اومدي. و باز هم اگه به کاترين زتاجونز "نه" ميگفتم، تو مي رفتي و با زن خودم مي اومدي و من هم مي گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من مي دادي. اما فرشته، من يه آدم فقيرم و توانايي نگهداري سه تا زن رو ندارم، و به همين دليل بود که اين بار گفتم آره.
نکته اخلاقي: هر وقت مردي دروغ ميگه به خاطر يه دليل شرافتمندانه و مفيده

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

يكي به ما بگه اين چي ميگه!!؟


يكي به ما بگه اين چي ميگه!!؟

från
توهُّماتِ يك آميبِ 45 كروموزومي!
av Hassan Gholamalifard
رييس جمهور مردمي ما در ميدان ولي عصر در يك جمله مخالفان خود را به خس و خاشاك تشبيه نمودند.پس از آن اطرافيان و وابستگان ايشان در نصفِ صفحه روزنامه ها اقدام به تفسير اين جمله نمودند و در آخر به اين نتيجه رسيدند كه منظور ايشان چيز ديگري بوده وگرنه هفتاد ميليون ايراني روي تخم چشم ايشان جا دارند!از آنجايي كه در اين چهار سال بر ما مشتبه شد كه جنابِ برادر احمدي نژاد(دامت بركاته و افاضل!) هرگز سخنان كتره اي ايراد نمي نمايند و هرچه كه ميگويند چون دُر و گهر است و تمامِ ملل جهان بايد اين سخنان را بر چشم و در گوش خود بتپانند و از آنجايي هم كه ايشان هر سخني كه مي فرمايند پر از ايهام و كنايات است و از فهم عوام الناس و زير ديپلم جماعت به دور است پيشنهاد ميشود كه ايشان يك وزير مُفَسِّر را به كابينه خود اضافه نمايند!(البته ماشاله هزار ماشاله همه وزير وزراي ايشون همشون واسه خودشون يه پا تفسير خبر هستن ولي ما خواستيم كه قضيه تخصصي تر بشه تا اين بنده خداها هم به جاي تفسيرات به كارشون برسن!مگه اين الهام چه گناهي كرده كه بايد روزي صد بار بياد تفسير و تكذيب كنه!؟).اين وزير مُفَسِّر وظيفه دارد كه پس از فرمايشات ريس جمهور محترم و ساير دوستانشان به سرعت و با كمكِ كميته حقيقت ياب و مفسراني كه به صلاحديدِ ايشان تشكيل شده(اعم از مفسران شعرهاي حافظ و مولانا و افرادي مانندِ مُحصص و حاج رضايي!) و با استناد به تفسير الميزان ها و ناميزان ها اقدام به تفسير و معني نمودن سخنان ايشان از لحاظ تاكتيكي و تكنيكي(نوع زاويه نگاه و تعداد حركاتِ دست! عطسه يا سرفه ناگهاني و مقدار كشيدن حروف!) نمايند تا خدايي نكرده آن دسته از افرادِ اغتشاش طلب و نمّامه كه ايادي دشمنان بوده و دنبال آتو ميگردند ضايع گشته و انقلاباتِ مخملينشان در نطفه لال شود!.(لازم به ذكر است كه افرادي مانندِ رحيم مشايي يك مفسر جدا و مستقل و تمام وقت لازم دارند!!)وزير منظور با سرلوحه قرار دادن شعار "ديوار موش داره موش هم گوش داره" بايد به سرعت با كمكِ وزراي مُفَسِّر در سايه(!) تمام نقاطِ مجهول و كنايه آميز فرامين رييس جمهور را شفاف سازي نموده و با شرح و تفصيل در اختيار عموم قرار دهند تا سوءِ تفاهمي پيش نيايد و كسي چوب لاي چيز دولت نگذارد!منظور از چيز چرخ بود!اگر اين پيشنهاد عملي شد و اين وزير در كابينه گماشته شد از او خواهش ميشود كه اين جمله را كه رييس جمهور محترم در همان ميدان مذكور فرمودند تفسير نمايد:"من اگه ايندفه برم سازمان ملل پشت ميكروفن اعلام ميكنم كي ميخواد به ايران حمله كنه دستشو ببره بالا تا ملت ما دستشو قلم كنن!"خواهش ميكنيم كه اين جمله هرچه زودتر تفسير شود تا جماعتي از نگراني درآيند!!
*****
پس نوشت:از تمام دوستاني كه جوياي احوال بنده شده بودند ممنونم!..زنده ايم فعلا!..به خدا من هم دلم براتون تنگ شده ولي مگه اين فيل خيس ميذاره بيام توي اون سايتِ فخيمه!!...اي لعنت به هرچي فيل خيسه!!

نگـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش نخست


نگـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش نخست
فرارود، زادگاه‌ زبان فارسی دری
نجم کاويانی
شوربختانه بايد گفت که بسياری از فارسی‌زبانان بنابـر دلايل مختلف از تاريخ پرآشوب آسيای‌ميانه از جمله از زمانه‌ و کارنامه‌ی هم‌زبانان خود (تـاجيـکان) در ماوراءالنهر (فرارود)1، به ويژه در قرن بـيستـم چندان آگاهی ندارند، از جمله اين‌که بـر زبان فارسی و فرهنگ تـاجيـکان در فرارود به ويژه در اين صد سال اخير چه گذشته است. آن‌ها نمی‌دانند، بلشويک‌ها رسم‌الخط فارسی را در سال ۱۹۲۹ به لاتين و در سال ۱۹۴۰ به سيريليک تبديل کردند.
حاکميت شوروی، تـاجيـک‌ها را خلاف اراده‌ی‌شان در سرزمين‌هـای گـونا‌گـون تقسيم کرد، آن‌ها را از مراکز مهم تاريخی، سياسی و فرهنگی‌شان از جمله بخارا و سمرقند محروم ساخت. بسياری از فارسی‌زبانان نمی‌دانند که تاجـيک‌هـای فرارود چه روزگاری را در دوران حاکميت اتحاد شوروی پيـشـين پشت سر گذاشتند و به چه دشواری و چه بهائی فرهنگ ديرين و سنن باستانی، ادب و زبان فارسی را پاسداری کردند.
خلاصه اين‌که آگاهی بسياری از فارسی‌زبانان از دشواری‌ها و دستآوردهايی تـاجيـکان فرارود در قرن بيست در عرصه‌ی اقـتصادی، سياسی، علمی و فرهنگی بسيار اندک است.
به باور نگارنده‌ی اين سطور، عدم آگاهی بسياری از فارسی‌زبانان از زمانه و کارنامه‌ی هم‌زبانان شان در فرارود پيش از همه ريشه در تاريخ، سياست و دسايس استعمار دارد. در قـرن شانزدهم ميلادی جغتائی‌های سنی‌مذهب در بخارا حاکم شدند و صفويان در ايران به مذهب شعيه رسميت بخشيدند و در پی آن جنگ‌هـای طـولانی کـه بيش‌تر از همه متأثر از مسائل مذهبی بود، رابطه‌ی رسمی ايران و آسيای‌ميانه را سست کرد. بدين ترتيب فـارسی‌زبانان در کشورهای مجزا و نه چندان مرتبط با هم، تقسيم شـدند.
روس‌ها در نيمه‌ی دوم قـرن نوزده بر خانات آسيای‌ميانه چيره شدند و مظفرالدين، امير بخارا به روس‌ها تسليم شد و امارت بخارا تحت‌الحمايه روس‌ها درآمد. مرزبانان روسيه با اشغـال و الحـاق بدخشان تـاجيـکستان امروزی به سرزمين‌های امپراتوری پتر کبـير، عملاً در نزديـکی با مرز هنـد انگليس خـيمه زدند.
در نيمه‌ی اول قرن نوزده شاه‌شجاع، امير دارالسلطنه کابل با حمايت انگليس‌ها در کابل به قدرت رسيد، و انگليس‌ها به مرزهای آسيای‌ميانه‌ی تحت‌الحمايه روس‌ها نزديک شدند. بدين‌سان «بازی بزرگ» در منطقه آغاز شد.
در اين ميانه انگليس درمستعمره خود، شبه قاره هند در ۱۸۲۹ زبان فارسی را که هشتصد سال زبان ديوانی آن سرزمين بود، از رسميت انداخت و به جای آن زبان انگليسی را زبان رسمی و ديوانی هندوستان اعلام کرد. بدين‌سان زبان فارسی نقش، مقام و نيروی تاريخی خود را آرام آرام در آن شبه قاره از دست داد.استعمار انگليس و روس به عنوان بازيگران اصلی «بازی بزرگ»، بنابـر منافع خويش پيوسته سعی کرده‌انـد که زبان فارسی را به عنوان محور يگانگی و زبان مشترک منطقه ضعيف بسازند و فاصله‌ی بين فارسی‌زبانان را نه تنها حفظ کرده، بلکه آن‌را در عمق و پهنا بـيشتر سازند، مرزهـای سياسی را در قلمرو فرهنگی و زبانی وارد کنند و مانع تفاهم و يک‌دلی بين آن‌ها شوند.
فرارود درآغاز قرن بيستم، شاهد آغاز روند بيداری و وزش نسيم جنبش‌های تجددخواهی و ضد استعماری در منطقه بود. نشريات اصلاح‌طلب و تـجـدد‌خـواه، کـه در کشورهای ديگر منتشر می‌شد، در اوايل قرن بيستم راه خود را بـه سوی فرارود باز کرد.
در همين برهه جنبش‌های فکری و سياسی در فرارود پيش از همه بر محور تجددخواهی که به نام «جديدی‌ها»3معروف اند، سربلند کردند. آن‌ها روزنامه‌ی تجدد خواه‌ «بخارای شريف» را در ۱۹۱۲ در بخارا به زبان فارسی منتشر کردند. اين روزنامه برای نخستين‌بار به امر اصلاح و پاسداری از زبان فارسی پرداخت.
اما مسئله‌ی گفتمان زبان فارسی در فرارود در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، به يک مسئله‌ی بحث‌انگيز و داغ سياسی تبديل شد. گفتمان زبان فارسی به عنوان عنصر با اهميت هويت ملی تـاجيـکان و رکن اساسی دولت آن‌ها در تمام سال‌های سده‌ی بيست طنين داشته و بر بسياری بحث‌ها و پژواک‌های فکری سايه انداخته است. امروز نيز مسئله‌ی زبان فارسی و ميراث ادبی آن با نگرش‌های گوناگون، يکی از محورهای جدی گفتمان سياسی در جمهوری تاجيکستان می‌باشد.
در اين نوشته، نگاهی دارم بر داستان زبان فارسی در قرن بيست در فرارود و به طور ويژه در تاجيکستان بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷. در آغاز به عنوان مدخل بحث نگاهی گذرا در رابطه به فرارود به عنوان مهد زبان فارسی می‌اندازم و در رابطه با تاجيک و جمهوری تاجيکستان به سخنانی چند اشاره می‌کنم.
فرارود زادگاه‌ و تجلی‌گاه‌ی زبان فارسی دری:فــرارود بـراساس کـاوش‌ها، پـژوهـش‌ها و بـازيافـت‌های باسـتان‌‌شـنـاسان، سـرزميــنی اسـت بسيار کهن کـه از ديـرگـاه در آن انسـان بـودوبـاش (زيست) داشـتـه اسـت. ايـن مـرزوبـوم، مهــد يـکی از درخـشـان‌‌تـرين و کهـن‌‌تـريـن تمـدن‌هـای جهـان بـوده، باشــندگـان (ساکنان) آن دارای تمـدن و فـرهـنگ چـنـديـن هـزار سـالـه اند و گنجـينه‌هـای فکـری و مـعـنـوی آن در مـراحـل مخـتـلف به زبان‌هـا و گويـش‌هـای گـونـاگــون نگـارش يافـتــه اسـت.
پـژوهــش‌های شمار زيادی از دانشمـندان بـيانگر اين امــر اسـت کـه فــرارود زادگـاه، تجــلی‌گـاه و پـرورشـگـاه زبان فارسی دری بــوده و باشندگان آن پـيش از يورش اعـراب به زبان فارسی سـخـن می گفـتنـد. به قول تاريخ بخارای نرشـخی «مـردم بخارا نماز فارسی خواندندی و عــربــی نـتوانسـتندی آمـوخــتن.»3 و يا به به سـخـن معـروف شـمس رازی در درالمحجم «زبان دری لغت اهل بلخ و بخارا» گفـته شـده.
اغلب پژوهشگران بر آن بوده و هستند که زبان فارسی‌دری نخست در بلخ، بخارا و سمرقـند پديد آمده و سپس در سراسر ايران گسترش يافته است. اين زبان پيش از حمله عرب به فرارود زبان رايج مردم بوده است و در عهد سامانيان رشد کرده و هويت ايرانيان را در برابر تازيان پاسداری کرده است.
دکتر پــرويــز نـاتـل خانـلـری تأکـيد می‌کند: «منـطـقه‌ی رواج و رونق فارسی‌دری ابــتدا در شـرق و شـمال شـرق ايران بود ... [و شـاعـران آن دوران] ... غالباً به يکی از شهرهای بخـارا، سـمـرقـند، هرات، بـلخ، ... و آبادی‌های ديگر خـراسـان منسـوب هـســتند.»4
ملک‌الشـعـرا بهار می‌‌نـويسـد: «زبان فارسی دری اصلاً لهجه اهـالی ماوراءالنهـر، سـمرقـند و بخـارا اسـت که در ايـن جای‌هـا تـاجيـکان زنـدگـی می ‌کـنند.»5
نخستين دولت تـاجيـکان در سال ۸۹۹ ميلادی به وسيله امير اسماعيل سامانی در بخارا تشکيل شد. اين دولت منشاء خدمات با اهميتی، در حوزه زبان فارسی شد. داريـوش آشـوری در باره عهـد سـامانيان می‌نويسـد: «خـدمت بـزرگی کـه امـيران سـامــانی بـه قـوم ايـرانی کـردند زنـده داشـتن زبـان فـارسی در نگارش بود و با اين کار ما با آنکه اسـلام آورديم، عرب نشـديم. باری اين قـدر اسـت که زبان فارسی مانـد و ما فارسی زبان مانـديـم.»6
وقتی‌که از سامانيان و فرارود ياد می‌کنم، بی‌محبا رودکی سمرقندی که در تاريخ ادبيات به عنوان پدر شعر پارسی شهرت دارد، در ذهن تداعی می‌شود، که چه زيبا سروده است.
بوی جوی مولیان
بــــوی جـوی مولیــان آیـــد هـمـییـــاد یــار مهـــــربان آیـد هــــمی
ریـگ آمـوی و درشـتـی‌هـــای اوزیـر پــایم پــرنـیــــان آیـد هــمی
آب جیحون از نشاط روی دوستخنـگ مـا را تـا میـــان آیـد همی
ای بخارا، ای بخارا! شاد باش و دیر زیمــیــر زی تــو شــادمان آیــد هــمــی
مـیـر مــاه اســـت و بــخارا آســمانمــاه ســوی آسـمـــان آیــــد هــــمی
مـــیر ســرو است و بخـارا بوستانسـرو ســوی بــوسـتان آیـد هـــمی
بوی جوی مولیان، یاد یار مهربانبوی جوی مولیان، یاد یار مهربان آید همی
در فرارود گزينش و استفاده زبان فارسی براساس ادبيات نوشتاری و توانايی پاسخگويی آن به نياز‌های ديوانی، علمی، ادبی و معاشرتی در درازنای قرن‌ها، به عنوان زبان مشترک و عمومی به طور طبيعی و جا افتاده پذيرفته شده بود.
سخنی مختصر در باره تاجيک‌ها و تاجيکستان:
تاجيک‌ها، باشندگان بومی سرزمين‌هـای خراسان بزرگ7 و فرارود باستانی هستند. «تاجيک‌ها از زمان‌های قديم که به بـيش از شش هزار سال می‌رسد، در اين سرزمين زندگی می‌کنند.»8 آن‌ها آريائـی هستند و دارای تمدن و فرهنگ چندين هزار ساله می‌باشند.
ولاديمر بارتولد، خاورشناس شناخته‌شده‌ی روس می‌نويسد که: «مطالعات ما در باب تاريخ آسيای‌ميانه نشان می‌دهد که مردم بومی آنجا آريائی بوده اند»9 و «تـاجـيک‌ها نماينـده‌ی يکی از قـديمی‌ترين تمدن‌هـای آسيای‌ميانه هستند و قبل از ظهور ترکان در اين ناحيه زندگی می‌کردند.»10 واژه‌ی تاجـيک، واژه‌ی است بسيار کهن که قرن‌ها پيش از حمله‌ی اعراب بـه خراسان در زبان فارسی پهلوی وجود داشته است.
تاجيک‌ها به‌رغم اين‌که گستره‌ی مرزوبوم آن‌ها در شاهراه تردد خلق‌ها و تبادل تمدن‌ها، و هم‌چنين در گـره‌‌گـاه آمـيزش و روياروئی فرهنگ‌ها قرار داشته‌است، توانستند هويت فرهنگی و زبانی شان را پاسداری کنند. آن‌‌ها در حـوزه‌ی علم و ادبيات، فرهنگ و هنر، خدمات ارزشمندی ارائه کـرده‌ و در عرصه‌ی سياست و ديوان‌سالاری نـقش مهمی بازی نموده‌انـد.
تاجيک‌ها مردم رزم و بزم اند، شعر، موسيقی و شادی نمک زندگی آن‌ها است. آنها در کشاورزی و باغداری، شکار و پرورش حيوانات يـدی طـولا دارند. صميميت يکی از ويژگی‌هـای قابل توجه آن‌‌ها است. در روح و روان آنها فرهنگ‌‌پروری، دوری از خشونت عجـين شده است.
سلاح معنوی آنها خرد، فرهنگ و هنر است. رمز پايداری تـاجيـکان در درازای تاريخ استواری فرهنگ پربار و ادب زبان فارسی است. تاجیک‌ها در شکل‌گیری اندوخته‌های معنوی حوزه‌ی تمدنی ما سهم داشته، و به دنیا دانشمندان، نویسندگان و شاعران برجسته‌ی را معرفی کرده‌اند.
تا اواخر قرن نوزدهم ميلادی تمايز بين تـاجيـکان و ايـرانـيان يک تمايز جغرافيائی يا ناحيه‌ی بيش نبود. ولی در قرن بيستم، در اثر گرايش اين گروه‌ها به ايدئولوژی‌هـای گوناگون، زندگی و خـودشـناسی هر يک رنگی مخصوص به خود گـرفـت. در استانه‌ی قرن بيستم هنوز کشوری به اسم تاجـيکستان مطرح نبود، ولی مردمی به نام تاجيک وجود داشت.
جمهوری تاجیکستان، کشوريست در آسيای‌ميانه. این کشور از جنوب با افغانستان، از باختر با ازبکستان، از شمال با قيرقيزستان و از خاور با چين همسایه است. تاجیکستان محاط در خشکی است که در گذشته راه ابريشم از آن گذر می‌کرده است. پهناوری تاجیکستان ۱۴۳۱۰۰ کیلومتر مربع است. تاجیکستان کشوری است کوهستانی با ارتفاعی بين ۳۰۰ تا ۷۴۹۵ متر بالای سطح دریا و سرزمينی باران‌خيز و دارای منابع فراوان آب.
جمعیت تاجيکستان براساس سرشماری ۲۰۰۸ اندک بيش از هفت ميليون نفر می‌باشد، پایتخت آن شهر دوشنبه، نوع حکومت آن جمهوری، زبان رسمی آن فارسی و واحد پول آن سامانی است.
تاریخ و فرهنگ تاجیکستان با ايران و افغانستان اشتراکات بسیاری دارد. نخستین شاعران پارسی زبان از این ناحیه به پا خاستند، به ویژه رودکی، که پدر شعر فارسی محسوب می‌گردد. اين مرزوبوم بزرگانی مانند ابن‌سينا و فارابی در خود پروردند.
تاجـيکسـتان از فرهنگ روس‌ها تأثـير پذيرفته است، اساساً فرهنگ غرب از طريق روسيه به تاجـيکسـتان راه يافت. دست‌آوردهـای تاجيک‌ها در دوران حاکميت اتحاد شوروی در حوزه‌ی سواد آموزی، هنر، علم و بهداشت قابل ستايش است. در اين دوران اکثريت مردم تاجيکستان خواندن و نوشتن را فرا گرفتند، شبکه‌ی مدرسه‌ها تا روستاها گسترش يافت.
رشد هنرهـای مدرن در تاجيکستان الهام‌بخش است، و امروز تاجـيکسـتان صاحب سالن‌هـای تآتـر، بالـه، اپرا، رقص، سينما و ارکستر بزرگ سمفونيک و استوديوهـای فيلم‌بـرداری می‌باشد. تاجـيکسـتان داری آکادمی علوم، دانشگاه‌ها، کتابخانه‌ها، مـوزه‌هـا و بنيادهـای مادی ـ تکنـيکی می‌باشد و تحـولات زياد اجـتماعی ـ اقـتصادی، سياسی ـ فرهنگی را پشت سر گذاشته است.
تاجـيکسـتان کشوری است کوهستانی با مناظر دلکـش و مردمی زحمتکش با دره‌هـای شاداب و عميق، کوه‌هـای بـرف‌گير و بلند، راه‌هـای دشوار و ناهموار، رودهـایی پرآب و خروشان. چنين وضعيت جغرافيايـی به عنوان يکی از مولـفـه‌ها بـر تحــولات اجـتماعی و سياسی، رشد و تکامل تاجـيکسـتان و شکل‌گيری ملت تاجـيک تـأثـير جدی داشته است. از اين‌رو بـرای درک تحـولات تاجـيکسـتان بـررسی وضعيت جغرافيای آن ضروری است.
جمهوری تاجـيکسـتان بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱به عنوان کشوری مستقل پا گرفت. تحـولات در تاجـيکسـتان با طرح مسائل فرهنگی آغاز شد و سازمان‌های تازه‌ تأسيس در آن بيشتر خصلت و بار فرهنگی داشتند و بعدها بود که بار سياسی اين سازمان‌ها سنگين شد.
روشن‌فکران تاجـيک با اعلام فضای باز سياسی (پروسترويکا) در پايان سال ۱۹۸۸ مسئله‌ی جايگزين ساختن زبان ملی (فارسی) به جای زبان روسی را که تأکـيدی بود بـر هويت ملی آن‌ها مطرح کردند، که با استقبال گسترده‌ی مردم رو بـرو شد.
در ۲۲ ژوئيه ۱۹۸۹ «قانون زبان» توسط شورای عالی تاجيکستان (پارلمان) به تصويب رسيد که به زبان فارسی رسميت داد. تاجيکستان در دهه‌ی نود بنابر عوامل داخلی و دست‌اندازی‌های خارجی دستخوش بحران و جنگ داخلی شد، اما خوشبختانه اهل سياست و نخبگان تاجيکستان به ياری جامعه جهانی از طريق گفتگوی ملی بر آن فايق آمدند.
برغم همه فراز و نشيب‌ها، نظام سياسی تاجيکستان يک نظام «سکولار» باقی ماند که در آن همه باشندگان تاجيکستان دارای حقوق شهروندی می‌باشند. اين نظام از يکسو تضمين‌کننده‌ی ثبات و امنيت تاجيکستان است و از سوی ديگر راه را برای ادامه روند تجدد و دموکراسی، آزادی بيان و انديشه باز می‌گذارد.
در قلب شهر دوشنبه پايتخت تاجـيکسـتان مجسمه‌ی (تـنديـس) بزرگی از حکيم ابوالقاسم فردوسی، سراينده «شاهـنامه» و آفريدگار حماسه ملی ايران‌زمين، و تندیس ديگری از اسماعيل سامانی پادشاه پارسی‌زبان قـرن دهم ميلادی، و بنيانگذار امپراتوری سامانی در فرارود و خراسان‌زمين، به عنوان نمادهـای فرهنگی و سياسی تاجيک‌ها بـرپاست. متصل با آن در باغ زيبای گل سرخ نقشه‌ی از امپراتوری سامانی که از کرانه‌هـای دريای خـزر تا مرز چين گسترده شده بر سنگ مرمر تراشيده شده است، کاريست پرمعنا و زيبا.زبان فارسی فرارود بعد از اشغال آن توسط روس‌ها:
تهاجم ارتش امپراتـوری روسيه به سوی آسيای‌ميانه در ميانه‌ی قرن نوزدهم آغاز شد. مظفرالدين، امير بخارا با امضای قراردادی خفت‌بار در سال ۱۸۶۸، تسليم نماينده‌ی امپراتوری روس شد، و تحت‌الحمايه‌ی روسيه قرار گرفت.در پی تهاجم روسيه، سرمـايه روس به آسيـای‌مـيانه وارد شد و محـرک بسياری از دگـرگـونـی‌ها گـرديـد.
روس‌ها ساختمان راه آهن را در سال ۱۸۸۰ در منطقه آغاز، و در سال ۱۹۱۴ به مرز افغانستان رساندند. خط آهن در امر تحولات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زبانی و تغيـير ذهنيت مردم منطقه تأثير زيادی داشت.
دومای روسيه در ۱۹ دسامبر ۱۹۰۵ قراری را صادر کرد که طبق آن زمين در آسيای‌ميانه به ملکيت دولت پادشاهی روسيه تعلق می‌گرفت. با تصويب اين قرار امکان توزيع زمين‌های مصادره شده در بين مهاجران روسی و اسکان آن‌ها و نتيجتآ افزايش تأثيرشان درمنطقه بوجود آمد. تعداد مهاجرنشينان روسی به سرعت رشد کرد؛ که این تعداد در سال ۱۹۱۴ به پنجاه‌هزار نفر رسيد که عمدتاً در «بخارای نو» بودوباش داشتند.11
چندی بعد پترزبورگ فرمان جديدی را صادر کرد، که طبق آن استخدام و به کارگيری مردمان بومی را در ساختارهای اداری منطقه منع می‌کرد، تنها آن‌هائی را استـثناء قرار می‌داد که زبان روسی را خوب می‌دانستـند. روس‌ها با خود زبان و فرهنگ روسی را به اسيای‌ميانه آوردند.
آن‌‌ها مکتب‌های (مدارس) روسی را در آغاز برای فـرزندان روس‌های مهاجر تأسيس کردند ولی بعداً کودکان بخارائی را نيز پذيرفتند. در سال ۱۹۰۴ در ۱۲۶مدرسه روسی حدود ۷۰۰۰ کودک بخارائی درس می‌خواند.
برغم اين‌که زبان دستگاه‌ی امارت بخارا و بخارائيان فارسی بود، اما پس از ورود روس‌ها به منطقه حالتی ایجاد شد که فضا برای زبان فارسی مساعد نبود، و با موازات گسترش زبان روسی در منطقه نيروی تاريخی زبان فارسی آرام آرام ضعيف شد، و زمينه برای رو آمدن زبان‌های محلی مساعد کرديد. از سوی ديگر نيروهای نيز در منطقه فعال بودند که بـرتری زبان فارسی را مانعی در راه اهداف خود می‌ديدند، از اين‌رو انديشه‌ی کنار زدن زبان فارسی را به ميان آوردند.
تـاجيـکان در آن اوضاع و احوال هنوز به اهميت زبان فارسی و هويت ملی پی نبـرده بودند، و بی توجه به حـوداثـی که در پيرامون آنها می‌گذشت، به زندگی عادی خود ادامه می‌دادند و بـر امت اسلامی بودن خود و اشتراک اسلاميت با ديگران تأکيد داشتـند. آن‌هـا غـافل بودند که ديگران از يکسو در پی به حاشيه راندن زبان فارسی اند؛ و از سوی ديگر در صدد ملت‌سازی خود می‌باشند.
زبان فارسی فرارود بعد از به قدرت رسيدن بلشويک‌ها:
بلشويک‌ها در سال ۱۹۱۷ در روسيه به قدرت رسيدند، و در ۱۹۲۰ با هجوم به بخارا، آن‌را اشغال کرده و جمهوری بخارا را تأسيس نمودند. آن‌ها آسيای‌ميانه را به پارچه‌های جداگانه تقسيم کردند، و بر اساس آن جمهوری‌های جداگانه را در سال ۱۹۲۴ تأسيس کردند. برای تـاجيـکان ولايت مختار تـاجيـکستان، در چهارچوب جمهوری ازبکستان را در نظر گرفتند.
چنين تقسيم‌بندی ملی‌ـمرزی برپايه محروم ساختن تـاجيـکان از بخارا، سمرقند و ساير مرکزهای مهم فرهنگی و سياسی شان صورت پذيرفت. جمهوری مختار تاجيکستان عمـدتـاً به مناطق کوهستانی بخارای شرقی محدود شد، که فاقد راه آهن و جاده بود و درآنجاها خبری از شهر و کارخانه‌ نبود.نگاه سياسی شوروی نسبت به تاجيک‌ها، با درنظرداشت گرايش تاريخی و فرهنگی آن‌ها به ايران، و تاجيک‌های افغانستان، و نيز حفظ يک‌پارچگی دولت شوروی تدوين شده بود. وجود يک توده‌ی بزرگ تاجيک‌ها و فارسی‌زبانان در خارج از مرزهای اتحاد شوروی پيـشـين، و علايق و راوبط تاريخی و فرهنگی آن‌ها با تاجيک‌ها و مراکز تاريخی آن‌ها، از جمله بخارا و سمرقتد مايه نگرانی مسکو بود.
يک راه رفع اين نگرانی‌ها قرار دادن شهرهای تاجيک‌نشين بخـارا و سمرقند در تحت قـيموميت ازبکستان و کنار زدن زبان فارسی بود. با اين کار شوروی‌هـا، دست فارسی‌زبانان منطقه (افغانستان و ايران) را در اداره امور فرارود بستند.
شماری از خاورشناسان و زبان‌شناسان روس ادعا می‌کردند که زبان فارسی، که بيش از هزار سال در فرارود وجود داشت، متعلق به ايران است و ربطی به تاجيک‌ها ندارد. دليل آن‌ها هم ساده بود: اين زبان و ادبيات فارسی نام دارد و نه تاجيکی. بدين‌سان آنها می‌خواستند که بر سر ميراث فرهنگی مشترک دعوا راه بيندازند. در آن زمان نسبت به مدرسه به زبان فارسی، مخالفتی شديد به عمل مي‌آمد.
آن‌ها پافشاری داشتند که برای تاجيک‌ها می‌بايد از نو زبان ساخت. آن‌ها برآن بودند که زبان ادبی را بر اساس زبان گفتار عاميانه برپا کنند. از نظر آن‌ها استفاده از زبان کلاسيک حرکت به عقب ناميده می‌شد. آن‌ها زبان فارسی را که قرن‌ها به همين نام در فرارود ياد می‌شد، زبان «تاجيکی» می‌ناميدند. در حاليکه نخبگان تاجيک با تأکيد بر اينکه تـاجيـکان زبان ادبی بيش از هزار ساله دارند، تلاش داشتند که گسست با گذشته در حوزه زبان بوجود نيآيد بلکه در اين حوزه پيوند ديروز و امروز و فردا تأمين شود.
در حاليکه تا قرن شانزدهم ميلادی همه «... از چشمه يگانه‌یی، که ميراث فرهنگی مشترک مردمان اين سرزمين بود، می‌نوشيدند؛ از آن پس پيآمدهای جداسری سياسی چنان بالا گرفت که در ايران کنونی کمتر کسی بود که خردک آشنائی با بيدل داشته باشد؛ و يا از اهل فرارود به ندرت می‌شد سراغ ملک‌الشعرا بهار را گرفت. رويدادهای سياسی آغاز قرن بيستم اين فاصله را بيشتر کرد. با شکل‌گيری قلمروهای "ملی" قرار شد تا مردم اين سرزمين تاريخ‌ جدا از يک ديگر داشته باشند، و زبان‌های متفاوت از هم.
تاريخ‌مان را چنان نوشتند تا هيچ پيوندی بين اهل سمرقند و اصفهان نباشد؛ و تا هراتيان ندانند که روزگاری مکتب ادبی‌شان تمامی ايران‌زمين را مجذوب خود کرده بود. سپس نوبت زبان ما رسيد. گفتند: فارسی يکی است و دری يکی ديگر و تاجيکی متفاوت از هر دو. و حتی کسی را نيز روانه کردند تا برای تاجيکان دستور زبان بنويسد و "را" (نشانه معفول بی‌واسطه) را از اين زبان بردارد تا زمينه برای دست‌اندازی‌های ديگر فراهم آيد.
داستان غم‌بار تغيير خط نيز که البته جای خود را دارد. چنان کردند تا فارسی‌زبان خراسانی در سفر به بخارا و سمرقند و خجند، خود را نه در خانه رودکی و ناصر خسرو و کمال خجندی، که در زمينی بيگانه با فرهنگ ايرانی بيابد. پس جای تعجب نيست، اگر امروزه مردم اين سرزمين، ايران‌شهر را می‌گويم، از يکديگر چنين بی‌خبر افتاده‌اند که برای اهل قلم ايران لورکا چهره‌ا‌ی آشنا‌تر است تا صدرالدين عينی و به وارونه تاجيکان بيشتر از آنکه نام نيما را شنيده باشند، شعرهای ماياکوفسکی را از بر دارند.»12
اما از سوی ديگر نظر و سياست همه‌شمول مسکو اين بود که نام جمهوری‌های اتحاد شوروی بر اساس نام ملت‌ها برگزيده شود و نام زبان جمهوری نيز بايد هم‌خوانی با نام کشور داشته باشد. بنا از آن‌جائي‌که نام جمهوری، تاجيکستان است، می‌بايد زبان جمهوری، تاجيکی ناميده شود. بدين ترتيب نام‌های جديد جمهوری‌ها برای برخی از سرزمين‌ها انتخاب شد و به تبع آن نام‌های جديد برای زبان‌های آن‌ها.
به نظر نگارنده، حتمی نيست که نام زبان با نام رسمی کشور هم‌خوانی داشته باشد. در دنيای کشورهای زيادی هستند که نام زبان شان با نام کشور شان مطابقت ندارد، به طور نمونه نام کشور ايران اما نام زبان فارسی، نام کشور امريکا، نام زبان انگليسی،
سياست دولت اتحاد شوروی در دهه‌ی سی و چهل سده‌ی پيـشـين در تاجيکستان در حوزه‌ی فرهنگی و زبان، مبنی بر انکار گذشته و نفی ادبيات کلاسيک استوار بود؛ و نکوهش گذشته اقدامی ضرور و انقلابی شمرده می‌شد. اين امر امر به روند خودشناسی تـاجيـکان و رشد معنوی آن‌ها آسيب بسيار وارد آورد.
هم‌چنين در آن برهه، با زبان فارسی برخورد طبقانی شد. زبان فارسی به عنوان «زبان امير بخارا»، اشراف و اعيان و بازمانده‌ی فـئودالی ناميده می‌شد و مورد پيگرد بود؛ و تبليغ می‌کردند که زبان تاجيکی با معيارهای دوره نوين سوسياليستی مطابقت ندارد، کهنه شده است و تـاجيـکان بايد از اين زبان بگذرند و حتی اعلام داشتند که: «انتشار شعر دوران فيوداليسم، از زمره‌یوظايف ما نيست و حزب [کمونيست] نبايد به انتشار آن ياری کند...»
سياست دولت شوروی در حوزه‌ی زبان و ادبيات ساده بود: ادبيات بايد به زبان ساده‌ی عوام باشد. از اين‌رو زبان محاوره را اساس زبان فارسی قرار دادند، زبان ادبی را در سطح زبان عاميانه پائين آوردند، به متانت و سادگی، روانی و زيبایی نثر زبان فارسی، زيان وارد کردند و آن‌را از تحول طبيعی باز داشتند. بر سخنوری تـاجيـکان ضربه زده، و اشتباهات فراوانی را در زبان رايج کردند. آموزش زبان ادبی را در دبيرستان‌ها نزديک به يک دهه راه نداد‌ند و دستور زبان فارسی را عمدتا بر اساس گرامر روسی نوشتند.
مختصر اين‌که خط فارسی به لاتين تغيير يافت، شهرهای تاريخی تـاجيـکان به ازبکستان ملحق شد، زبان فارسی زبان اشراف و اعيان و بازمانده‌های فيودالی ناميده شد، به آموزش زبان ادبی فارسی در دبيرستان‌ها راه داده نشد، زبان فارسی فرارود را متعلق به ايران دانستند که تاجيک‌ها حق بر آن ندارند، می‌بايد از نو برای‌ تاجيک‌ها زبان ساخت. زبان روسی به عنوان چاشنی قدرت در کنار زدن زبان فارسی به کار گرفته شد. همه‌ی اين‌ها زبان فارسی را، در تنگنا و خطر نابودی قرار داد.
در چنين اوضاع و احوالی، دفاع و پاسداری از زبان فارسی يکی از مسـائـل مبرم روز بود، و اين امر پيش از همه به عهده‌ی رهبری تاجيکستان و اليت تاجيک‌ بود. آن‌ها توانستند در سال‌های ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۰ نه تنها بسياری از وظايف پيچيده دولت‌مداری را حل و فصل کنند، بلکه در نتيجه‌ی کوشش و برنامه‌ريزی دقيق آنان ولايت خود مختار تاجيکستان به جمهوری مستقل تاجيکستان تبديل گرديد؛ و از زبان فارسی شجاعانه دفاع و پاسداری شد.
صدرالدين عينی13 و ابوالقاسم لاهوتی14 همراه با ساير نخبگان تاجيک و رهبری نوپای جمهوری تاجيکستان شجاعانه در مقام دفاع و پاسداری از زبان فارسی، و ادبيات کلاسيک آن برآمدند.
صدرالدين عينی، در راستای دفاع از حق زبان و ملت تاجيک در آغاز دست به تألـيف و انتشار «نمونه ادبيات تاجيک» زد. اين کتاب در ۹۲۴ صفحه در سمرقند تأليف و در ۱۹۲۶ در مسکو چاپ شده است و در آن ۲۲۰ شاعر فارسی‌زبان با نمونه کلام آن‌ها از شعرای کلاسيک پارسی، از آدم الشعرا رودکی تا شعرای معاصر تاجيک معرفی ‌شده‌ است.
او در اين کتاب اثبات می‌کند که تـاجيـکان مردمان اصلی (بومی) اين سرزمين اند و صاحب فرهنگ غنی، ادبياتی کهن و تاريخ باستانی هستند. اين کتاب در واقعيت تذکره‌ی آثاری از شعرای کلاسيک پارسی و شناسنامه‌ی هستی زبان و فرهنگ ملت تاجيک بود و از پيـشـينه‌ی تاريخی هزار ساله‌ی آن گواهی می‌داد، و در تعيـين هويت تـاجيـکان نقش مهمی ايفا کرد.
چاپ شدن کتاب «نمونه ادبيات تاجيک» نظريه انکار ملت تاجيک و زبان فارسی را باطل ساخت. اما سرنوشت تلخی در انتظار کتاب و مـؤلـف آن بود. مسکو در سال ۱۹۳۰ کتاب «نمونه ادبيات تاجيک» را به عنوان يک اثر مضر ممنوع اعلام کرد و دستورمصادره آنرا داد. اما کتاب «نمونه ادبيات تاجيک» پيش از آنکه سوزانده شود، رسالت تاريخی خود را به خوبی انجام داده بود.
بدين ترتيب وقتی‌که حقيقت تاريخی ملت تاجيک و زبان فارسی به اثبات رسيد، بحث‌ها سمت و سوی ديگری يافتند. ديگر سخن نه بر سر انکار ملت تاجيک و زبان آن‌ها، بلکه سخن در باره‌ی اصلاح و پيـشبرد زبان، مکتب (مدرسه) و مطبوعات فارسی تاجيکی به ميان آمد.
در اين راستا نخستين شماره‌ی روزنامه‌ی «آواز تاجيک»، مجله‌ی «شعله انقلاب»، روزنامه‌ی «بيداری تاجيک»، مجله‌ی «دانش ـ بينيش» که ديرتر «رهبر دانش» نام گرفت، به زبان فارسی به چاپ رسيدند. انتـشار مطبوعات و ‌کاربرد زبان فارسی در اداره دولت، اصلاح مکتب‌ها و معارف نظم جديدی را در عرصه‌ی زبان طلب می‌کرد.
دو مسـئلـه در دستور کار اهل قلم قرار گرفت. يکی تعيين معيارها و قاعده‌های دستور زبان؛ و دومی نزديک ساختن زبان نوشتار به زبان گفتار. اما پرسش اساسی اين بود که آيا زبان ادبی فارسی امروزه معيار و اساس قرار گيرد و يا زبان ادبی جديد بر زمينه‌ی يکی از لهجه‌های تاجيکی ساخته شود؟ بحث‌هائي‌که در همين راستا در روزنامه‌ها جريان يافت بنابر سياست‌زدگی همان دوران روحيه ايـدئـولوژيـکی کسب کرد.
در پی تـأسيس نظام و ساختارهای جديد در اتحاد شوروی پيـشـين و تاجيکستان مفاهيم جديد بوجود مي‌آمد که بايد زبان به آن‌ها می‌پرداخت. ضرور بود که برای مفاهيم جديد، واژه‌های معادل آن در زبان جستجو گردد و يا جديداً ساخت. دست اندرکاران اين حوزه تلاش می‌کردند اين امر طوری صورت پذيرد که از يکسو از دايره‌های قانون‌های نوشته‌‌شده و نانوشته‌‌ زبان بيرون نشود و به استواری زبان صدمه نرساند و از سوی ديگر پاسخ‌گوی نيازمندی‌های جديد باشد.
روشنفکران تاجيک در آن برهه مبارزه در راه پاسداری زبان فارسی را عامل بيداری ملی، هستی و بقای ملت تاجيک می‌دانستند و براين باور بودند که زبان فارسی در طی هزار سال، سرنوشت دشوار هويت ملی آن‌ها را رقم زده است. آن‌ها تأکيد می‌کردند که اگر اين زبان نبود ما نمی‌دانستيم کي هستيم؛ ما نابود می شديم.
هنوز پرونده «نمونه ادبيات تاجيک» بسته نشده بود که مبارزه در راه دفاع از زبان فارسی و کوشش‌ در راه اصلاح و منزه نگهداشتن زبان از سوی بلشويک‌ها پرچسب ملت‌گرایی، کهنه‌پرستی و ايرانی‌پرستی زده شد.
مخالفان «نمونه ادبيات تاجيک» در پی بهانه‌ بودند تا از عينی و کتابش انتقام بگيرند. عينی به يکی از چهره‌های اصلی پاسدار زبان و ادب فارسی در اين دوره مبدل شد و او را استاد خطاب کردند. واژه‌ی استاد در ميان تـاجيـکان مفهوم والای معنوی داشت و دارد.
در سال ۱۹۲۵ اداره نشريات دولتی تاجيکستان تـأسيس شد و سردبير آن ابوالقاسم لاهوتی شاعر نامدار برگزيده گرديد. نبرد لاهوتی در جبهه‌ی فرهنگ و پاسداری از زبان فارسی در اين برهه چشم‌گير است. او شعر می‌گويد، کتاب، روزنامه و مجله منتشر می‌کند.
او در تأسيس چاپ‌خانه در شهر دوشنه، نقشی فعال می‌گيرد. وی نخستين مدرسه‌های تاجيکی را می‌گشايد. برای اولين تـآتـر تاجيک نخستين نمايشنامه‌ها را می‌نويسد. آواز خوانان و هنرمندان تاجيک را به دوشنبه دعوت می‌کند. در تأسيس اتحاديه نويسندگان در شهر دوشنبه (۱۹۳۴) فعالانه شرکت می‌کند.
لاهوتی يک دنيای نو می‌سازد. لاهوتی، به يک نام آشنا برای تـاجيـکان، و به يکی از چهره‌های شاخص و برجسته‌ی جبهه پاسداری و رشد زبان فارسی تبديل می‌شود. در تاجيکستان به پاس خدمات لاهوتی از خيابان تا تـآتـر به نام‌اش، نام‌گذاری شده است.
[ادامه دارد...]
پاورقی:
۱- ماوراءالـنهر نامی است که بعـد از اسلام به جـای فرارود بـکار رفتـه است، بخشی از آسيای‌ميانه می‌باشد، بخارا و سمرقند از شهرهای مهم آن است.
۲- جديدی‌ها در اوايل سده‌ی بيستم مبارزه سياسی ـ اجـتماعـی ميان نيروهای ارتجاعی و متعصب از يکسو و نيروهای روشنفکر جوان هوادار اصـلاحـات از سوی ديگر در فرارود شـدت کسب می‌کـرد کـه در نتيجه نيروی جديدی در بـخـارا پديد می آيد کـه بـه نام "جديدی‌ها" ناميده می‌شوند. نوگرايی "جديدی‌ها" واکنش شـديد ملايان متعصب و امير عالم خان را بوجود آورد و آنها با کافر دانستن نمايندگان اين جريان در سال ۱۹۱۷ ـ ۱۹۱۸ دست بـه قتل عام هزارها روشنفکر زدند کـه در تاريخ کمتر نظير دارد.
۳- گـرديـزی، ابوسـعــيد عـبدالـحی بن ضحـاک، زين‌الاخـبار، چـاپ ۱۳۲۲خ، با مقـدمه سـعــيد نفـيسی، نسـخه عـبدالحی حـبيبی، بنياد فـرهـنگ ايران، ص ۲۸.
۴- خـانـلری، دکتر پرويزناتـل، زبان شــناسی و زبان فارسی، چاپ سـوم، ۱۳۷۳، ص ۷۵.
۵- بهار، ملک‌الشـعـرا، تاجيکان در مسـيـر تاريخ، گردآورنده ميـرزا شـکورزاده، انتشـارات بين‌المللی الـهـدی، ۱۳۷۲، ص ۴۵.
۶- آشــوری، داريـوش، بازانـديــشی زبان فارسی، تهــران، چـاپ سـعـيدی ۱۳۷۵.
۷- در اين نوشتـه هرجا سخن از خراسان می رود، مـراد خراسـان بزرگ و باسـتـان اسـت که بلخ، هرات، نيشاپـور و مـرو از زمـره‌ی اسـتـان‌هـای بـزرگ آن بـود و خاک‌هــای افـغانستان کـنونی، بخــش‌های خـاوری ايـران امـروز، صحـرای ترکـمن تـا کنــارهای رود جـيحون را در بــر می‌گــرفت.
۸- . سعدی‌زاده، سعيد، "از تاريخ سياسی تاجيکان افغانستان"، از کتاب "تاجيکان، آريائی‌ها و فلات ايران"، مؤلف ميرزا شکورزاده، ۱۳۸۰، تهران، ص ۲۹۱.
۹- بارتولد، ولاديمير، "در باره فرهنگ آريائی‌های آسيای‌ميانه" از کتاب "تاجيکان، آريائی‌ها و فلات ايران"، مؤلف ميرزا شکورزاده، ۱۳۸۰، تهران، ص ۱۷.
۱۰- ميراحمدی، مريم، "قوم تاجيک و فرهنگ تاجيکی در آسيای ميانه"، از کتاب "تاجيکان در مسير تاريخ"، گردآورنده، ميرزا شکورزاده، ۱۳۷۳، تهران، ص .۲۳۸
۱۱- ايرانيکا، نيويورک، ١٩٩۰ ، انگليسی، جلد چهارم، ص ۹۵۱.
۱۲- تورج اتابکی، آيت عشق، شعر معاصر تاجيک، ۱۳۷۱، لوکزمبورک، ص۶.
۱۳- صدرالدين عينی (۱۸۷۸ - ۱۹۵۴)، در زمره بنيان‌گذاران ادبيات و فرهنگ تـاجيـکستان محسوب می‌شود که آثارش در ۱۳ جلد و به چندين زبان دنيا به نشر رسيده است. عينی در ۱۸۷۸ در بخارا زاده شد و هنگام آموزش در مدارس بخارا زندگی سختی را پشت سر گذاشت. او به "تجدد‌گرايان" پيوست و همراه با عده‌ای از روشنفکران بخارائی از اصلاح نظام آموزشی پشـتيبانی کرد و مورد آزار و پيگرد دستگاه امير بخارا قرار گرفت. عينی در سال ۱۹۱۷ به وسيله حکومت بخارا بازداشت و محکوم به ۷۵ دره (ضربه شلاق) شد و زندانی گرديد.صدرالدين عينی با تأسيس مکتب جديد و تدريس به متد نو، تألـيف کتاب‌های درسی، سرودن شعر، نوشتن مقاله و داستان‌های کوتاه و بلند و ايراد خطابه در راه بيداری و خودآگاهی ملی تـاجيـکان گام‌های بلندی برداشت و به همين دليل او را "استاد" خطاب می‌کردند.صدرالدين عينی در ۱۹۵۴ زندگی را بدرود گفت.
۱۴- ابوالقاسم لاهوتی (١٨٨٧ – ١٩٥٧) در شهر کرمانشاه در غرب ایران زاده شد. او در تهران آموزش ديد و در گیلان علیه استـبداد دست به شورش زد. لاهوتی در جنـبش مشـروطه‌خـواهان ايران (١٩٠٥– ١٩١١) شرکت کرد و با شکست انقلاب مشروطه، حکومت وقت او را محکوم به اعدام نمود. او به بغداد، پايتخت عراق، مهاجرت کرد و بعد از چهار سال به وطن برگشت و باز دست به مبارزه زد، تا این که باز به دنبال ناکامی‌های زیادی بار ديگر ايران را ترک کرد و اینبار به استانبول رفت. لاهوتي پس از سه سال بودوباش در ترکيه در ۱۹۲۱ به کرمانشاه بازگشت. او در دو سال آغاز جنگ جهاني اول، روزنامه "بـيستون" را در زادگاه خود منتشر کرد و باز دست به قیام آزادیخواهی زد. باز هم شورش او با شکست روبرو شد و لاهوتی اين‌بار به اتحاد شوروی سابق پناهنده شد.

گـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش دوم

گـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش دوم
تداوم روسی‌سازی زبان فارسی در تاجيکستان
نجم کاويانی
گذار به خط لاتين، بعد از لاتين خط سيريليک:
در هنگامی که روشنفکران تاجيک از زبان فارسی دفاع و پاسداری کرده و برای اصلاح و پاکيـزگی آن مبارزه پيش می‌بردند، در مسکو طرح برنامه‌ی جديدی که هدف آن در گام نخست گسست از سنت‌های باستانی و فرهنگ کهن و بعداً زدودن آن‌ها بود، آماده می‌گرديد. انديشه‌ی تـأسيس يک دولت بزرگ و عمومی بر اساس «خلق شوروی» و محوريت زبان روسی به مشغله‌ی فکری بلشويک‌ها تبديل شده بود.
به نظر آن‌ها تفاوت‌های فرهنگی، زبانی و دينی مانعی بودند در برابر تـأسيس جمهوری‌های هم‌سان و گسترش شيوه‌ی يک نواخت ساختار دولتی. بنابرين می‌بايد تمام مردم شوروی رسم‌الخط واحدی داشته باشند و گويا اين امر به نزديکی جمهوری‌ها با يکديگر و سواد‌آموزی مردم کمک می‌کند. مسکو در پی پياده کردن دکترين يک رسم‌الخط برای همه زبان‌ها و جذب زبان‌های غير روسی در چهارچوپ زبان و فرهنک روسی بود.
بدين ترتيب مسـئلـه‌ی تبديل خط به يک موضوع مهم و داغ روز تبديل شده بود. شماری از اليت تاجيک‌ تأکيد می‌کردند زبان فارسی و ادبيات آن بيش از هزار سال عمر دارند و برگردانيدن همه‌ی آن‌ها به خط لاتين ممکن نيست.
ازبکستان خيلی زود خط لاتين را پذيرفت، اما تاجيکستان هرچند در محدوده‌ی جغرافيایی ازبکستان بود، تصميم‌گيـری در اين زمينه را به تـأخيـر می‌انداخت. روشنفکران تاجيک که تازه امکان يافته بودند به زبان ملی خويش مطبوعات و مکتب به راه اندازند، عواقب تبديل خط را مثبت نمی‌شمردند. هم‌زمان با اين امر مبارزه برای بنيادگذاری جمهوری مستقل تاجيکستان، يعنی خارج شدن از چهارچوب و نظارت ازبکستان نيز ادامه داشت.
در ۴ سپتامبر ۱۹۲۹ استان خجند جزو محدوده‌ی جغرافيایی تاجيکستان شد، و در ۱۶ اکتـبر ۱۹۲۹ مسکو تـأسيس جمهوری شوروی سوسياليستی تاجيکستان را در چهارچوب اتحاد جماهير شوروی اعلام داشت. اعلام تـأسيس جمهوری تاجيکستان با استقبال پرشور و گرم مردم مواجه شد.
در عين زمان مسکو روند تبديل خط در جمهوری‌های آسيای‌ميانه را پيگيری می‌کرد. تبديل خط در آن برهه انقلاب ناميده می‌شد و به معياری برای آزمايش صداقت اين و يا آن ملت به ايده‌آل‌های سوسياليسم تبديل شده‌بود.
مسکو برای تغيير خط در همه جمهوری‌های غير روسی «کميته‌ی الفبا» را تشکيل داده بود. در آخـريـن نشست «کميته‌ی الفبا» در تاجيکستان چنين واقعه‌ی اتفاق افتاد. لاهوتی با مشورت قبلی با «موسپيدان» در جلسه سخنرانی می‌کند، و می‌گويد که ترک‌ها در سال ۱۹۲۲ کنگره ملل ترک‌زبان را برگزار کردند و در همان‌جا بعد از بررسی مسـئلـه تصميم گرفتند که خط لاتين را انتخاب کنند. ما هم در يک کنگره‌ي فارسی‌زبانان را دعوت کنيم، اگر قرار گذار به الفبای جديد شود، همگی بگذاريم و اگر نه، هيچ کدام.
چندی بعد در نشستی «کميته‌ی الفبا» که زير فشار مسکو و در فضای ارعاب و ترس تشکيل گرديده بود، خط لاتين در سال ۱۹۲۹ بر جمهوری تاجيکستان تحميل شد. برغم پذيرفتن خط لاتين مخالفان آن تا آخر به خط فارسی صادق ماندند. آن‌ها همه‌ی آثار خود را به خط فارسی نوشتند و بعداً به خط لاتين برگردانده شد. به‌ هر حال اجـرای قرار گذار به خط لاتين با تبليغات عليه خط فارسی و منع کردن استفاده از خط «کهنه» همراه بود.
هنوز همه مردم خط لاتين را فرا نگرفته بودند که دولت شوروی بار دوم در سال۱۹۴۰ تصميم بر تعويض خط لاتين به خط سيريليک (روسی) را گرفت. اين بار مردم بايد خط سيريليک را می‌آموختند تا با سواد و هم‌پای زمان خوانده شوند.
دولت اتحاد شوروی طی مدتی کوتاه، دو بار خط زبان فارسی را در تاجيکستان عوض کرد. بدين ترتيب هرکسی که سال‌ها درس خوانده بود اما خط لاتين نمی‌دانست، بی‌سواد شمرده می‌شد و بعداً که خط لاتين جای خود را به سيريليک داد، آن‌هـایی‌که خط لاتين می‌دانستند ولی خط روسی نه، بی‌سواد شمرده می‌شدند.
گذشت زمان نشان داد که گذار از خط فارسی به لاتين (۱۹۳۰–۱۹۴۰)، و از لاتين به سيريليک (۱۹۴۰) و جلوگيری از ترويج زبـان فارسی با خط فارسی، زمينه‌ی گسست تاجيک‌های فرارود را از ميراث پربار ادب فارسی، از تاريخ و فرهنگ غنامند آن‌را فراهم ساخت؛ وآن‌ها با محروم ماندن از خواندن کتاب‌های فارسی به خط فارسی، از فارسی‌زبانان برون از مرزهای تاجيکستان بيگانه شدند.
تبديل خط زبـان‌های محتلف به لاتين و سيريليک يک سياست حساب‌‌شده‌ی همه شمول در شوروی بود، و به منظور جا انداختن زبـان روسی بـه عـنوان زبـان اتحاد شوروی و مهـم‌تـر از آن، روسی کردن شوری پـيش‌بينی شده بود.
در ظاهر امر دليل اين بود که چون خط فارسی در راه سواد آموزی مردم مشکلاتی ايجاد می‌کند، از اين‌رو می‌بايد برای تـاجيـکان در دنيای نو خط نو ساخت و اين خط نو هم، خط لاتين است. بر همين اساس تغيير خط فارسی و يا پذيرش خط لاتين، حرکت انقلابی به سوی با سواد ساختن مردم و دور انداختن ميراث جامعه استثماری محسوب می‌شد.
مسکو با کنار زدن خط فارسی و جای‌گزين کردن خط لاتين پيوند‌های که ميان مردم فارسی‌زبان آسيای‌ميانه با ايران و افغانستان بود، قطع کردند، و رابطه تـاجيـکان با تاريخ، فرهنگ و ادب غنی گذشته‌شان را گسستند. اين تغيير خط برای تـاجيـکان پی‌آمدهای سنگينی در برداشت، که هنورهم هزینه‌ی آن پرداخته‌می‌شود.
زبان فارسی در تاجيکستان بعد از مرگ استالين:
در سال ۱۹۵۳ استالين در گذشت. و يک سال بعد آن (۱۹۵۴) استاد عينی نيز فوت کرد. وی امکان نيافت که شاهد تغييرات بعد از مرگ استالين در شوروی و تاجيکستان باشد.
در سال ۱۹۵۶ کنگره بيستم حزب کمونيست اتحاد شوروی برگزار شد و در سياست ملی مسکو تعديل‌هایی چند و در زندگی فرهنگی آن تحرکاتی به وجود آمد. مبارزه در راه پالايش زبان فارسی در سال‌های پايانی دهه‌ی پنجاه قرن بيست گسترش يافت، و شماری از روشنفکران تاجيک و ايرانی که در همين برهه از تبعيد سيبری به تاجيکستان برگشتند، در مبارزه به خاطر پالايش و رشد زبان فارسی نقش فعالی بازی کردند.
در سال ۱۹۵۴ فرهنگ تاجيکی-روسی از چاپ بر آمد که برای نگه‌داشت واژه‌های فارسی فرارود اهميتی ويژه داشت. در سال ۱۹۵۳ تنظيم «فرهنگ زبان تاجيکی» شروع شد، و در سال ۱۹۶۹ با چاپ در تيراژ سی و سه هزار نسخه‌ چاپ شد و به زودی به فروش رفت.
اين تيراژ برای کشور کوچک تاجيکستان بسيار بالا بود. چاپ فرهنگ زبان تاجيکی، يکی از دست‌آوردهای برجسته‌ی تـاجيـکان در آن روزگار بود. اين فرهنگ به نام فرهنگ فارسی تاجيکی زير نظر محمد جان شکوری و ديگران و به برگردان از خط سيريليک به خط فارسی و تصحيحات محسن شجاعی در تهران در ۱۳۸۴خ چاپ شد و برای بهتر شناختن تـاجيـکان و هم خود شناسی تـاجيـکان فرارود با ارزش است.
در نيمه‌ی دوم قرن بيستم در پژوهشگاه زبان و ادبيات رودکی که بخشی از فرهنگستان علوم جمهوری تاجيکستان است، گروهی از دانشمندان، گردهم ‌آمده و يک رشته پژوهش‌های ارزشمندی را در حوزه‌ی زبان و ادب فارسی انجام دادند و نتيجه‌ی کار را منتشر کردند. چاپ اين کتاب‌ها در امر پالايش و رشد زبان فارسی مفيد واقع شد.
از سال‌های پايانی دهه پنجاه ميلادی کار ده‌ها پروژه اقتصادی به کمک اتحاد شوروی پيـشـين در افغانستان آغاز شد. صد‌ها متخصص و مشاور روسی برای کار در بخش‌های اقتصادی تا بخش‌های نظامی وارد افغانستان شدند. اين پروژه‌ها به صدها مترجم نياز داشت وطبيعی بود که بخش عمده‌ی اين مترجم‌‌ها از ميان تحصيل‌کرد‌گان تاجيک انتخاب شوند.
آن‌ها در افغانستان هم‌زبانان خود را يافتند و با آموختن سریع خط فارسی، خواندن و نوشتن با اين خط را فرا گرفتند و توانستند با ادبيات و شعر معاصر افغانستان و ايران در مقياسی گسترده‌ آشنا شوند، و پس از برگشت به کشورشان از آن‌ها در امر پالايش و رشد زبان فارسی بهره‌ی فروانی ببرند. در همين رابطه محمدجان شکوری می‌نويسد:«خدمت در افغانستان در سال‌های شصت و هفتاد، در آموزش زبان اهل مطبوعات تاجيکستان، نويسندگان، کارمندان علمی و غيره، به مثابه‌ی يک مکتب اهميت داشت.»15
پيکره شاعران و اديبان بزرگ فارسی زبان بر ديواره اتفاق نويسندگان تاجيکستان
از دهه‌ی شصت به بعد در بسياری از روزنامه‌های مرکزی تاجيکستان و تلويزيون مقاله‌هایی در باره‌ی زبان و پالايش آن منتشر می‌شد. شعر بسياری از شاعران تاجيک در اين برهه ملهم از اشعار استادان بزرگ زبان فارسی بود. هم‌چنين آن‌ها از شعر معاصر ايران و افغانستان بهره‌ی زيادی گرفتند.
اگر چه در دهه‌ی شصت و هفتاد اندک تحولی مثبت در حوزه زبان ديده می‌شد، اما کفايت نمی‌کرد و هنوز خطر نابودی زبان فارسی رفع نشده بود. رفع خطر به کار بيشتر و کمک ايران و افغانستان در حوزه زبان و ادب فارسی نياز داشت. از همين جاست که آکادميسن بابا جان غفوروف16 در سال ۱۹۷۴ در ايران هنگام گفتگویی با خبرنگار ايرانی گفت: «برای زنده نگاه داشتن زبان تاجيکی ما از زبان فارسی استفاده می‌کنيم.»17
اما برخی از دولتمردان تاجيکستان از انتشار کتاب و مقاله به خط فارسی تشويش داشتند. از يکسو خود آن‌ها خط فارسی رانمی‌دانستند و از حضور کسانی که با خواندن و نوشتن فارسی به خط فارسی آشنایی داشتند، نگران بودند و از سوی ديگر از ورود کتاب دينی به خط فارسی از بيرون می‌ترسيدند. با اين دليل آن‌ها مخالف استفاده از دست‌آوردهای زبان فارسی در ايران و افغانستان بودند و به هر مناسبتی تکرار می‌کردند که «زبان را، ايرانی نکنيد».
به همين خاطر آن‌ها «... حروف‌ فارسی را که شوروی‌‌ها پس از پيروزی بر آلمان از چاپخانه‌ی ايرانی کاويان به دوشنبه آورده بودند، قسماً نابود کردند» و « پژوهشگاه زبان و ادبيات رودکی را که دفترهای لغتنامه دهخدا را خريداری کرده بود توبيخ کردند که چرا کتاب ايرانی خريده است....»18
به‌رغم برخی دست‌آوردهای مثبت در دهه شصت و هفتاد ميلادی در حوزه‌ی پالايش زبان فارسی، روند دور شدن زبان از اصالت آن کماکان ادامه داشت. اوليای امور تاجيکستان، زبان کلاسيک را زبان مرده ناميدند و دوری از آن‌را توصيه می‌کردند. اما نويسندگان و شاعران زيادی در همان برهه بودند که در پاسداری زبان فارسی از گزند روزگار می‌کوشيدند. با اين وجود روند حاکم عاميانه‌نويسی، روند هجوم واژه‌های روسی و ترجمه‌زدگی آن‌چنان قوی و برخوردار از پشتوانه‌ی سياسی و دولتی بود، که کاربرد چند واژه‌ی اصيل زبان فارسی، و يا تعدادی مقاله و چند کتاب محدود، نمی‌توانست وضع را اصلاح کند.
تداوم روسی‌سازی زبان فارسی در تاجيکستان:
در دهه‌ی شصت سياست روسی‌سازی مسکو در همه عرصه‌ها از جمله در حوزه‌ی زبان به نحو حساب‌شده‌ی به پيش می‌رفت. نيکتا خروشچف، رهبر آن‌وقت اتحاد شوروی تأکيد می‌کرد: «ما هر اندازه زودتر زبان روسی را بياموزيم، کمونيسم به همان اندازه زود بنياد می‌گردد».
روس‌ها گروه‌گروه در تاجيکستان و به ويژه در شهرهای آن اسکان می‌يافتند، و از اين طريق ترکيب ملی جمعيت به سود روس‌ها در حال تغيير بود. آموزش در بيشترين مکتب‌های (مدارس) تاجيکستان به ويژه در شهر‌ها و از جمله در شهرهای دوشنبه و خجند به زبان روسی بود.
به‌ غير از دانشکده ادبيات و تاريخ در همه‌ی دانشکده‌ها و مکتب‌های عالی، آموزش به زبان روسی صورت می‌گرفت. زبان علمی زبان روسی بود. کتاب، روزنامه‌ و مجله‌ عمدتا به زبان روسی منتشر می‌شد. راديو و تلويزيون برنامه‌های خود را بيشتر به زبان روسی پخش می‌کردند. زبان اداری زبان روسی بود.
نفوذ زبان روسی در تاجیکستان فوق‌العاده بالا بود. مردم نيز کوشش می‌کردند که فرزندشان در دبستان و دبيرستان، روسی آموزش ببينند. در واقع بدون دانستن زبان روسی، پيشرفت ممکن نبود. زبان روسی در همه‌جا حکمفرمایی می‌کرد. زبان روسی میدان عمل را برای زبان فارسی چنان تنگ ساخته بود که اين زبان بيشتر به درون چهار دیواری خانه‌ها رانده شد و مردم در خانه،‌ آن‌هم بيشتر در روستاها بود که به زبان فارسی سخن می‌گفتند. در مطبوعات، در ادبیات، در شعر همه جا نقش آسیب دیدگی زبان فارسی آشکار بود. بدين‌سان زبان فارسی در برابر زبان روسی که غنای علمی بيشتری داشت و از حمايت دولت و سياست برخوردار بود، آهسته‌آهسته عقب‌نشينی کرد. نوشته‌های روزنامه‌ها و سخنرانی‌های دولت‌مردان، بيشتر در قالب‌های روسی عرضه می‌شد.
نکته‌ی جالب اينکه در ابـتـدای سال‌های هشتاد سده‌ی پـيشين اکثر افرادی که در رهبری تاجـيکستان بودند، زبان مادری خود را بدرستی نمی‌دانستـند و روشن است که در چنين اوضاعی ترجمه‌زدگی گسترش بيشتری بيابد. همه کتاب‌های دبستان، دبيرستان و دانشگاه‌ها (به جز کتاب زبان و ادبيات تاجيک) اسـاساً به زبان روسی تاليف می‌شدند و کتاب‌های درسی تاجيکستان ترجمه‌ی کتاب‌های روسی بودند.
جوانان تاجيک نسبت به وضع بالا معترض بودند. در آوريل ١٩٦٩ گروهی از جوانان معترض تاجيک با رهبری تاجيکستان ديدار کردند. گفتگوی آن‌ها تند بود و چهار ساعت طول کشيد. جوانان بر موضع دفاع از تاريخ و افتخارات گذشته تـاجيـکان پافشاری می‌کردند و با گلايه از تنگ شدن دايره استفاده از زبان فارسی در اداره‌های دولتی نازک‌ترين مسـائـلی را که تا آن‌روز طرح آن جزء خطوط قرمز به حساب می‌آمد، مطرح ‌کردند.
دولتمردان تاجيکستان از اين اعتراض‌ها شگفت‌زده شده بودند. برای آن‌ها درک دلايل چنـين اعتراض‌ها دشوار بود. رهبری به آنها وعده رسيدگی داد که به مسـائـل مطروحه را داد. بعدا آن‌ها که بيست وشش نفر بودند، توسط سازمان امنيت شوروی شناسائی شده و از ترقی آنها جلوگيری به عمل آمد.
در سال ١٩٧٢ کتاب «تـاجيـکان» تأليف بـابـا جان غفوروف (۱۹۰۹-۱۹۷۷)، رئيس انستيتو خاورشناسی آكادمی علوم اتحاد شوروی، در مسکو به زبان روسی و در سال ١٩۸۳ به زبان فارسی تاجيکی به حروف سيريليک در دو جلد در شهر دوشنبه انتشار يافت. اين کتاب توسط دکتر جلال‌الددين صديقی، استاد دانشگاه کابل به زبان فارسی برگردان شد و در ١٩۸۴ در کابل و در سال ۱۹۹۷ تزجمه محمد نيازوف و خال محمدوف با حروف فارسی در شهر دوشنبه منتشر شد.
کتاب «تـاجيـکان»، در خودشناسی ملت تاجيک سهم مهمی داشته است. خواننده در آن از تاريخ گذشته، دست‌آوردهای علمی، ادبی و هنری تـاجيـکان معلومات کافی پيدا می‌کند. نفس نا‌م‌گذاری کتاب به نام «تـاجيـکان»، آهنگ، معنا و مفهومی ويژه‌ داشت، و توجه مردم دنيا را به مردم تاجيک هم‌چـون يک ملت جلب کرد.
لشگرکشی و حضور نيروهـای نظامی اتحاد شوروی پيـشـين در دهه‌ی هشتاد قرن بيست در افغانستان، فرصتی را برای تـاجيـکان فرارود و به ويژه تاجيکستان فراهم کرد تا به عنوان مترجم، مشاور و استاد دانشگاه راهی افغانستان شوند.
اکثر آنها دارای سن ميانگين کمتر از سی سال و تحصيلات عالی به ويژه در حوزه‌ی علوم انسانی بودند و بـيشتر با اهل قلم و فرهنگ، نظر و سياست در تماس بودند. بسياری از آن‌ها به کارهـای سودمند پژوهشی و نوشتن پايان‌نامه‌هـای علمی به ويژه در حوزه شعر و ادبيات، تاريخ و فولکلور پرداختند؛ و خوشبختانه بخشی از اين آثار اقبال چاپ و انـتشار يافتند.
آن‌ها در بـرگشت از افغانستان با خود کتاب‌هـای شعر، داستان، تاريخ و فرهنگ‌هـای زبان فارسی را به اتحاد شوروی پيـشـين می‌آوردند. کار و زندگی در افغانستان در زبان و انديشه، آگاهی ملی و سياسی آن‌ها تحـولات چشم‌گير بوجود آورد.
مترجمان بازگشته از افغانستان، فعالانه در زنده کردن توجه به زبان فارسی، و پالايش آن و آزاد کردن آن از زير فشار زبان و خط روسی سهم داشتند، که نقش آن‌ها در روند به رسميت شناختن زبان فارسی به عنوان زبان دولتی تاجـيکسـتان در اوخر دهه‌ی هشتاد سده‌ی پيشين و تحولات بعدی را بايد چشم‌گير تلقی کرد.
[ادامه دارد...]
پاورقی‌ها:
۱۵- شکوری، محمد جان، سرنوشت زبان فارسی‌تاجيکی فرارود در سده‌ی بيست ميلادی، دوشنبه، ۱۳۸۴خ، ص ۳۷.
۱۶- غفوروف بابا جان، نويسنده و پژوهشگر تاجيک می‌باشد. وی در ١٩۰٩ در خجند زاده شد و از ١٩٥۶ تا ١٩٧٧ رئيس پژوهشگاه خاورشناسی فرهنگستان علوم اتحاد شوروی و سردبير ماهنامه‌ی «آسيا و افريقای امروز» بود. پژوهش‌های زيادی در باره‌ی تاريخ خاورزمين و تاريخ تاجيک‌ها دارد، که چندين کتاب وی به زبان‌های زنده جهان ترجمه و چاپ شده است. غفوروف در ١٩٧٧ در شهر دوشنبه چشم از جهان فروبست.
۱۷- غفوروف، بابا جان، مصاحبه با سيروس علی‌نژاد، هفته‌نامه "آيـندگان ادبی"، تهران، بهمن۱۳۵۲.
۱۸- شکوری، محمد جان، سرنوشت زبان فارسی‌تاجيکی فرارود در سده‌ی بيست ميلادی، دوشنبه، ۱۳۸۴خ، ص. ۴۰.
۱۹- کاويانی، فرهنگ آريانا، سال سوم، شماره ۳، شهر دوشنبه، ص۶۴، برگرفته شده از نوارهای نخستين کنگره تاجيکان، سپتامبر۱۹۹۲.

قدرت بی قدرتان

قدرت بی قدرتان
واسلاو هاول
۲٣ اردبیهشت ١٣٨۸



«واسلاو هاول» نمایشنامه نویس، جستارنویس، ناراضی سابق و چهر‌‌ه‌ی سیاسی چک است. او دهمین و آخرین رئیس جمهور چکسلواکی و اولین رئیس جمهور «جمهوری چک» بود. شرکت او در طرح مدنی «منشور ۷۷» نقش او را به عنوان رهبر مخالفان در چکسلواکی به تثبیت رساند. «قدرت بی قدرتان» یک جستار آینده‌نگرانه محسوب می‌شود زیرا خیزشی که منجر به فرو پاشی رژیم کمونیستی در چکسلواکی شد، تقرییاً به درستی در این جستار به تصویر کشیده شده بود. «هاول»در این سند مصرانه از هم‌وطنانش می‌خواهد فعالیت سیاسی خود را به نفع استراتژی‌ای که به باور او موفقیت بیشتری به بار خواهد آورد، کاهش دهند: استراتژی تقویت و پرورش حوز‌‌ه‌ی حقیقت در روان هر فرد به امید آن که پرورش این حوز‌‌ه‌ی پنهان به نیرویی غیرقابل مقاومت برای دگرگونی جامعه تبدیل شود. برخلاف آنچه که بسیاری از نویسندگان علیه کمونیسم نوشته‌اند، «واسلاو هاول» به دگرگونی رویداده در روان آدمی در جامعه می‌پردازد؛ جامعه‌ای که مردم یاد می‌گیرند برای زنده ماندن، دروغی را به نام دروغ کمونیسم حفظ و ترویج کنند. هاول به تشریح آن دروغ و چگونگی نهادینه شدن آن می‌پردازد.*
***
شبحی اروپای شرقی را فرا گرفته ‌است: شبحی که در غرب از آن به «دگراندیشی» یاد می‌کنند. این شبح ناگهان پدیدار نشده است بلکه پیامد طبیعی و غیرقابل اجتناب مرحله‌ی تاریخی کنونی سیستمی است که این شبح الان به دنبال آنست. پیدایش این شبح زمانی صورت گرفت که این سیستم، به هزاران دلیل، بیش از این نمی‌توانست تداوم خود را با کاربرد صریح، بی‌رحمانه و خودکامانه‌ی قدرت، علیرغم حذف همه‌ی اشکال ناهم‌نوایی تضمین کند. از اینها گذشته، این سیستم چنان از نظر سیاسی سنگ سان شده که عملاً هم میدانی برای ابراز این نا‌هم‌نوایی در چارچوب ساختارهای رسمی آن وجود ندارد.
از سیستم ما اغلب به دیکتاتوری، یا دقیقاً، دیکتاتوری یک بروکراسی سیاسی در جامعه‌ای که به برابری اقتصادی و اجتماعی تن درداده، یاد می‌کنند. ترس من این است که واژه‌ی «دیکتاتوری» صرف‌نظر از واضح بودن آن در موارد دیگر، به جای افشای ماهیت واقعی قدرت در این سیستم، واژ‌‌ه‌ای مبهم و نا آشکار باشد و حق مطلب را ادا نکند. گر چه، دیکتاتوری ما از مدت‌ها پیش خود را از قید جنبش‌های اجتماعی، که مادر او بودند، کاملاً رها کرده است، اما اعتبار این جنبش‌ها (و من منظورم جنبش‌های پرولتاریا و سوسیالیست قرن نوزدهم است) به این دیکتاتوری یک اصالت تاریخی غیر‌قابل انکاری بخشیده است. این خاستگاه‌ها پایه‌ی محکمی از انواع را فراهم کردند تا این سیستم بتواند بر آن سوار شود تا زمانی که خودش به یک واقعیت سیاسی و اجتماعی کاملاً جدیدی تبدیل شد که امروزه شاهد آنیم؛ سیستمی که بخشی جدا نا‌شدنی از ساختار دنیای مدرن شده است. این سیستم مستلزم یک ایدئولوژی با قاطعیتی بی‌مانند، ساختاری موجه، جامعیتی کلی و اساساً انعطافی فوق‌العاده است که با وجود پیچیدگی و تکامل تقریباً به یک مذهب سکولار می‌ماند. مذهبی که برای هر پرسشی پاسخی آماده در آستین دارد؛ پذیرش تنها بخشی از آن تقریباً غیرممکن است و در عین حال پذیرش آن پیامد‌های عمیقی برای زندگی بشر دارد. در دور‌‌ه‌ای که یقین‌های فراگیتایی و هستی‌گرایانه در بحران فرو رفته‌اند، زمانی که مردم با ریشه و اصالت خود بیگانه شده و درک خود را از معنا و مفهوم جهان از دست داد‌‌ه‌اند، این ایدئولوژی ناگزیر جذابیت سحر‌آمیز خاصی پیدا می‌کند.
تفاوت عمیق بین سیستم ما از لحاظ ماهیت قدرت و آنچه که ما به طور سنتی از معنای دیکتاتوری استنباط می‌کنیم، تفاوتی که امیدوارم حتی با این مقایسه‌ی سطحی روشن شود، باعث شد محض نوشتن این جستار در جستجوی واژ‌‌ه‌ای مناسب برای سیستم‌مان برآیم. بنابراین، اگر من به این سیستم عنوان «پُست توتالیتر» را می‌دهم، کاملاً آگاهم که این واژه احتمالاً بهترین گزینه نیست، اما از سوی دیگر نتوانستم واژ‌‌ه‌ای دیگر پیدا کنم. قصدم این نیست که با کاربرد پیشوند «پُِست» این باور را القا کنم که این سیستم دیگر توتالیتر نیست؛ بر عکس، منظورم آن است که این سیستم، سیستمی توتالیتر است که عمیقاً با دیکتاتوری‌های کلاسیک متفاوت است و متفاوت از توتالیتریسم به معنایی که ما آن را می‌شناسیم.
***
مدیر یک تره‌بارفروشی لابلای پیاز‌ها و هویج‌های پشت ویترین پوستری را با این شعار نصب کرده است: "کارگران جهان متحد شوید!" مدیر چرا این کار را کرده است؟ چه پیامی را می‌خواهد به جهان بدهد؟ آیا او صادقانه مشتاق وحدت در میان کارگران جهان است؟ آیا این اشتیاق آنچنان فراوان است که وسوسه‌ای مهارناپذیر وادارش می‌کند مردم را با آرمان‌هایش آشنا کند؟ آیا تا به حال حتی لحظه‌ای به نحو‌‌ه‌ی این اتحاد و معنا و مفهوم آن فکر کرده است؟
می‌توان به راحتی حدس زد که اکثریت قریب به اتفاق مغازه‌داران نه هرگز به شعار‌هایی که پشت ویترین‌هایشان می‌چسبانند، فکر می‌کنند و نه از آن پوستر‌ها برای بیان نظرات واقعی‌شان استفاده می‌کنند. آن پوستر همراه با پیاز‌ها و هویج‌ها از دفتر مرکزی بنگاه به فروشگاه تره‌بار فرستاده شده بود. مدیر هم آن را پشت ویترین گذاشت، چون سال‌هاست که همین کار را می‌کند؛ چون همه همین کار را می‌کنند؛ و چون باید همین طور باشد. اگر تره‌بارفروش از گذاشتن پوستر پشت ویترین خودداری می‌کرد، مشکل برایش ایجاد می‌شد. می‌توانست به علت تزیین نامناسب ویترینش مورد باز خواست قرار بگیرد؛ حتی ممکن بود انگ عدم وفاداری به او بزنند. اگر تره‌بارفروش بخواهد با زندگی کنار بیاید باید پوستر را پشت ویترینش بگذارد. این یکی از هزاران کاری است که زندگی به نسبت آرامی را «در هماهنگی با جامعه»، آن چنان که آنها می‌گویند، برایش به ارمغان می‌آورد.
آشکار است که تره‌بارفروش از روی تمایل شخصی برای آشنا کردن مردم با آرمان نوشته شده روی پوستر آن را پشت ویترین نمی‌گذارد. این، البته به آن معنا نیست که عملکرد او هیچ انگیزه یا اهمیتی ندارد، یا شعار حامل پیام برای کسی نیست. شعار واقعاً یک اشاره و همچنین حامل یک پیام پنهان اما کاملاً صریح و مشخص است. معنای صوری آن احتمالاً این است: "من فلانی تره‌بارفروش اینجا زندگی می‌کنم و از وظیفه‌ام آگاهم. من همان طوری رفتار می‌کنم که از من انتظار می‌رود. من قابل اعتماد هستم و اتهامی به من نمی‌چسبد. من فرمانبردارم و بنابراین حق دارم در آرامش زندگی کنم." این پیام البته مخاطبی هم دارد: این پیام خطاب به بالا، به مافوق ِ تره‌بار روش است و در عین حال سپری است که تره‌بارفروش را از شر خبرچین‌های احتمالی آسوده می‌سازد. بنابراین، معنای واقعی شعار به احتمال قوی در هستی تره‌بارفروش ریشه دوانده است. این شعار منافع حیاتی او را منعکس می‌کند. اما این منافع حیاتی چیستند؟
بهتر است توجه کنیم: اگر به تره‌بارفروش دستور داده می‌شد به جای آن پوستر این شعار را پشت ویترین بگذارد: "من می‌ترسم و بنابراین بی‌چون چرا فرمانبردار هستم"؛ در چنین صورتی خود تره‌بارفروش هم نمی‌توانست به معنای این شعار بی‌تفاوت باشد، گر چه این جمله منعکس کنند‌‌ه‌ی حقیقت است. او مسلماً از نمایش خواری و زبونی آشکار خود پشت ویترین مغاز‌‌ه‌اش دستپاچه و شرمنده می‌شد؛ و این دستپاچگی کاملاً طبیعی است چون تره‌بارفروش هم یک انسان است و برای خود شان و منزلتی قائل است. برای جلوگیری از چنین پیش‌آمد ناراحت کنند‌‌ه‌ای، اظهار وفاداری تره‌بارفروش باید به شکل یک نماد باشد، نمادی که معنای ظاهری آن دست‌کم دربرگیرنده‌ی یک اعتقاد بی‌‌غرضانه است. این شعار باید به تره‌بارفروش چنین القا کند که: "چه اشکالی دارد کارگران جهان با هم متحد شوند؟". بنابراین، چنین شعاری به تره‌بارفروش کمک می‌کند علاوه بر پنهان کردن فرمانبرداری‌اش از خودش، پایه‌های قدرت را نیز از چشمش دور کند. این شعار این شرایط را پشت نمای ساختاری بلند‌‌تر پنهان می‌کند. آن ساختار ایدئولوژی است.
ایدئولوژی یک شیو‌‌ه‌ی فریبنده برای ارتباط با دنیاست. ایدئولوژی در عین بخشیدن توهم هویت، منزلت و اخلاق به انسان، جدایی از آن امور را برای او آسان‌‌تر می‌کند. به عنوان سرچشمه‌ی امری فراشخصی و فراهستی، مردم را به فریب وجدان خود و پنهان کردن موقعیت واقعی و زندگی ننگین و شرم‌آور خود—هم از دنیا و هم از خودشان— قادر می‌سازد. ایدئولوژی یک شیو‌‌ه‌ی بسیار واقع‌گرایانه و در عین حال در ظاهر شکوهمندانه برای مشروعیت بخشیدن به امور بالا، پایین و همه‌‌ی جوانب است. ایدئولوژی به طرف مردم و خدا نشانه رفته است. نقابی است که ورای آن انسان‌ها می‌توانند هستی فروزینه، پستی و سازش‌شان را با وضع موجود پنهان کنند. بهانه‌ای است که هر کس می‌تواند از آن استفاده کند، از تره‌بارفروش، که ترس خود را برای از دست دادن کارش پشت یک علاقه‌ی دروغین به اتحاد کارگران جهان پنهان می‌کند، گرفته تا عالی‌رتبه‌‌ترین صاحب منصب که علاقه‌اش را برای ماندن در قدرت در لفافه‌ی عبارات خدمت به طبقه‌ی کارگر می‌پوشاند. بنابراین، اولین عملکرد توجیهی ایدئولوژی این است که برای مردم، هم به عنوان قربانیان و هم به عنوان پایه‌های سیستم پست توتالیتر، این توهم را ایجاد کند که سیستم در هماهنگی با نظم بشری و نظم جهانی است.
سیستم «پُست توتالیتر» به همه‌ی شئون انسان دست درازی می‌کند اما این کار را با دستکش‌های ایدئولوژیک انجام می‌دهد. به همین دلیل است که زندگی در این سیستم سرشار از ریا و دروغ است: دولتی که با بروکراسی اداره می‌شود، دولت مردمی نامیده می‌شود؛ طبقه‌ی کارگر به نام طبقه‌ی کارگر به بردگی کشانده می‌شود؛ تنزل و تحقیر کامل فرد به آزادی نهایی او تعبیر می‌شود؛ محرومیت مردم از اطلاعات به در دسترس بودن آن تلقی می‌شود؛ استفاده از قدرت برای دغل‌بازی کنترل قدرت از سوی مردم و سوءاستفاد‌‌ه‌ی فردی از قدرت رعایت مقررات قانونی نامیده می‌شود؛ سرکوب فرهنگی توسعه‌ی آن تلقی می‌شود؛ گسترش نفوذ آمرانه حمایت از ستم‌دیدگان معرفی می‌شود؛ فقدان آزادی بیان عالی‌‌ترین شکل آزادی عنوان می‌شود؛ انتخابات تقلبی عالی‌‌ترین شکل دمکراسی نامیده می‌شود؛ منع اندیشه‌های مستقل علمی‌‌ترین دیدگاه جهان معرفی می‌شود؛ اشغال نظامی کمک برادرانه عنوان می‌شود. از آن جایی که رژیم گرفتار دروغ‌های خود است، باید همه چیز را جعل کند. گذشته را جعل می‌کند، حال را جعل می‌کند، و آینده را جعل می‌کند. آمار‌ها را جعل می‌کند. وانمود می‌کند فاقد نظام پلیسی قدرقدرتانه و غیراخلاقی است. وانمود می‌کند به حقوق انسان‌ها احترام می‌گذارد. وانمود می‌کند در تعقیب هیچ کس نیست. وانمود می‌کند از چیزی واهمه ندارد. وانمود می‌کند هیچ امری را وانمود نمی‌کند.
لزومی ندارد مردم همه‌ی این جعلیات را باور کنند اما رفتارشان باید طوری باشد که انگار آنها را باور می‌کنند، یا دست کم در سکوت آنها را تحمل کنند یا با دست اندرکاران آن کنار بیایند. به همین دلیل، آنان باید درون دروغ زندگی کنند. لازم به پذیرش دروغ نیست. کافی است زندگیشان را با آن دروغ و درون آن دروغ بپذیرند. زیرا همین پذیرش متضمن تایید سیستم، اجرای آن، ساختن آن و در واقع خود سیستم است.
***
واقعاً تره‌بارفروش چرا مجبور بود وفاداریش را پشت ویترین مغازه‌اش به نمایش بگذارد؟ آیا قبلاً به انداز‌‌ه‌ی کافی به مناسبت‌های مختلف خصوصی و نیمه‌عمومی وفاداریش را به اثبات نرسانده بود؟ هر چه نباشد همانطور که از او انتظار می‌رفت در جلسات اتحادیه‌های صنفی رای داده بود. در رقابت‌های گوناگون همیشه شرکت کرده بود. مانند یک شهروند خوب در انتخابات رای داده بود. او حتی اعلامیه‌ی «علیه منشور» را امضا کرده بود. چرا باز هم مجبور بود بعد از این همه کار وفاداریش را بار دیگر به نمایش عمومی بگذارد؟ هر چه نباشد، مردمی که از کنار تره‌بارفروشی رد می‌شوند، برای خواندن نظر تره‌بارفروش مبنی بر اینکه "کارگران جهان باید با هم متحد" شوند، توقف نمی‌کنند. حقیقت ماجرا این است که آنها شعار را نمی‌خوانند، و حتی شاید بتوان گفت که حتی اصلاً آن را نمی‌بینند. اگر قرار بود از زنی که جلوی فروشگاه ایستاده بود بپرسید او به احتمال قوی می‌گوید که تره‌بارفروش امروز گوجه فرنگی داشت یا نه؟ اما بعید به نظر می‌رسد که شعار را دیده باشد چه برسد به خواندن آن.
به ظاهر، درخواست از تره‌بارفروش برای اعلام عمومی وفاداریش بی‌معنا است. با تمام این احوال، این درخواست معنا دارد. مردم شعار او را نادیده می‌گیرند، به این خاطر که همین شعار را در ویترین سایر مغازه‌ها، تیر‌های چراغ برق، تابلوی اعلانات، پنجر‌‌ه‌ی آپارتمان‌ها و روی ساختمان‌ها نیز می‌بینند؛ در واقع این شعار‌ها همه جا هستند. این‌ها بخشی از چشم‌انداز هر روز‌‌ه‌ی زندگی‌اند. در عین حال، مردم گر چه جزئیات را نادیده می‌گیرند اما از حضور این منظره آگاهند. و مگر شعار تره‌بارفروش چیست جز آن که عنصری کوچک در زمینه‌ی بزرگ زندگی روزمره است.
تره‌بارفروش مجبور بود شعار را پشت ویترین‌اش بگذارد نه به امید آنکه یک نفر آن را بخواند یا قانع شود بلکه این کار را کرد تا به شکل‌گیری چشم‌اندازی که همه از وجود آن آگاهند، کمک کند. این چشم‌انداز، البته، یک معنای پنهان نیز دارد: این چشم‌انداز به خاطر مردم می‌آورد کجا زندگی می‌کنند و چه انتظاری از آنان می‌رود. به آنان می‌گوید دیگران چه کار می‌کنند، و به آنان حالی می‌کند اگر نمی‌خواهند طرد شوند، در انزوا زندگی کنند، خود را از جامعه جدا نکنند، قواعد بازی را نشکنند و آرامش و امنیت زندگی‌شان را به خطر نیاندازند.
حال بگذارید تصور کنیم که یک روز چیزی در درون ‌‌تره‌بارفروش جرقه بزند و او صرفاً برای راضی کردن دل خود از نمایش پوستر خودداری بکند. از شرکت در انتخاباتی که می‌داند نمایش مضحک است، خودداری بکند. در جلسات سیاسی آنچه را که واقعاً در ذهنش می‌گذرد به زبان آورد؛ و حتی جرات پیدا کند همبستگی خود را با کسانی که وجدانش به او دستور می‌دهد، اعلام کند. در این دگرگونی تره‌بارفروش پایش را از زندگی درون دروغ بیرون گذاشته است. تره‌بارفروش سنت‌ها و عادات را کنار می‌گذارد و قواعد بازی را می‌شکند. بار دیگر هویت و منزلت سرکوب شد‌‌ه‌ی خود را باز می‌یابد. وی به آزادی‌اش یک بُعد عینی می‌دهد. دگرگونی او کوششی است برای زندگی در حوز‌‌ه‌ی حقیقت.
دیگر برایش پوستر نمی‌فرستند. از پستش به عنوان مدیر فروشگاه برکنار و به انبار منتقل می‌شود. حقوقش کم می‌شود. امیدش برای گذراندن تعطیلات در بلغارستان نقش بر آب می‌شود. امکان دسترسی فرزندانش به تحصیلات عالی مورد تهدید قرار می‌گیرد. بالا دستانش او را آزار می‌دهند و هم‌قطارانش نگران او می‌شوند. با این حال، بیشتر کسانی که چنین رفتار‌های تحریم‌گونه‌ای علیه او در پیش می‌گیرند، این کار‌ها را نه به واسطه‌‌ی باور درونی خود بلکه صرفاً تحت فشار شرایط موجود، همان شرایطی که زمانی ‌‌تره‌بارفروش را به نمایش پوستر‌ها و شعار‌های دولتی مجبور می‌کرد، انجام می‌دهند. چند دلیل برای این آزار وجود دارد: یا چنین انتظاری از آنان می‌رود، یا می‌خواهند وفاداریشان را نشان دهند، یا این آزار صرفاً بخشی از چشم‌انداز عمومی است، با این اجماع که با مسایلی از این دست این گونه باید برخورد کرد، که این، در واقع، راهی است که همیشه اتخاذ شده، مخصوصاً اگر خودشان نمی‌خواهند مورد سوء ظن قرار بگیرند. بنابراین مجریان نیز در اصل کم و بیش مانند همه‌ی افراد دیگر رفتار می‌کنند: به عنوان اجزای سیستم پُست توتالیتر، عاملان اتوماتیسم آن، ابزار‌های خرد اجتماعی تمامیت‌‌گرا.
بنابراین ساختار قدرت، با عاملیت کسانی که این تحریم‌ها را اعمال می‌کنند- آن اجزا‌های بی‌نام و نشان سیستم- تره‌بارفروش را دفع خواهد کرد. این سیستم، با حضور بیگانه‌ساز خود در میان مردم، تره‌بارفروش را به خاطر شورشش مجازات خواهد کرد. باید هم چنین بکند چون منطق اتوماتیسم آن و خود تدافعی‌اش آن را دیکته می‌کند. تره‌بارفروش مرتکب یک خلاف ساده و انفرادی، منحصر به فرد از نوع خود، نشده است بلکه گناهی فوق‌العاده جدی‌‌تر از وی سر زده است. با شکستن قواعد بازی، بازی را دچار اختلال کرده است. بازی بودن این قواعد را فاش ساخته است. دنیای ظواهر- ستون اساسی سیستم- را شکسته است. او با گسیختن انسجام سیستم ساختار قدرت را متزلزل کرده است. او نشان داده است که زندگی با دروغ یعنی زندگی با دروغ. او از نمای با شکوه سیستم عبور کرده و پایه‌های بنیادین قدرت را به نمایش گذاشته است. او اعلام کرده که امپراتور لخت است. و چون امپراتور واقعاًً لخت و عریان است، عملی فوق‌العاده خطرناک صورت گرفته است: با این اقدام، تره‌بارفروش دنیا را مخاطب قرار داده است. او به همه امکان داده است پشت پرده را ببینند. او به همه نشان داده که زندگی درون حقیقت امکان دارد. زندگی درون دروغ می‌تواند پایه‌های سیستم را اگر جهانی باشد بسازد. اصل باید همه چیز را در بر بگیرد و در همه چیز رسوخ کند. در هیچ شرایطی این سیستم نمی‌تواند با زندگی درون حقیقت همزیستی کند. بنابراین، هر کس که از خط خارج بشود اصل و اساس آن را منکر شده است و تمامیت آن را مورد تهدید قرار داده است.
اصلی‌‌ترین و مهم‌‌ترین حوز‌‌ه‌ی فعالیت، آنچه که تعیین کنند‌‌ه‌ی سایر حوزه‌هاست، تلاش برای خلق و حمایت از زندگی مستقل جامعه به عنوان ابراز آشکار زندگی درون حقیقت است. به بیانی دیگر، خدمت دایمی، عامدانه و آشکار به حقیقت و سازماندهی این خدمت. هر چه نباشد این تنها راه طبیعی است: اگر زندگی درون حقیقت تنها یک نقطه‌ی آغازین مقدماتی برای شروع هر تلاش دیگر از سوی مردم برای مبارزه با فشار بیگانه‌ساز سیستم باشد، اگر زندگی درون حقیقت تنها اساس معنادار هر عمل مستقل با جنبه‌ی سیاسی باشد، و نهایتاًً اگر زندگی درون حقیقت هستی‌گرایانه‌‌ترین منبع دیدگاه «دگراندیش» باشد، بنابراین، تصور آن هم سخت است که حتی مانیفست «دگراندیشی» بتواند اساس دیگری غیر از خدمت به حقیقت، زندگی آمیخته با حقیقت و تلاش برای بر آورده کردن اهداف راستین زندگی داشته باشد.-----------------------------------

نگـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش سوم

نگـاهی بـر سرگذشت زبـان فارسی در تاجيکستان - بخش سوم
جنبش پیوند و بازگشت به زبان فارسی
نجم کاويانی
به رسميت شناخته‌شدن زبان تاجيکی (فارسی) به عنوان زبان دولتی:
در پی اعلام گلاسنوست (شـفافـيت) و پروسترويکا (بازسازی) از طرف ميخائيل گورباچف، رهبر ‌وقت اتحاد شوروی سابق، در نيمه‌ی دهه‌ی هشتاد سده‌ی پيـشـين، جنبش نيرومندی در راه برقراری زبان فارسی تاجيکی به عنوان زبان رسمی دولتی در تاجيکستان آغاز شد.
نخستين مقاله‌ی جدی که درون‌مايه‌ی آن بر محور به رسميت شناختن زبان فارسی تاجيکی، به عنوان زبان دولتی تاجيکستان می‌چرخيد، در ماه مه ۱۹۸۷ در دوشنبه منتشر شد. انديشه‌ی به رسميت شناختن زبان فارسی تاجيکی به عنوان زبان دولتی با مقاله‌های شماری از روشنفکران تاجيک، پيگيری شد.
البته مخالفان جنبش به رسميت شناخته شدن زبان فارسی تاجيکی به عنوان زبان دولتی تاجيکستان در ميان تـاجيـکان و روسی‌زبانان نيز وجود داشتند. بحث‌ موافقان و مخالفان به رسميت شناخته شدن زبان فارسی تاجيکی به عنوان زبان دولتی تاجيکستان به مطبوعات روسی در مسکو نيز کشانده شد.
در اين ميان، پژوهشگاه زبان و ادبيات رودکی کنفرانسی در همين رابطه در نوامبر ۱۹۸۸ در شهر دوشنبه برگزار کرد که در آن شمار قابل ملاحظه‌ای از روشنفکران تاجيک شرکت داشتند. در اين کنفرانس مهم‌ترين مسايل مربوط به وضعيت زبان فارسی تاجيکی در جمهوری مطرح شد. هم‌چنين در اين کنفرانس پيشنهاد گرديد که ماده ويژه‌ای در قانون اساسی جمهوری تاجيکستان، دال بر به رسميت شناخته شدن زبان فارسی تاجيکی به عنوان زبان دولتی تاجيکستان اضافه شود.
در پی کنفرانس بالا مسئله‌ی زبان، مهم‌ترين مسئله‌ی روز شد و بحث‌های داغ در مطبوعات روسی‌زبان و تاجيکی‌زبان صورت گرفت. چهره‌های سرشناس جامعه روشنفکری تاجيکستان در اين بحث‌ها فعالانه شرکت کردند. مطبوعات تاجيکی‌‌زبان عمـدتـاً موافق دولتی شدن زبان تاجيکی بودند و مطبوعات روسی‌زبان در آغاز در اصل مخالف چنين مسئلـه‌ای بودند.
اندکی بعد روسی‌زبانان تاجيکستان و رهبری مسکو اصرار کردند که هردو زبان (روسی و تاجيکی) به عنوان زبان‌های رسمی و دولتی پذيرفته شود. ميان طرفداران «تک‌زبانی» و «دو زبانی» مبارزه‌ای جدی و سخت در گرفت. پذيرفتن «دو زبانی» به معنای ادامه‌ی وضع جاری بود که مجال رهایی زبان فارسی‌تاجيکی را از فشار زبان روسی نمی‌داد. تـاجيـکان در حمايت از «تک‌‌زبانی» هزارها نامه به روزنامه‌ها، راديو و تلويزيون، پژوهشگاه زبان و ادبيات رودکی و شورای عالی تاجيکستان فرستادند.
شورای عالی تاجيکستان در اويل سال ۱۹۸۹، کميسيونی را برای بررسی وضعيت زبان ملی تشکيل داد. اين کميسيون در پی نشست‌های متعدد پيش‌نويس «قانون زبان» را تدوين کرد و برای بررسی به پارلمان تاجيکستان ارايه داد.
پارلمان تاجيکستان در جلسه‌ی ۲۲ ژوئيه ۱۹۸۹ «قانون زبان» را به تـصويب رساند کــه در ماده اول آن چنين آمده بود: «زبان دولتـی جمـهوری تاجيکـستان، زبان تاجيکی (فارسی) می‌باشد.» در اين ماده زبان فارسی معادل زبان تاجيکی در پرانتز آمده است. هم‌چنين پارلمان تاجيکستان، زبان روسی را به عنوان وسيله‌ی معاشرت بين ملت‌ها پذيرفت. شورای عالی تاجيکستان روز ۲۲ ژوئيه را روز «جشن زبان» اعلام کرد که همه ساله از آن تجليل به عمل می‌آيد.
تا زمان استقلال جمهوری تاجيکستان، همه‌ی نشست‌‌ها به روسی برگزار می‌شد. دولت‌مداران تاجیک نمی‌توانستند در یک جلسه‌ی رسمی به زبان مادری صحبت کنند. اما امروزه به تاجیکی فارسی صحبت می‌شود.
در زمان شوروی مدرسه‌های روسی بسيار زیاد بود و در کلاس‌های روسی بچه‌های تاجیک هم حضور داشتند، اما امروز اکثريت شاگردان کلاس‌های روسی خود تاجیک‌ها هستند. قبلآ علوم وتخصص‌های عالی همه به زبان روسی بود، ولی حالا بخش‌هایی از آن به زبان فارسی‌تاجيکی ارايه می‌شود.
دولتمردان تاجـيکستان تشويش و نگرانی داشتند که پذيرش قانون زبان موجب خروج مردم روسی‌زبان، به ويژه متخصصان از تاجيکستان شود؛ و بدين ترتيب پايگاه‌ اصلی حـزب و حيات اقتصادی کشور ضربه ببيند.
بايد به‌ياد داشت که به‌رغم اين‌که حس عمومی مردم اين بود که زبان روسی جايگاه زبان تاجيکی را در جامعه اشغال و آن را منزوی کرده است، اما فکر حاکم طی ده‌ها سال در ميان بخشی از دولت‌مردان و حتی روشنفکران تاجيک اين‌گونه شکل گرفته بود که، «پشتيبانی از مقام دولتی برای زبان تاجيکی و احيای خط نياکان در تاجـيکستان، به معنای مخالفت با مسکو و باز کردن راه برای مليت‌گرایی توجيه می‌شد.»
تلاش در راه کسب مقام دولتی برای زبان تاجيکی در واپسين تحليل، حرکت مهمی بود در جهت بيداری آگاهی ملی و رشد شعور سياسی تـاجيـکان. قانون زبان و مسـئلـه خط و يکی دو مسـئلـه ديگر چون نمادهای تحکيم وحدت مردم تاجيکستان به نمايش درآمدند.
تلاش برای احيای پيوندهای گسسته‌ با فارسی‌زبانان جهان:
در سال‌های پايانی دهه‌ی هشتاد قرن بيست جنبش احيای پيوند‌های گسسته شده تـاجيـکان با همه‌ی فارسی‌زبانان جهان وارد مرحله‌ی جديد شد. در سال ۱۹۹۰ در شهر دوشنبه انجمن تـاجيـکان و فارسی‌زبانان جهان به نام انجمن «پيوند» با شعار «ما برای وصل کردن آمديم» به منظور تقویت همکاری‌های علمی و فرهنگی میان فارسی زبانان به همت محمد عاصمی يکی از چهره‌های سرشناس علمی و فرهنگی تاجيکستان و شماری از صاحب‌نظران تاجيک پايه‌گذاری شد. انجمن مجله‌‌ای به نام «پيوند» را زير نظر عسکر حکيم، گل‌نظر و بيرنگ کوه‌دامنی (شاعر تاجيک از افغانستان) در ژانويه ۱۹۹۱ به خط فارسی در شهر دوشنبه منتشر کرد.
نخستین همایش این انجمن از نهم تا شانزدهم سپتامبر سال ۱۹۹۲زير عنوان «نخستين کنگره‌ی بين‌المللی تـاجيـکان و فارسی‌زبانان جهان» در شهر زيبای دوشنبه برگزار شد. در اين همايش ده‌ها هیأت شرکت کرده بودند تا «احيا و ايجاد مناسبات گسترده با فرهنگ غنی زبان فارسی» را مورد بررسی قرار دهند.
در همايش يادآوری شد که: « کنگره‌های تـاجيـکان می‌تواند روند احيا و شکل‌گيری مجدد حوزه فرهنگی فارسی‌زبانان را به دور از هرگونه تأثيرگذاری ايدئولوژيک شتاب بخشد و به همه اين اطمينان را بدهد که گسترش پيوندها ميان تـاجيـکان و فارسی‌زبانان جهان منافع هيچ کسی، هيچ کشوری و هيچ ملتی را متضرر نمی‌سازد.»
شرکت‌کنندگان اين همايش، شاهد عطش بی‌پايان همگان از روشنفکران گرفته تا مردم عادی تاجيکستان در راه احيا و گسترش مناسبات با فارسی‌زبانان سراسر جهان بودند. اين همايش، نخستين همايش بين‌المللی در تاجيکستان به زبان فارسی بود.
در همايش سه روزه‌ی بين‌المللی تـاجيـکان و فارسی‌زبانان که سال بعد (سپتامبر ۱۹۹۳) در شهر دوشنبه برگزار شد بار ديگر گسترش و تحکيم پيوند ميان فارسی‌زبانان مورد بررسی قرار گرفت و با تصويب آیين‌نامه‌ی انجمن «پيوند» هیأت رهبری اين انجمن از ميان فارسی‌زبانان کشورهای مختلف برگزيده شد.
انجمن «پيوند» براساس آیين‌نامه‌ی آن، سازمانی است مستقل، غيردولتی و بين‌المللی که به خاطر پاسداری از ارزش‌های مشترک تاريخی و فرهنگی تاجیکان و دیگر فارسی‌زبانان به منظور گسترش و تحکیم مناسبات دوستانه میان آن‌ها تأسیس شده است.
برگزاری منظم کنگره‌ی‌های بين‌المللی تـاجيـکان و فارسی‌زبانان جهان در شهر تاجيکستان، به يک سنت سازنده مبدل شده است، سنتی که با قامت افراشتن تاجيکستان مستقل پا گرفت. نقش انتشار مجله‌ی «پيوند» با خط فارسی، به عنوان نشريه انجمن «پيوند» در امر گسترش و تحکيم پيوند تـاجيـکان و فارسی‌زبانان جهان چشم‌گير بود.
در راستای «احيا و ايجاد مناسبات گسترده با فرهنگ غنی زبان فارسی» و نزديکی فارسی‌زبان جهان علاوه بر همايش‌‌های انجمن «پيوند»، نشست‌های زيادی در تاجيکستان در حوزه‌های مختلف برگزار شده و در آن‌ها تصميماتی اتخاذ گرديد. از جمله قرار است که تلويزيون مشترک سه کشور فارسی‌زبان (تاجيکستان، ايران و افغانستان) در شهر دوشنبه راه‌اندازی شود.
در سپيده‌دم اعلام استقلال تاجيکستان، تـاجيـکان با برداشتن مجسمه‌ی لنين و نشاندن تنديس فردوسی اين سراينده شاهنامه به جای آن به واقع پيام روشن و پر معنایی دال بر همبستگی با تمام فارسی‌زبانان جهان فرستادند.
اعلام استقلال تاجيکستان، رسمی شدن زبان فارسی‌تاجيکی به جای زبان روسی و خط فارسی به جای خط سيريليک فرصت مناسبی بود برای فارسی‌زبانان جهان و به خصوص افغانستان و ايران که تاجيکستان را در اين امر مهم ياری رسانده و راوبط فرهنگی خود را گسترش دهند. اما به‌خاطر تداوم بحران و جنگ در افغانستان و نگاه‌ ايدئولوژيک جمهوری اسلامی ايران نسبت به تحولات تاجيکستان، اين فرصت طلايی از دست رفت.
نگاه‌ ايدئولوژيک جمهوری اسلامی ايران از همان آغاز تحولات تاجيکستان در دهه‌ی پايانی قرن بيست برجسته بود. جمهوری اسلامی ايران هنوز نمايندگی سياسی‌ای در دوشنبه نداشت، يکی از کارمندان ارشد سفارت خود در مسکو را برای شرکت در کار کنگره «حزب نهضت اسلامی تاجيکستان» در سال ۱۹۹۰ به شهر دوشنبه فرستاد تا در کنگره مذکور شرکت و سخنرانی کند.
جمهوری اسلامی ايران يک کتاب‌فروشی در شهر دوشنبه در سال ۱۹۹۰ تأسيس کرد و نام آنرا «الهدا» گذاشت. نفس اين نام برای تـاجيـکان جاذبه‌ا‌ی نداشت، در حالي‌که برای گزينش نام آشنا و جذاب برای تـاجيـکان با بار فرهنگی و مشترک (فردوسی، رودکی، ناصر خسرو)، نام‌گذاری دشوار نبود.
تـاجيـکان سنی‌مذهب که هفتاد سال در فضای عرفی پرورش يافته بودند بيشتر به کتاب‌هایی در رابطه با تاريخ، ادبيات و شعرای کلاسيک و مدرن فارسی گرايش داشتند. ايران می‌توانست از آغاز پاگيری جمهوری مستقل تاجيکستان کمکی بزرگ و مهم از لحاض فرهنگی، ادبی و زبانی برای تاجيکستان بوده و در چاپ کتاب به زبان فارسی به خط فارسی برای دبيرستان‌ها و آموزش آموزگارن در اين عرصه، تأسيس دبيرستان و دانشگاه و مراکز فرهنگی آن‌ها ‌را ياری رساند.
يک زبان و سه نام:
زبان فارسی مانـند بسـياری از زبان‌هـای زنــده‌ی دنـيا دارای لهجـه‌هـای مخـتـلفــی می‌بـاشـد. تاجيکی، دری و فارسی يک زبان واحـداند با ميراث تاريخی هزارساله که به هـيچ وجـه تفـاوتی بين آن‌ها از نقـطه نظر ريشه و منشا وجود ندارد، بلکه تفاوت در لهـجه‌هـا است که نتيجه‌ی سرنوشت تاريخی مـتفاوت آنان می‌باشد.
همان‌گونه که در بالا آمد بعد از قــــرن شـانـــزدهم، تقسيم‌بندی‌های جديد سياسی در منطقه‌، سرنوشت فارسی‌زبانان را در کشورهای جداگانه رقم زد. تفسيم‌بندی‌هایی که، در پی دست‌اندازی‌های روسيه و بريتانيا در قرن نوزدهم و بيستم تحکيم بيشتر يافت.
انگليسی‌ها و روس‌ها مشترکاً سعی کردند که زبان فارسی را که يکی از محـورهای یگـانگی خـراسان بود، تضعــيف کنـند. در چنين اوضاع و احوالی بود که فارسی زبانان برخـلاف اراده‌ی خود عـمدتـاً در سـه کـشور کـه با هم ارتـباط چـندانی نـداشـتند، تـقسيم شـدند. از يـک‌سو اين امر مـوجب لهجـه‌‌هـای مخـتلف در يـک زبان واحـد شد و از سوی ديگر زبان فارسی در اين کشورها سـير متـفـاوتی را پيـمود.
روس‌هـا تلاش کـردند که به تـاجيـکان آسـيای‌ميانه تلقـين کنـند که زبان آن‌ها تاجـيکی است، و به آن‌ها بقبولانند که زبانشان با فارسی و يا دری که زبان ايران و خراسـان و بعداً افغانستان است، تفـاوتی ريشـه‌ا‌ی دارد.
انگليسی‌هـا در هــند عـرصه را بر زبان فارسی تنـگ ساختـند و سرانجـام اين زبان را که بـيش از هشت قرن، زبان ديوانی هـند بود طی فرمانی «موقـوف» اعـلام داشـته و آنرا به حاشيه راندند.
دولت محـمد ظـاهرشـاه (۱۹۳۳- ۱۹۷۳)، در ده‌ی شصت سده‌ی بيست تلاش کرد که به تـاجيـکان و ساير فارسی‌زبانان افغانستان بقبولاند که زبان آنان دری است و با زبان فارسی و تاجيکی تفاوت دارد. او نام زبان فـارسی را در امـور رسمی به دری تغيير داد و در ۱۹۶۴ همين تغيير را در قانون اساسی افغانستان جنبه‌ی قانونی داد. در حـاليکه فارسی، دری و يا تاجـيکی هيچ تـفاوتی با يکديگر در مبـانی دستوری و ذخـيره‌ی اصلی لغـوی ندارند. اين زبان‌ از نظر سياسی سه نام دارد، در حالي‌که از لحـاظ تاريخی زبان واحد است و در هر منطـقه که ربطی هم به مرزهـای سياسی ندارد، لهجه، رنگ و بـوی خاص خـود را دارد.
بابا ‌جان غفوروف، رئيس انسيتو خاور شناسی اتحاد شوروی پيـشـين، سه دهه پيش از امروز، طی يک مصاحبه‌ی تفصيلی در تهران تأکيد کرده بود که: « ... زبان ما يکی است، تنها طرز تلـفـظ متفاوت است ... فرهنگ تاجيکستان و ايران دارای ريشه بزرگ واحدی است.»
صدرالدین عینی در دهه‌ی سوم سده‌ی بيستم بارها تأکيد داشت که بین فارسی تاجیکستان و فارسی ایران فرق اساسی نیست. اگر فرقی هست جزیی و فرعی است. فرق‌های اين چنينی را بین فارسی شمال و جنوب ایران هم می‌توان ديد.
البته شماری ار زبان‌شناسان شوروی پيـشـين بر اين نظر بودند که زبان فارسی در ایران، افغانستان و تاجیکستان هر یک زبان مستقلی هستند. بر اساس همين نظر و سياست، بنگاه انتشاراتی پروگراس و نووستی اتحاد شوروی پيـشـين يک کتاب واحد به خط فارسی را دو بار چاپ و منتشر می‌کرد، يک‌بار زير عنوان فارسی و بار ديگر با پس و پيش کردن چند واژه زير عنوان دری.
اصطلاح «زبان تاجيکی»، بسيار نو است. گمان غالب اين است که نخبگان سياست و فرهنگ فرارود اصطلاح «تاجيکی» را تنها به اين دليل پذيرفتند که بتوانند در فضای ايران‌ستيزی حاکم در آن برهه امکان حق زيست برای زبان فارسی در قلمرو اتحاد شوری بيابند.
از بخت بد يک زبان واحد در سه کشور که در يک قلمرو زبانی‌اند به سه نام ناميده می‌شود و اين تصور را به وجود می‌آورد که گويا اين‌ها سه زبان متفاوت‌اند. به نـظر نـويسـنده‌ی اين سطور اتخـاذ تصمـيم تغــيير نام زبـــان پارسـی به دری و تاجـيکی به ترتـــيـب در افغانسـتان و فرارود ريشـه در سـياسـت داشـت؛ و هـدف از اين نام گذاری‌ها نيات نيک فـرهـنگی و تاريخی نبوده. به هـر حـال تفـاوت بـين آن‌هـا به هـيچ وجـه از نظر منشـاء و مبانی دسـتور زبان نيسـت، بل‌که پـي‌آمد سـرنوشـت تاريخی زبان واحـد در کشـورهای مخـتـلف اسـت.
دکتر محمد رضا باطنی استاد با سابقه‌ی زبان‌شناسی دانشگاه تهران در زمينه‌ی لهجه بر اين نظر است که: «... لهجه فقط يک اختلاف تلفظ است ... اگر من با يک فرد تاجيکی صحبت کنم هيچ مشکلی در درک زبان او که از کشور تاجيکستان هست ندارم به جز چند کلمه که بپرسم منظورش چيست، يعنی ارتباط مختل نمی‌شود. بنابرين ما به اين می‌گوييم لهجه.»
دکتر علی‌احمد رجائی، استاد پيشين دانشگاه مشهد که خود از مهاجران بخارائی در ايران است، در کتاب ارزشمند «لهجه بخارائی» در سال ۱۹۶۴ پژوهش‌های دامنه‌داری را در حوزه‌ی‌ لهجه‌ی بخارائی انجام داده است، برای نخستين‌بار با دقت توجه اهل علم و ادب را به اين مسئله جلب کرد که بسياری از واژه‌های فارسی کهن در فرارود هنوز استعمال می‌شود.
با کمال تأسف برخی از رسانه‌های گروهی بين‌المللی با نشر برنامه‌ زير عناوين فارسی، دری و تاجيکی سعی بر صحه‌گذاری سياست سه نام بر يک زبان واحد را دارند، سياست جداسازی فارسی و دری که زمانی توسط بنگاه انتشاراتی پروگراس و نووستی اتحاد شوروی پيـشـين پيش برده می‌شد.
دکـتـر ذبيح الله صفـا در کتاب «تاريخ ادبـيـات ايــران» می‌نـويســد کــه: «... قـول خاورشـناسـانی که فـقط به اکتفا بر تسـميه ظاهری زبان فارسی، را از سـرزمين فارس دانسـته اند، به کلی باطل و حاکی از جهـل آنان اسـت و هم‌چنين اين کردار بعضی‌ها می‌کـوشـند تا دری و پارسی را از يکديگر مـتمايـز و جـدا شـمارند و حـال آنکه پارسی، دری اسـت و دری، پارسی.»
در اين دو دهه‌ی آخر در تاجیکستان پيوسته تأکيد می‌شود که ما یک زبان با چند لهجه داريم. در حالی‌که با گسترش مناسبات در ميان سه کشور فارسی‌زبان، لهجه‌ها هر چه بيشتر به هم نزذيک می‌شوند و با يک‌دست شدن واژه‌ها قابليت فهم بيشتر، برای همه فارسی‌زبانان پيدا می‌کنند.
به باور نگارنـده در هــر صـورت نـام‌گـذاری سـه نـام بـر يک زبـان واحد ريـشـه در ســياست دارد، موجب بدفهمی است و بـــه مصلحـت نيســت.
چالش‌های فرا روی زبان فارسی در تاجيکستان:
از تصويب «قانون زبان» در تاجيکستان بيست سال می‌گذرد. ميزان استفاده از زبان فارسی در امور رسمی در تاجيکستان در مقايسه با سال‌های پيـشـين تا اندازه‌‌ای بهتر شده است. در راستای اجرای مفاد «قانون زبان» گام‌های مثبتی برداشته شده و می‌شود. اما گروهی از روشنفکران تاجيک بر اين نظر‌ند که مفاد «قانون زبان» به کندی اجرا می‌شود.
هنوز چالش‌های جدی فراروی زبان فارسی در تاجيکستان قرار دارد که در زير آن‌ها را بررسی می‌کنم:
زبانی که همين اکنون در تاجيکستان زبان تاجيکی ناميده می‌شود، در درازنا بيش از هزار سال پارسی (پارسی‌دری) نام داشته است. اما سياست‌های دولت اتحاد شوروی در دهه سوم قرن پيـشـين، نام زبان تاجيکی را که اشکارا بار سياسی داشت بر تـاجيـکان تحميل کرد. اين تحميل، بحران هويت زبانی را در پی داشت. اين مسئله، به‌رغم گفتمان‌هایی جدی، هنوز هم راه حل خود را نيافته است.
موضوع خط سيريليک يکی از دشواری‌های جدی فراروی زبان در تاجيکستان، است. چنان‌چه در بالا گفته شد، سياست تعويض خط فارسي به لاتين و بعدآ به سيريليک به اقـتضاي سياست‌های دولت شوروي پياده شد.
براساس «قانون زبان» در سال ۱۹۸۹ تصميم گرفته شد که الفبای نياکان (خط فارسی را در تاجيکستان خط نياکان می‌نامند) دو باره برگردانيده شود؛ و سال ۱۹۹۵ قرار بود سالی باشد که خط نياکان به طور کامل در تاجيکستان مورد استفاده قرار بگيرد ولی می‌دانيم که نشد.
وقوع جنگ داخلی تاجيکستان (۱۹۹۲- ۱۹۹۷) در عدم اجرای مفاد «قانون زبان» تأثيرگذار بوده است. ناکافی بودن منابع مالی، بی‌توجهی مسؤلان نهادهای دولتی و مدنی به زبان و ادبيات ملی را نيز عامل کندی اجرا قانون بايد دانست.
عدم تعويض خط، رابطه‌ی تـاجيـکان را با جهان فارسی‌زبانان و برعکس، بسيار محدود ساخته است. ندانستن خط فارسی باعث شده است که اکنون شماری اندکی از مردم تاجيکستان از غنای آثار ادبی گذشته برخوردار شوند.
اکثريت تـاجيـکان فرارود نمی‌توانند نشريات فارسی را به خط فارسی بخوانند. و فارسی‌زبانان جهان نیز نمی‌توانند نشرياتی که در تاجيکستان به خط سيريليک منتشر می‌شود، بخوانند.
خط سيريليک تنها در بين فارسی‌زبانان تاجيکستان رايج است. مشکل خط باعث تضعيف رابطه‌ی تـاجيـکان با دنيای فارسی‌زبانان می‌شود. اين رابطه ضعيف تاجيک‌ها با ساير فارسی‌زبانان به ضرر زبان و ادبيات آن‌ها در فرارود تمام شده است. جای شگفتی است که مردم در تاجيکستان در حالی که به زبان فارسی سخن می‌گويند، نمی‌توانند با خط زبان فارسی، بخوانند و بنويسند.
در همايش «زبان و جامعه» که در فوريه ۵۲۰۰ در شهر دوشنبه با هدف تحکيم، تکميل و حفظ زبان فارسی در تاجيکستان به ابتکار سازمان علمی، آموزشی و فرهنگی سازمان ملل برگزار شده بود، شماری از زبان‌شناسان و پژوهشگران زبان و ادب فارسی بر این عقيده بودند که نداستن الفبای فارسی باعث شده که شماری اندکی از مردم تاجيکستان از غنای فرهنگی گذشته و انتشارات امروز برخوردار شوند. آنها يادآور شدند که گذار به الفبای فارسی به تعداد خوانندگان نشريه‌ها، کتب و سايت‌های انترنتی تاجيکستان خواهد افزود.
در حال حاضر زبان فارسی سـاحـه‌ی وسـيعی را می پـوشـاند و بـيش از صـد ميـليون انسـان بدان سـخـن می‌گـويد. نزديک به سـه ميـليـون فارسی‌زبان در بيـرون از اين منطقه زندگی می‌کنـند. در اوضـاع و احـوال کـنونی، زبان فارسی در زمينه‌ی انتقال عـلوم در حوزه تمدنی ما نقـش با اهـميتی ايفا می‌کـند، ده‌هـا هـزار عــنوان کـتاب و ترجـمه، هـزارها نشـريه و سـايت در شبکه جهانی رايانه در سـراسـر جـهان به ايـن زبان نشـر می‌گـردد.
در دهه‌ی اخير با گسترش رايانه و ايـنترنت و نرم‌افزار‌های فراخور زبان فارسی، قلمرو زبان فارسی و کــار‌های پژوهـــشی در اين عــرصه بازهم تـوسعه بيشتری يافته است و داد وستد‌های زبانی و فـــرهنگی توليد‌کنندگــان زبــــان و آفرينـــيش‌هـــای فرهنــگی و هنــری، بيرون از حوزه دستگـاه رسمی سياست و دولتــمردان قرار گرفته است. اما حـيف اسـت که اکثريت تـاجيـکان فرارود بخاطر ندانستن خط فارسی از ايـن امکان و دسـت‌آورد مشـترک نمی‌‌توانند، استفاده کنند.
به نظر می‌رسد که تبديل خط سيريليک به خط فارسی اين مشکل را حل ‌کند. اما شماری بر اين باوراند که بازگشت به خط فارسي براي مردم تاجيکستان مشکلاتی را به بار خواهد آورد، که از جمله‌ی آن‌ها تحميل هزينه‌ی سنگين مالی بر اين کشور است.
به نظر من با در نظر داشتن دشواری‌هایی که در حوزه خط زبان وجود دارد، بهتر است که در دبستان‌ها و دبيرستان‌ها خط فارسی درس داده شود که دانش‌آموز بتواند از هر دو خط استفاده کند. در همين راستا نيز، بالاترين و پراهميت‌ترين واحد درسی در دبيرستان زبان فارسی و آموزش خط آن باشد.
ترجمه‌زدگی، دشواری ديگری زبان فارسی‌تاجيکی است. تغيير خط که تـاجيـکان فرارود را از گذشته خود و ساير فارسی‌زبانان جدا کرد، زبان امروزي را نيز به يک زبان ترجمه‌زده تبديل کرده است. از نيمه‌ی دوم دهه‌ی بيست سده‌ی پيـشـين، بيشترين کتاب‌های درسی از زبان روسی ترجمه شده که در بيشتر موارد ترجمه‌های خوبی هم نبوده‌اند. درست است که بسياری از واژگان اين کتاب‌ها تاجيکی اند اما در بافت ساختار روسی.
حضور بی‌حساب و ‌کتاب واژه‌های غيرضروری بيگانه و به ويژه واژه‌های روسی در زبان فارسی‌تاجيکی، دشواری‌ ديگری فراراه زبان در تاجيکستان قرار داده است. پيـشـينه‌ی وضع اصطلاحات اجتماعی، سياسی و علمی در تاجيکستان به نيمه‌ی دهه‌ی سی قرن بيست بر می‌‌گردد.
سياست شوروی اين بود که نه تنها همه‌ی ملل اتحاد شوروی دارای خط روسی باشند، بلکه اصطلاحات اجتماعی، سياسی، علمی و اداری از زبان روسی اقتباس شود. از آن به بعد بود که هزارها واژه روسی بدون حساب و کتاب وارد زبان فارسی‌تاجيکی شد. از آن‌جا هم که اين واژه‌ها می‌بايد از روسی اقتباس می‌شدند، جایی برای معادل‌سازی و زيبایی کلام در زبان فارسی‌تاجيکی باقی نمی‌ماند. در حالي‌که بسياری از اين واژه‌ها و قالب‌ها، با طعبيت زبان فارسی‌تاجيکی سازگاری نداشته‌اند.
اگر چه در پی تصويب «قانون زبان» در سال ۱۹۹۰ «کميته‌ی اصطلاحات» در جنب فرهنگستان علوم تاجيکستان تشکيل شد تا کارهایی را در رابطه با واژه‌گزينی و نام‌گذاری کارخانه‌ها، سازمان‌ها، مؤسسه‌ها انجام دهد ولی هنوز راه درازی در پيش رو است.
هـر واژه بايـد فـکری را در خـوانـنده و يا شــنونده، ايجـاد کـند و حـامل معـنا باشــد؛ زيـبائی کـلام، سـلامتی سـاخـتار، خوش‌آهنگی و خوش‌ترکيبی، طبـعبيت و شفافيت زبان را باید در نظر گرفـت، و به‌ياد داشته باشيم که قـلـمرو فـرهـنگی زبان فـارسـی فـراتـر از قـلمرو سـياسی تاجيکستان اسـت، از همين رو واژه‌هـا می‌بايـد برای هـمه فارسـی‌گــويان قـابـل فهـم باشنـد.
زبان فارسی مانند هـر زبانی، نيازمند آن است که از درون پـويا و زايـا باشـد و از مايه خود واژه بسـازد. دسـت‌آوردهای زبان فارسی از جمله در پـرداختن مستعدانه به واژه‌های جـديـد، در همه و قـلمرو زبان فارسی اسـت و نه مربوط به اين يا آن کشـور.
مرزهای سياسی مشخص است اما مرزهای زبانی نمی‌تواند مشخص باشند. قلمرو سياسی کشورها يک امر سياسی است، در حالي‌که قلمرو و کاربرد زبان، مسئـله‌ای فرهنگی است. از اين رو نبـايد قـلمرو زبـان و ادب فارسی را بـه مـرزهـای جـغـرافـيــای ســياسـی محـــدود کــرد و بــر واژه‌هـــای جـديد زبان فارسی برچـسـب «بيگانه» زد.
از آن‌جـایی‌که زبان يک پـديـده زنـده، پـويــــا و تحـول پـذيـر است، و در داد و سـتد بـين زبـان‌هـا نيز نـاچـار از وام‌گيری از پيـشـين زبان‌هـای ديگر است و همين امر است که موجـب رشـد، توانمندی و گستردگی آن می‌گـردد. اما تحـميل واژه‌هـا بر دسـتگـاه واژگـان، زبان را بيمـار می‌ســازد و بافــت آن را بهـم مـی‌زنــد. بساط کلمات آهنگـين يـک زبـان برچـيده می‌شود و کلمات بی‌آهنگ تحميلی جاي‌گزين آن‌ها می‌گردد ... نقش زيبائی‌آفرينی زبان محکوم بـه فــنا می‌شود.
هنوز اين فکر که زبان روسی منبع علم است، فکر حاکم است. به اين دليل، شماری از افراد هم‌چنان‌خاستار توسعه زبان روسي اند. هم‌چنين به حضور صدها هزار مهاجر کار تاجيک در روسيه اشاره می‌شود که به انگيزه اقتصادی ناچار از فراگيری زبان روسی هستند. از همين‌جاست که زبان روسی نه زبان فارسی به عنوان «وسيله معاشرت ميان اقوام» در تاجيکستان پذيرفته شده است.
به باور من زبان روسی، تاجيکان را با يکی از غنی‌ترين ادبيات‌های جهان و دنيای نو آشنا ساخت. از اين‌رو آموختن آن همراه با يک و دو زبان با اهميت جهانی برای تاجيکان بسيار سودمند است. به علاوه اين زبان هنوز هم در سطح قلمرو شوروی پيشين زبان مشترک است.
عدم اشراف بخشی از تـاجيـکان به زبان مادری در تاجيکستان يکی ديگر از چالش‌ها است. هنوز شماری از تـاجيـکان هستند که به تاجيکی نمی‌انديشند. گفتگو‌های تخصصی هنوز هم به زبان روسی صورت می‌گيرد. برای شماری از تـاجيـکان تحرير نوشته‌های علمی به زبان روسی به مراتب آسان‌تر است تا ‌فارسی تاجيکی.
محل‌گرايی در همه‌ی حوزه‌های زندگی و فعاليت‌های اجتماعی و سياسی تاجيکستان، از جمله در حوزه زبان بازتاب دارد که مانع دست‌يابی به سياست زبانی تقويت‌کننده حس ملی می‌گردد.
و فرجام سخن:
آن‌چه بر زبان فارسی در قلمرو اتحاد شوروی پيشين رفت، به سرنوشت زبان‌های ملی ديگر شبيه بود، زبان فارسی با سخت‌جانی کم‌‌نظير خود را سر پا نگه داشت و بـه‌رغــم هـمــه‌ی دست‌انـدازی‌هـا و تــلاش‌هـای صـورت گـرفـته به قصد محـدود سـاخــتن و کنار گذاشتن زبان فــارسی تاجيکی درفرارود، و از جمله در تاجيکستان، بازهم زبان فارسی بـه بـرکـت عـمومـيت، اسـتخـوان‌بـندی و غـنامندی، همـت و تلاش جـان‌بازانه‌ی پاسـداران آن و ادبيات برون‌مرزی آن نابود نشد، اگرچه آسـيب فـروانی بر پـيکر و روند گسـترش و بالندگی آن وارد گرديد.
هـم‌اکـنون زبان و ادب فارسـي تاجيکی بنابر وضعی که در سده‌ی بيست داشت، کاستی‌ها، کمبودها و گـرفـتاری‌های زيادي دارد و با چــالـش‌هـای جـــدی مـواجـه است.
زبان فارسی‌تاجيکی برای برون‌رفت از بحران موجود ناگزير از بهره‌گيری از هـمه‌ی امکانات جغـرافـيای فـرهـنگی خود است. اسـتفاده از مجموع امکانات ميهـن فـرهـنگی، زبان فارسی‌تاجيکی را در جهـت تحول، نوسـازی و رشد سريع و هم‌چـنين يکسان‌سازی واژه‌هـا کمک خواهد کرد.
به باور نگـارنده، پاسداری، پالـــودگی زبان فارسی‌تاجيکی و پاک‌سازی آن از واژه‌های غيرضروری بيگانه نه تنها رسالت روشنفکران و نخبگان تاجيک است، بلکه نياز به کمک تمام فارسی‌دوستان جهان دارد. همکاری ميان زبان‌شناسان و فرهنگيان تاجيکستان، ايران و افغانستان برای همگون‌سازی اصطلاحات و واژه‌ها در زبان کمک بزرگی خواهد بود.
نخبگان تاجيک پيوسته ياد‌آوری می‌کنند که: «ما برای احيای زبان و فرهنگ ملی خود چشم به فارسی‌زبانان ايران و افغانستان داريم.» از اين‌رو توسعه هم‌گرائی بين کشورهای فارسی‌زبان و کار جمعی به سود رشد و پويایی زبان فارسی است.
به نظر می‌رسد که هنوز از توانايی و امکانات کشورهای فارسی‌زبان و فارسی‌دوستان جهان به اندازه کافی در راستای مدرن‌سازی زبان فارسی و پاسخ‌گویی آن به نيازهای علمی بهره گرفته نشده است. تأسيس يک مرکز مشترک برای همگون‌سازی اصطلاحات ميان سه کشور فارسی‌زبان در امر نزديکی فارسی‌زبانان مدد می‌رساند.
جامعه کتاب‌خوان تاجيکستان با آثار نويسندگان، داستان‌نويسان و شعرای معاصر و مطرح ايران و افغانستتان عمومآ آشنا هستند، اما برعکس آن، يعنی آشنايی به آثار قلـم‌بـه‌دستان تاجيکستان، در ايران و افغانستان اندک است. با اين‌همه برخی از مجـلات ادبــی و رسـانه‌هـای گـروهـی ايـران و افغانستان آثاری از داسـتان‌نـويســان و شعـرای تاجيکستان را در صفحات خود منتشر می‌کنند که آن‌را به‌رغم اندک بودن، می‌بايد به فال نيک گرفت و آرزومند گسترش‌اش بود.
تاجيکستان کشوری است که در تقويم سالانه‌ی آن، جشن روز زبان وجود دارد. اين جشن يکی از گرامی‌ترين جشن‌های ملی تاجيکستان است. از همين‌جا می‌توان به حساسيت تـاجيـکان نسبت به زبان فارسی‌تاجيکی و اهميت آن‌ به عنوان رکن اساسی هويت ملی آن‌ها پی‌برد.
تـاجيـکان زبان فارسی‌‌تاجيکی را عزيز و گران‌بها می‌دانند، چرا که همين زبان فارسی است که هستی ملی آن‌ها را به نمايش می‌گذارد. زبان فارسی ستون استوار تاريخ و فرهنگ و شناسنامه‌ی تـاجيـکان بوده و هست.
در تاجيکستان زبان به هويت سياسی دولت گره خورده است. وقتی که آن‌ها از زبان تاجيکی سخن می‌گويند، هم زمان در کار اثبات ملت تاجيکی هستند که در نيمه‌ی اول قرن بيست در اتحاد شوروی، موجوديت‌اش انکار می‌شد.
در پايان با اغتنام از فرصت و تکيه بر تجربه‌ی جمهوری تاجيکستان، چه زيبا و پر معنا است که همه فارسی‌زبانان جهان روزی را به عنوان روزی بزرگداشت زبان فارسی برگزار کنند.
پايان.
۱۹- کاويانی، فرهنگ آريانا، سال سوم، شماره ۳، شهر دوشنبه، ص۶۴، برگرفته شده از نوارهای نخستين کنگره تاجيکان، سپتامبر۱۹۹۲.
۲۰- برای معلومات بيشتر از نخستين همايش بين‌المللی تاجيکان و فارسی‌زبانان به سفرنامه نسيم خاکسر، سفر تاجيکستان، کتاب چشم‌انداز، پاريس، ۱۳۷۲خ.
۲۱- غفوروف، بابه جان، مصاحبه با سيروس علی‌نژاد، تهران، آيندگان ادبی، بهمن ۱۳۵۲.
۲۲- باطنی، دکتر محمد رضا، مصاحبه با شهروند، کانادا، ۲۴ آگوست ۲۰۰۴.
۲۳- صفـا، دکتر ذبـيح الله، تاريخ ادبيات ايران، تهران، ص۲۳۵.
۲۴- شکوری، محمد جان، سرنوشت زبان فارسی‌تاجيکی فرارود در سده‌ی بيست ميلادی، دوشنبه، ۱۳۸۴خ، ص. ۱۰۹

انقلاب همچون يک جنبش فرهنگی

انقلاب همچون يک جنبش فرهنگی
خمينی چگونه رهبر شـد؟
نوشتهء عبدی کلانتری
فايل صوتی ـ بخش اولفايل صوتی ـ بخش دومفايل صوتی ـ بخش سـومفايل صوتی ـ بخش چهارم
فايل پی دی اف ـ برای چاپ
در پاييز سال ۱۳۶۸، يک نشريهء ويژهء بررسی های جامعه شناسی به نام «کنکاش ـ درگسترهء تاريخ و سياست» شمارهء ويژه ای به مناسبت دهمين سالگرد انقلاب بهمن پنجاه و هفت منتشر ساخت. سرمقالهء اين شماره {به قلم سردبير ـ ع. کلانتری؛ با مشورت شورای سردبيري: ع. ميرسپاسی؛ م. مشايخی؛ م. بروجردی؛ م. رضوی؛ س. ساعتچي} پرسش‌هايی را در بارهء ماهيت انقلاب بهمن و چگونگي ِ رهبری آيت الله خمينی مطرح ساخت که برخی از آنها شايد امروزه نيز ــ با توجه به بحران سياسی کنونی و نقش «جنبش حقوق مدنی و حقوق سياسي» مردم (همان جنبش سبز)ــ قابل مطرح کردن باشند.
خصلت انقلاب چه بود؟در تلاطم روزهای انقلابی سال ۱۳۵۷، در آستانهء فروپاشي ِ کامل ساختارهای حکومتي ِ سلطنت در ايران، هنگامی که بر همهء نيروهای سياسی (به ويژه چپگرايان) مسلم شده بود که «وضعيت انقلابي» [با تعريف کلاسيک] فرارسيده؛ و در گرماگرم انديشيدن و عمل کردن به اشکال و شيوه های مؤثر مبارزه، اين نيروها هنوز پاسخی کامل به پرسش هايی که تعيين کنندهء سمت‌گيري ِ آيندهء آنها بود نـداده بودند.
خصلت اين انقلاب چيست؟ صف نيروهای ضدسلطنتی متشکل از کدام گروه‌های اجتماعی است؟ خواسته های متمايز هرکدام از اين گروه‌ها، قشـرها، و طبقات، و دلايل شرکت‌شان در انقلاب کدام است؟ انقلاب چه «مراحلي» را بايد طی کند تا بتوان آن را يک انقلاب «پيروزمند» ناميد؟
در کشاکش «انقلاب» و «ضـد انقلاب»، نقش افراد را چگونه بايد ارزيابی کرد، نقش شاه، خمينی، سرکردگان ارتش، و رهبران سازمان‌های سياسي ِ غيرديني؟
و بالاخره، «وظايف ما» در اين انقلاب کدام‌اند؟
در روزها و ماه‌هايی که از پي ِ زمستان ۵۷ آمد، به تدريج برای اين پرسش‌ها پاسخ هايی فراهم شد. اعتبار اين پاسخ‌ها در فراز و نشيب ده ساله [و اکنون سی ساله] تا چه حد پايدار ماند و تا چه ميزان ساقط شد؟
در تعيين «خصلت» انقلاب، سوآل اين بود که آيا جنبش انقلابی ۵۷ ادامهء منطقی و مکمل انقلاب ناکام مشروطه و جنبش ملی مصدقی است که می بايد به استقلال ملی، تشکيل دموکراسی پارلمانی، و حکومت قانون بينجامد؟ [يعنی کسب حقوق مدنی و سياسی متداول در دموکراسی های ليبرال] يا اينکه اين انقلاب می تواند و بايد فراتر از اين‌ها، به سمت «عدالت اجتماعي» و نظامی برابرخواهانه برود [در تفکر چپ: با سلب مالکيت از سرمايه داران وابسته و زمين داران بزرگ] و نظامی عادلانه برای «زحمت کشان» [مستضعفان، پابرهنه ها، «کوخ نشين ها»؛ يا «پرولتاريا و روستاييان»] برپا دارد؟
برای پاسخ دادن به اين پرسش، جدا از تمايلات و آرزوهای قلبی افراد، به تحقيقاتی جامعه شناسانه نياز داشتيم. بررسی هايی که به ارزيابی رشد سرمايه داری در ايران، فرهنگ سياسي ِ طبقات متوسط شهری، کارگران صنعتی و کشاورزی، و روشنفکران فنی، اداری، و کارمندان دولتی بپردازد و سـابقه، توان، و نفوذ سازمانهای سياسي ِ وابسته به اين گروههای اجتماعی را بسـنجد.
در چنين بررسی ای، می بايست نقش خاص اقتصاد نفتی، ويژگی های دستگاه سـياسي ِ حاکم (شاه)، نقش زمين‌داري ِ پيشاسرمايه‌داری (فئودالي)، نقش عشـاير و ايلات، مسايل مربوط به مليت‌های غيرفارس، نقش زحمت‌کشان فصلی و فقرزدگان ِ زاغه نشين، و بسياری مسايل ديگرهم روشن می شد. اما چنين تحليل های علمی ای در دسترس نبود؛ و جنبش در خيابان‌ها آغاز شده بود!
آنها که در جنبش اعتراضی شرکت کردندکدام گروه‌های اجتماعی، و به چـه دلايلی، به جنبش اعتراضی در خيابانها پيوستند؟ برای پاسخ، آيا تأکيد اصلی می بايست بر علت‌های اقتصادی و تحليل طبقاتی استوار باشد (يعنی شکاف ميان فقير و غنی؛ تهي‌دستي ِ کارگران و نيمه پرولترها در برابر صنعت بزرگ)؟ يا اينکه علت های سياسی و فرهنگی و گروه ‌بندی های «غـير طبقاتي» نقش عمده تری داشتند (مثل ظلم و حق کشی در قبال حقوق مدنی و حقوق سياسی؛ همراه با اختناق و ارعاب پليس و ساواک؛ بی هويتی و بيگانگی جوانان شـهری؛ مطالبات دانشجويان و سرکوب روشنفکران، نقض حقوق زنان شهری، اجحاف بر حلبی نشينان ِ بی مسکن، سرکوب فرهنگي ِ اقليت های قومي)؟
کدام يک از اين گروه ها فعال تر و مصمم تر عمل کردند؟ کدام گروه‌ها ديرتر و به آرامی به جنبش پيوستند؟ و کدام ها عمدتاً از صحنهء انقلاب برکنار باقی ماندند؟
ماهيت بحران سياسی حاکميتشکاف در ميان طبقهء حاکمه، و در پايه های رژيم، خود ناشی از چه عواملی بود؟ بن بست سياست های اقتصادی به دنبال ميلياردها دلار کسری تجارت خارجي؟ فرار سرمايه ها؟ مشکلات توزيع و کمبود کالاها؟ تورم، به ويژه در مواردی مانند مسکن و خواربار؟ يا تسـلط انگلي ِ يک ائتلاف حکومتی (خاندان شاه) بر بيشتر فعاليت های سرمايهء صنعتی و تجاری ــ و همزمان شکاف در داخل هيأت حاکمه، ميان دربار و فاشيسم رستاخيزی از يک سـو، وسرمايه داران ليبرال مآب از سوی ديگر؟
سياست های دولت های ايالات متحده و اتحاد شوروی در سقوط شـاه چه نقشی داشتند؟
نقش اسـلام در سرکردگی جنبش اعتراضياما شايد پيچيده ترين پديده، نقش اسلام شيعی و حضور قشرمعينی از روحانيت در پيشاپيش جنبش مردمی بود، و نـحوهء به دست گرفتن سرکردگي ِ اين جنبش به وسيلهء آنها!
پيش از انقلاب بهمن، در تاريخ معاصر ايران بارها روحانيت در جنبش هايی که عمدتاً غير دينی، ملی يا دموکراتيک، بودند شرکت کرده بود؛ مثل مشروطيت، جنبش جنگل، ملی شدن نفت، و جنبش خرداد ۱۳۴۲؛ اما اين مشارکت با تکيهء عمده بر کسبه و بازاريان صورت گرفت، يا آنکه درون ساختارهای حزبی ـ جبهه ای متداول، و مبارزه سياسی «از بالا» در کنار احزاب ملی؛ و در مواردی هم با تروريسم زيرزمينی (ترور حسين علی هژير و حسن علی منصور . . .).
در زمستان ۵۷ برای نخستين بار بخشی از روحانيت به رهبری آيت الله خمينی، با طرح شعار «حکومت اسلامي» (بعداً «جمهوری اسلامي»)، بدون استفاده از ارگان‌های رسمی حزبی يا ائتلافات جبهه ای با احزاب غيرمذهبی، بدون استفاده از سلاح و ارتش و قهر، با استفاده از تاکتيک ها، شـعارها، و شبکه هايی منحصر به فرد، توانست رهبری خود را در قلب و ذهن و باور همهء گروه های اجتماعی ــ نه تنها کاسب و بازاری، بلکه کارگر و کارمند و روشنفکر، زن و مرد و کودک و سالخورده، شـهری و روستايی ــ مستقر کند.
اين سـرکردگی (هژموني) چگونه به دست آمد؟ به اعتبار وجود شخص آيت الله خميني؟ به خاطر فقدان ديگر سازمانها و رهبران ملی شناخته شده و صاحب نام؟
آيا اين رهبری آن‌طور که برخی بعدها مدعی شدند «غصـبي» بود با توطئه و نيرنگ به دست آمد؟ آيا زحمت‌کشان، طبقهء متوسط، و روشنفکران غيرمذهبی همه «فريب خوردند»؟ آيا شعارها و برنامهء آيت الله خمينی و روحانيان ضدشاه همه «دروغ و پوچ» بود، يا اينکه همان بود که از پيش، از سال‌ها پيش در نوشته های آنها اعلام شده و دستور عمل آنها قرار داشت؟
آيا رهبری ثمرهء «بند و بست پشت پرده»ی روحانيت و ابرقدرت ها بود؟ يا ثمرهء سال‌ها مبارزهء مخفی و علني ِ ايدئولوژيک، تشکيلاتی، و تبليغ و ترويج سياسی از سوی متفکران مذهبی و روحانی در ارتباط با آيت الله خمينی در تبعيد؟
راديکاليسم جنبش و سازش ناپذيری آن در مراحل مختلف مبارزه، حتا در برابر حکومت نظامی و ارتش مسلح، را به چه چيز می توان نسبت داد؟ چه شد که مردم، مردم کوچه و بازار، و نه اقليتی انقلابي ِ حرفه ای، حاضر شده بودند حتا از جان خود بگذرند؟ پديده ای که بعدها در جريان جنگ ايران و عراق با ابعادی چندين برابر تکرار شد. تاکتيک های مبارزهء شبانه روزي ِ مردم تا چه اندازه خودجوش و فی البداهه بود و تا چه اندازه آگاهانه از جانب رهبری هدايت می شد؟ شـبکه های ارتباطی رهبری و مردم کدام بودند؟ پيام ها و شـعارها از کدام مجرا به نيروی مادی تبديل می شد؟ شـانس سـاير نيروهای سياسی (غير ديني) در به دست گرفتن قدرت چه بود؟
غيرمذهبی‌ها در انقلاب بهمنجنبش چپ ايران در انقلاب بهمن به دنبال چه بود، چه وظايفی را پيش روی خود می‌ديد، و تحليل آن از قدرت دولتي ِ برآمده از انقلاب اسلامی چه بود؟ در جريان انقلاب، بخش بزرگی از جنبش چپ ايران که هسته های رهبری اش از درون مبارزه‌ی چريکی شهری بيرون آمده بود، و بخش ديگری که به فکر فعاليت سياسی ميان کارگران صنعتی افتاده بود، هنوز نمی‌دانستند آنچه در خيابان‌ها در حال رخ‌دادن است با تئوری‌ها و عمل ِ گذشته‌ی اين سازمان‌ها چه ارتباطی دارد. به عنوان سازمان‌های پيشاپيش مسلح و رزمی، در حاليکه با شجاعت در سنگرهای مبارزه‌ی روزانه با نيروهای شاهی می‌جنگيدند و جان می‌باختند، نمی‌دانستند که «پيشاهنگ» جنبش انقلابی اند يا آنکه جنبش آنها را به دنبال خود می‌کشاند.
همين ابهام باعث شد که در روزهای بحراني ِ آينده، وقت بسياری از نيروهای چپ به بازبينی و ارزيابي ِ «مشی چريکي» (يا برعکس «اکونوميسم کارگري») مشغول شود؛ و اين طبيعی بود. حاصل جمع‌بندی اين ارزيابی‌ها چـه بود؟ پايه گيری وسيع و رو به رشد سازمان‌های چريکی، به ويژه چريک‌های فدايی خلق و مجاهدين خلق، پس از انقلاب ناشی از چه بود؟ اگر جنگ انقلابی عليه سلطنت به درازا می‌کشيد آيا اين نيروها شانس بيشتری برای در دست گرفتن قدرت نمی‌داشتند؟ آيا در آن صورت «مشـی چريکي» که چنين سرمايه‌ی سياسی ای را سبب شده بود، مثبت تر ارزيابی نمی‌شد؟ چرا به فاصله‌ی کوتاهی پس از استقرار «جمهوری اسلامي»، اکثريت جنبش فدايی تسليم تفکر و مشـی حزب توده شد؟
مبارزه با ليبرال‌ها برای «قطع کامل نفوذ امپرياليسم»پس از قيام بهمن، همه‌ی سازمانهای چپ ايران يک اصل را مسلم فرض می‌کردند و آن اين بود: برای پيروزي ِ يک انقلاب دموکراتيک، سقوط سلطنت به تنهايی کافی نيست بلکه بايد «امپرياليسم» را هم از ايران بيرون کرد. پس می‌بايست نشان کرد که کدام نيروها پس از سقوط سلطنت، انقلاب را تمام شده دانسته و مردم را به خانه هاي‌شان عودت خواهند داد، و کدام نيروها «تا قطع کامل نفوذ امپرياليسم» به مبارزه ادامه می‌دهند.
«قطع کامل نفوذ امپرياليسم» در چشم‌انداز چپ ايران به چه معنی بود؟ سلب مالکيت از سرمايه داران {به اصطلاح} «وابسته»، اخراج عمال و مستشاران آمريکايی، خروج از پيمان نظامی «سـنتو»، تصفيه‌ی کامل ارتش شاهنشاهی و «درهم شکستن بوروکراسی فاسـد دولتي» و مجازات سرکردگان آنها، دولتی کردن مالکيت شرکت‌های بزرگ، بانک‌ها، و ساير بنگاه‌های سرمايه داری، حل مسأله‌ی ارضی، و بالاخره تشکيل دولتی به نام «جمهوری دموکراتيک خلق». ويتنام و کوبا همچنان الگوهای اصلی و راهنمای برنامه و عمل سازمان‌های انقلابي ِ چپ ايران بودند.
اين سازمان‌ها که خود را نماينده، سخنگو، و «پيشاهنگ» طبقه‌ی کارگر ايران می‌دانستند، اما هنوز پيوندی جدی با اين طبقه ايجاد نکرده بودند، معتقد بودند تنها با رهبری نمايندگان «پرولتاريا»، يعنی خودشان، انقلاب به پيروزی واقعی می‌رسد. بنابراين، بخش عمده ای از مباحث آنها بر سر اين نکته بود که انقلاب چه می‌بايد باشد و نه آنکه چه هست: انقلاب دموکراتيک «توده اي» يا «دموکراتيک نوين» و به رهبری «پرولتاريا».
به تقليد از شعار بلشويک‌ها در انقلاب روسيه، بخشی از جنبش چپ ايران هم شعار «پيش به سوی ديکتاتوری دموکراتيک پرولتاريا و دهقانان» را می‌داد. غالب تحليل‌ها و ديدگاههای چپ ايرانی متأثر بود از مارکسيسم عاميانه‌ی استالينی يا مائويستی. علاوه برآن، همين تحليل‌ها نيز به شکل فورمول‌های کتابی عرضه می‌شد که از روخواني ِ آثار کلاسيک مارکسيسم ـ لنينيسم استخراج شده بود، آنهم با زبانی که اساساً ظرفيت روشن‌گری و تبليغ وسيع مردمی نداشت. مردم از زبان و اصطلاحات مارکسيسم روسی و چينی و کوبايی چيزی دستگيرشان نمی‌شد.
بر سر ماهيت رژيم اسلامی و «وظايف انقلابيان در قبال آن»، در درون هرکدام از سازمان‌های انقلابی چپ طيفی از ديدگاههای متفاوت وجود داشت و مدام صحبت از «مبارزه‌ی ايدئولوژيک» به ميان می‌آمد. عده ای آيت الله خمينی را نماينده‌ی «خرده بورژوازی مرفه» می‌دانستند؛ عده ای او را نماينده‌ی «خرده بورژوازی سـنتی عقب مانده»، يا «بورژوازی تجاری بازار»، يا نماينده‌ی «عناصر بی طبقه‌ی حاشيه نشين و لومپن پرولتاريا» می‌پنداشتند. بخشی از چپگرايان خمينی را سرکرده‌ی «يک کاست حکومتي» متشکل از روحانيت طرفدار ولايت فقيه می‌دانست.
عده ای هم بودند که آيت الله را فقط يک «مصلح اجتماعي» خطاب می‌کردند که آلت دست «بورژوازی وابسته» شده است. گروهی معتقد بودند از آنجا که {به اصطلاح} «ماشين دولتی سرمايه داری وابسته» دست نخورده باقی مانده، پس دولت و حاکميت اسلامی عوامل امپرياليسم هستند و بايد هرچه زودتر سرنگون شوند.
عده ای ديگر بحث می‌کردند که نهادهای انقلابی مسلح و شوراها که «از پايين» و در جريان انقلاب شکل گرفته بودند ارگانهای اصلی حکومت هستند، نـه ارتش و پليس و دستگاه اداری سابق. پس قدرت در دست «خرده بورژوازی راديکال» است که زير رهبری خمينی با امپرياليسم به نبرد برخاسته؛ اين عده می‌گفتند چون هنوز در ايران زمان برقراری «ديکتاتوری پرولتاريا» فرا نرسيده، پس «نيروهای بينابيني» هم می‌توانند انقلابی باشند؛ در اين مرحله (فقط در اين مرحله) خرده بورژوازی «متحد طبيعي» کارگران است. پس می‌شد به طور مشروط از «جناح ضد امپرياليست» روحانيت در مقابل «ليبرال‌ها» دفاع کرد.
اما بلافاصله تأکيد می‌شد که اتحاد پرولتاريا و خرده بورژوازی «موقتی و مشروط» است؛ پرولتاريا بايد به زودی بر «تزلزل و نااستواری خرده بورژوازي» غلبه کند و انقلاب را به پيروزی نهايی برساند. چنين استدلال می‌شد که چون خرده بورژوازی برنامه‌ی مستقل اجتماعی و اقتصادی ندارد، يا زير رهبری پرولتاريا (يعنی همين چپگرايان) قرار می‌گيرد، يا زير رهبری «بورژوازی وابسته»؛ و راه سومی در کار نيست. شـق اول که منتفی است؛ پس حکومت اسلامي ِ خرده بورژوا، چه بخواهد چه نخواهد، به «دامن امپرياليسم» بر می‌گردد و چپ ها بايد از هم اکنون به تدارک قيام بعدی بپردازند.
استالينيسم کهنه کاردر ميان اين همه سردرگمی نظری و ناروشنی در عمل، حزب توده فورمول‌های از پيش آماده و وارداتی خودش را داشت و ريش سفيدانه به چپ انقلابی توصيه می‌کرد که انقلاب را از «حرکت آخر» آن شروع نکنند: يعنی صف کوچک روشنفکری و کارگریِ خودشان يک طرف، و تمامی «توده‌ی ارتجاعي» در طرف ديگر. «توده ای ها» می‌گفتند بياييم و حساب‌گرانه توازن قوا را بسنجيم. عاقلانه آن است که «از درون» مبارزه کنيم. با بيشترين متحدان آغاز کنيم و بعد سرفرصت به يک يک دشمنان بپردازيم. پس، اول همه در جبهه‌ی همه خلقی عليه آمريکا و «ليبرال‌ها» می‌رزميم؛ همان ليبرال‌هايی که به جای نبرد ضدآمريکايی، «دموکراسي» را علم کرده اند تا مبارزه را از مسير خود منحرف سازند.
مگر نه اينکه هم اکنون «خط امامي»‌ها به سختی با ليبرال‌ها و آمريکايی ها درافتاده اند؟ مگر نه اينکه توده‌ی مردم از آنها پشتيبانی می‌کنند؟ مگر اين اقدامات رئوس برنامه‌ی «حداقل» خودتان نيست؟ پس فداييان و مجاهدين عزيز، چپگرايان انقلابي! سلاح‌ها را زمين بگذاريد، مشروعيت جمهوری اسلامی را به رسميت بشناسيد، رهبری آن را بپذيريد، با آن در هرزمينه ای همکاری کنيد (با شعار «اتحاد و انتقاد»)؛ تا به تدريج، در شطرنج سياست و مبارزه «از بالا»، وقتی جاپای خود را محکم کرديم، نوبت قدرت ما هم خواهد رسيد. فقط صبر داشته باشيد.
اما وقتی که توازن قوا در واقعيت امر چنين بی رحمانه عليه نيروهای مترقی و دموکرات بود چه می‌بايست کرد؟ در يک سو حاکميتی ارتجاعی و دارای وجهه‌ی مردمی (پوپوليستي)، و در سوی ديگر اقليتی روشنفکر، چپی يا ملی گرا و خواهان دموکراسی. چه می‌شد کرد؟ انقلابی ديگر؟ «تعميق مبارزه‌ی طبقاتي»؟ با کدام نيرو، با کدام امکانات؟ با رفورم و مبارزه‌ی قانوني؟ آيا حکومت بی رحم اسلامی مهلت مبارزه ء قانونی به کسی می‌داد؟
تحليل از ماهيت رژيم اسـلاميدر ميان تحليل‌های گوناگون چپ، چهار نظريه درباره‌ی ماهيت رژيم اسلامی از همه رايج تر بود:
۱) پس از قيام بهمن هيچ چيز عوض نشده، ساختارهای سرمايه داری وابسته به امپرياليسم دست نخورده مانده و اقدامات ضدآمريکايی رژيم فقط «خيمه شب بازي»ی عوام فريبانه است (چريک‌های فدايی خلق؛ طرفداران اشرف دهقاني)؛
۲) دولت جمهوری اسلامی «ملی و ترقی خواه» است زيرا از درون يک انقلاب بزرگ ضدامپرياليستی بيرون آمده، دارای مشروعيت است، با امپرياليسم در تضاد قرار دارد؛ حتا در رهبری آن جناحی «دموکرات انقلابي» وجود دارد که می‌تواند به «راه رشد غيرسرمايه داري» کشيده شود. به دنبال ضربه های مرگ‌بار سال ۱۳۶۰ عليه چپ‌گرايان، طرفداران اين نظريه «تئوری استحاله» را ارائه دادند. طبق اين تئوری، رژيم اسلامی در ابتدا مترقی و ضدامپرياليست بود اما به تدريج دچار استحاله‌ی راستگرايانه شد و جناح «واقع بين» آن، يعنی خمينی و «خط امام» تسليم امپرياليسم شدند (حزب توده؛ فداييان اکثريت؛ شاخه‌ی جداشده‌ی «کشتگري» ها)؛
۳) جمهوری اسلامی يک «ارگان سازش» است: خرده بورژوازی ضدامپرياليست در اتحادش با بورژوازی ليبرال (ليبرال‌ها)، به سازش کشيده شده و به زير قيادت آن درآمده و اکنون اين ارگان سازش، دست بالا را دارد. اين خمينی نيست که بر رأس قدرت نشسته بلکه عناصر بورژوازی طرفدار سرمايه داری وابسته دست بالا را گرفته اند (سازمان چريک‌های فدايی اقليت)؛ و
۴) رژيم جمهوری اسلامی رژيمی «بوناپارتيستي» است که روحانيت طرفدار ولايت فقيه به رهبری خمينی ــ به مثابه يک «کاست» حکومتی ــ ميان طبقات و اقشار مانور می‌دهد بدون آنکه «نماينده»ی هيچ کدام باشد؛ و تنها به حفظ قدرت خود می‌انديشد. برای حفظ اين قدرت، مجبور است نظام سرمايه داري ِ نفتی را هم بازتوليد کند. اين رژيم از همان لحظه‌ی به قدرت رسيدن سرکوبگر و فاشيست مآب بوده است (سازمان «راه کارگر»).
ارتجاع در درون انقلاباکثر سازمان‌های چپ انقلابی ايران در توضيح اينکه چگونه از درون يک جنبش بسيار بزرگ مردمی و انقلابی، يک رهبری ارتجاعی بيرون آمد، آنهم رهبری ای که مورد قبول و حمايت قلبی مردم، و برخوردار از مشروعيت نزد آنها بود، هيچ گاه به اين نتيجه نرسيدند که خصلت ارتجاعی و فاشيستی در درون خود جنبش توده ای وجود داشت. نشانه هايی از اين واقعيت را آنها گهگاه به عنوان «توهم توده ها» يا «گيج سری و اوهام» مردم انقلابی در قبال روحانيت شيعی توضيح می‌دادند.
بسياری از مبارزان چپ و روشنفکران مترقی باور داشتند (و هنوز دارند) که سرکوب آنها نه توسط اسلامگرايان راستين، بلکه اقليتی از پاسداران مسلح و لومپن‌های حزب اللهی صورت گرفته؛ و ساير مردم محروم، به ويژه کارگران صنايع، مدافع ديدگاهها و برنامه های غيردينی ايشان بودند. اين خود توهمی پوپوليستی در ميان چپگرايان لاييک بود. چپگرايان مدرن و دانشجويان نمی‌توانستند قبول کنند که «توده» (مالتی تود) می‌تواند خرافی و خطرناک باشد.
به خاطر خصلت کاريزماتيک و فرهمندی رهبری جنبش مردمی، که از حمايت معنوی، ايمانی، و حتا خرافی مردم برخوردار بود، اين رهبري ِ شيعی توانست در جريان انقلاب و در فردای قيام بهمن، به طور سيستماتيک سازمان‌های دموکراتيک صنفی و سياسی، نهضت‌های زنان، دانشجويان، روشنفکران، و اقليت‌های قومی و دينی را نابود کند. اين کار با سهولت انجام نشد، اما متأسفانه حمايت بخش بزرگی از مردم مسلمان، يا دست کم پذيرش بی طرفانه‌ی اکثريت آنها را پشتوانه‌ی خود داشت.
می‌توان به عنوان جنبه ای از اين فرهنگ سياسی در روان جمعی مردم، به واقعيت به بندکشيدن زنان در حجاب اسلامی ــ کنترل بدن زنان ــ و سکوت توأم با رضايت اکثر مردان مسلمان اشاره کرد. تراژدی «ما» به عنوان نيروهای روشنفکر و چپ ايران، در حقيقت تراژدی بی ارتباطي ِ تجدد خواهان و روشنفکران مدرن با جامعه‌ی سـنتی بود. سازمانهای چپ و سوسياليست نخست تاکتيک‌های مبارزه را (مشی چريکي) به نحوی گزيدند که آنها را از حرکات آرام صنفی و دموکراتيک شهری (پيش از اوج گيری انقلاب) جدا می‌کرد؛ زبان روشنفکرانه‌ی آنها که از کتابها و جزوه ها گرفته شده بود با آگاهی مردم ارتباط نمی‌گرفت؛ آنها فرهنگ شفاهی و زنده‌ی مردم را ناديده گرفته، در عوض فرهنگ نامه‌ی جزوات سياسی را آيه وار موعظه می‌کردند و به اين ترتيب «بيگانه» باقی می‌ماندند.
انقلاب همچون جنبش فرهنگينيروهای سازمان يافته‌ی چپ ايران هيچ‌گاه به انقلاب به عنوان يک جنبش فرهنگی ـ سياسی ننگريسته بودند، بلکه هميشه به نحوی ابزاری آن را در مقطع وضعيت انقلابی، يعنی لحظه‌ی تسخير قدرت سياسی مورد توجه قرار داده بودند. آنها همه‌ی استراتژی و تاکتيک خود را برای چنين لحظه ای، و يا احياناً جنگ درازمدت توده ای با نيروهای سلطنتی، تدارک ديده بودند.
بايد دانست هرچند خود انقلاب حادثه ای مقطعی، معطوف به قيام خيابانی و کسب قهرآميز قدرت سياسی است، اما روند کسب سرکردگی آن به قابليت‌های سياسی و فرهنگي ِ يک نيرو در سال‌های پيش از انقلاب بستگی دارد. آنچه باعث شد فقها و قشر روحانی بتوانند در انقلاب ايران سرکردگی خود را تثبيت کنند، نـه نيروی نظامی آنها و نه چالاکی تاکتيکی شان در روز قيام، بلکه شبکه‌ی سـنتی دستگاه های فرهنگی آنها و زبان سياسي ِ برآمده از فولکلور دينی، و همچنين وجود رهبری کاريزماتيک (فرهمندي) خمينی بود.
سازمان‌های ملی غيردينی و دموکراتيک که سنت جنبش مصدقی را پشت سر داشتند نيز به دلايل مختلف نـتوانستند نقش مهمی بازی کنند؛ از جمله رفورميسم در دوران انقلابی، توهم نسبت به مذهب شيعه و روحانيان، جاه طلبي ِ مشارکت در قدرت (قدرت شاه و قدرت خميني)، نداشتن رهبرانی با نفوذ اجتماعی، و فقدان جاذبه‌ی فرهنگی برای مردم محروم، پابرهنگان، و فقرای شهری.
نيروهای چپ ايران که به طور غريزی نسبت به انحصارگري ِ شيعی و شعارها و اعمال ضدچپ حکومت واکنش نشان می‌دادند، علاوه بر عامل کمبود کادرهای باتجربه‌ی سياسی، به دلايل ايدئولوژيک نيز خصلت فاشيستی جنبش اسلامی را درنيافتند. دلايل ايدئولوژيک اينها بودند: نخست، وجود پوپوليسم (خلق گرايي) در ايدئولوژی چپ که هر حرکت توده اي ِ ضدشاهی را، بی توجه به سمت و سو و سرکردگی آن، گرامی می‌داشت. دوم، مارکسيسمی عاميانه که طبق آن هرنيروی «ضدامپرياليست» را به نحوی مترقی و متحد چپ به شمار می‌آورد. و سرانجام، شايد مهمتر از هرچيز، حساسيت کم در برابر نقض دموکراسی، به خاطر سنت استالينيستي ِ چپ ايران.
به خاطر همين عوامل، فاشيسم بومی گرای ضدامپرياليستی ــ که پيش از آن در قالب پول پوتيسم، بعثيسم عربی، جنبش امل و فداييان اسلام و نظاير آنها خود را نشان داده بود و اين بار در قالب حزب الله خط امامی ــ هنوز پديده‌ی شناخته شده ای نبود. تنها تعداد انگشت شماری از روشنفکران مارکسيست در نشرياتی نظير «رهـايي»، «اتحاد چپ»، و «سلسـله بحث‌های راه کارگر» اهميت اين پديده را دريافته بودند.
اما اگر همه‌ی نيروهای سازمان يافته‌ی چپ از همان ابتدا نيز پنداشت روشن و واقع‌بينانه ای از انقلاب اسلامی، رهبری، و دولت آن می‌داشتند، راه مبارزه چه می‌توانست باشد؟ به دست گرفتن سلاح و مبارزه از طريق هسته های مسلح و خانه های تيمي؟ پناه بردن به ميان اقليت‌های قومی در کردستان، ترکمن صحرا، بلوچستان، و آغاز جنگی درازمدت و فرسايشي؟ توطئه های نظامی و کودتاگري؟ يا با توجه به توازن منفی قوا، تلاش برای تشکيل ائتلاف بزرگی از همه‌ی نيروهای ضد حکومت اسلامی با برنامه‌ی عمل دموکراتيک و ملی برای دفاع از آزادی‌های سياسی و حقوق مدنی، افشـاگری آرام سياسی، مبارزه‌ی قانونی و رفورميسم؟ می‌توان گفت همه‌ی اين راه ها آزمون شد و، چـه تلخ، همه به شکست انجاميد.
دين خويی در برابر فرهنگ ليبراليشکست انقلاب دموکراتيک در ايران و برآمدن فاشيسم اسلامی از درون آن بسياری از روشنفکران سکولار و چپ را به اين نتيجه رساند که يک انقلاب اجتماعی بايد يک جنبش فرهنگی ـ سياسي ِ وسيع را پشتوانه‌ی خود داشته باشد، و گرنه در مبارزه‌ی احزاب و سازمان‌ها برای کسب قدرت، تمايلات ديکتاتوری و ضددموکراتيک حتا چپ انقلابی را هم در برخواهد گرفت. فرهنگ در اين تعبير نه تنها به خصلت‌های امروزين سنت به عنوان زيرساخت رفتار اجتماعي ِ مردم اشاره می‌کند، بلکه ساير جنبه های زندگی هرروزه‌ی گروه های اجتماعی، اخلاقيات جمعی، آداب کسب و کار، چگونگی ترتيبات فضای زيستی و سکونت آنها، تلقی گروه های اجتماعی از «زندگی خوب»، «سعادت»، «عدالت»، نحوه‌ی انتقال اطلاعات در افواه و افکار عمومی، فولکلور يا هنرهای مردم پسند جديد، محتوای رسـانه های گروهی، فهم روابط قدرت در سطوح غيرسياسی، مشاورت و مشارکت در سطوح محلی زندگي ِ روزمره، و تضادهای ناشی از برخورد سنت‌ها با فرهنگ متجدد و مدرنيت غربی را شامل می‌شود.
بخشی از نيروهای سکولار و چپ که نکات بالا را برای مبارزه‌ی سياسی بی اهميت می‌دانند، معتقداند در کشورهای توسعه نيافته، با خيل جمعيت روستايی و حکومت‌های سرکوبگر و وابسته به غرب، فرصت و امکان فعاليت‌های سياسی و فرهنگی آزاد وجود ندارد؛ کارزار روشنگرانه و کسب مشروعيت در ميان مردم ــ همانند دموکراسی‌های غربی ــ امکان پذير نيست. بنابر اين، استراتژی تحول سياسی نمی‌تواند متأثر از کسانی چون آنتونيو گرامشی باشد که نقش ويژه ای برای جامعه‌ی مدنی و کارکنان فرهنگی و روشنفکران قايل بود. طبق اين ديد، «مشروعيت» و سرکردکی فرهنگی تنها پس از کسب قدرت به دست می‌آيد.
تأکيد بر جنبش فرهنگی در تئوری و استراتژی، الزاماً به معنی نفی تعين‌های اقتصادی و مبارزات طبقاتی يا حزبی نيست. همين طور می‌دانيم زمانی که سرکوب و اختناق به شيوه‌ی اصلي ِ حکومت تبديل می‌شوند، ديگر استراتژی های «ليگاليستي» (در چارچوب قانون موجود) اثری نخواهند داشت. هدف از تأکيد بر جنبش فرهنگی روشنگرانه، دخالت در دو سطح از فعاليت سياسی است: در سطح اخص غنی کردن فرهنگ سياسی و تئوريک روشنفکران («اينتلی گن سياي» سکولار)؛ و در سطح وسيع تر، تحول و دموکراتيزه کردن فرهنگ سياسي ِ عامه‌ی مردم که روشنفکران، رسانه ها، و سازمانهای دموکراتيک واسطه‌ی تماس با آنها هستند. اگر چنين کوششی ثمر دهد، در آينده از خطر نخبه پروری و استالينيسم، يا برعکس خطر پوپوليسم کور کاسته می‌شود، پوپوليسمی که رهبران دموکرات را در می نوردد و «دماگوگ» ها و عوام فريبان و شيادان را بر سر کار می‌آورد. //
منبع:کنکاش ــ در گسترده‌ی تاريخ و سياست؛ دفتر پنجم، پاييز ۱۳۶۸، سپتامبر ۱۹۸۹.