۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

روزنامه واشنگتن پست: جایزه صلح نوبل حق ندا بود

okt (2 dagar sedan)






2







روزنامه واشنگتن پست: جایزه صلح نوبل حق ندا بود

Posted: 10 Oct 2009 05:15 PM PDT



روزنامه واشنگتن پست در مقاله بی پروای خود در روز شنبه 18 مهر ضمن انتقاد شدید از سیاسی کاری اوباما در اظهاراتش بمناسبت دریافت جایزه صلح نوبل، تصمیم کمیته نوبل را به چالش کشیده و ندا آقا سلطان را شایسته ترین کاندیدای جایزه صلح نوبل خواند. گزیده ترجمه این مقاله در زیر می آید:





برنده جایزه از نظر ما: ندا از ایران



تصمیم کمیته نوبل است بخصوص با توجه به اینکه جایگزینی شایسته تر در دسترس بود، موجب سردرگمی و تحیر است.

امسال، صدها هزار نفر از مردم شجاع ایران، برای مطالبه رای خود و نیز آزادی بیان، متحمل وحشیگری حکومت ایران شدند. ده ها نفر کشته و هزاران نفر زندانی شدند. یکی از کشته شدگان زن جوانی به نام ندا آقا سلطان بود. او توسط اراذل و اوباش حکومت اسلامی کشته شد و ویدئوی آن صحنه، جهان را تکان داد. ندا بعنوان سمبل جنبش دموکراتیک در ایران شناخته شد، سمبل قربانیانی که با فدا نمودن جان خود، در آن شرایط ظلمانی، به مبارزین، امید و شجاعت دادند.

دموکراسی در ایران نه تنها برای مردم این کشور آزادی را به ارمغان می آورد، بلکه تأثیر شگرفی بر صلح جهانی خواهد داشت که در حال حاضر از سوی قاتلین ندا با دنبال کردن برنامه ساخت سلاح اتمی و دهن کجی به خواست جامعه بین المللی در معرض تهدید است.

اوباما روز جمعه متواضعانه اعلام کرد که "باید این جایزه با «زن جوانی» که در خیابانها به «تظاهرات سکوت» می رود تا از این طریق صدای اعتراضش شنیده شود، ولی با سرکوب و گلوله مواجه می شود، تقسیم کرد."

اما این واقعیت تلخ، که اوباما از ذکر صریح نام ندا یا کشور او جتناب می کند، نشان می دهد که بعضی مواقع "دیپلماسی" با "دفاع از حقوق بشر" تا چه اندازه در تضاد قرار می گیرد.

اگر کمیته تصمیم گیرنده جایزه صلح نوبل، این جایزه را به "ندا" تقدیم می کرد، قطعاً اوباما را نیز از این مخمصه و تنگنا نجات می داد.







فواید مطالعه برای رهبران حکومت

Posted: 10 Oct 2009 04:58 AM PDT



اندکی پس از بوجود آمدن جمهوری اسلامی، مبارزه وسیع و سرسختانه ای با هویت ایرانی مردم ایران و آداب و سنن آنها آغازیدن گرفت و این روند در سالهای بعد نیز بشدت ادامه پیدا کرد. هدف حکومت این بود که با کوبیدن فرهنگ و تاریخ ایران، مردم را از هویت واقعی خود دور نموده و آنها را به رنگ دلخواه خود درآورد.

رنگ محبوب حکومت رنگ سیاه بود و حکومت هر کجا را که دستش می رسید با رنگ سیاه می پوشاند. رنگ سیاه بهمراه خود غم و اندوه و حرمان و نومیدی را دارد، رنگ سیاه، نور را می بلعد و امید را. حکومت با رنگها، با شادی، با تنوع، با دلخوشی، با امید و با همه مظاهر سرزندگی و شادابی سر دعوا دارد. در فرهنگ حاکمان، شادی کردن مردم دور شدن آنها از دین است، ولی اندوهگین بودن و گریه کردن و سیاه پوشیدن و سیاه اندیشیدن، سبب رستگاری آنها خواهد شد.

فردوسی یکبار موفق شده بود با سرودن شاهنامه و زنده کردن غیرت ایرانی، به سلطه بیگانگان پایان بدهد و حکومت، این تجربه تاریخی را در گوش داشت. با استناد به قدرت شاهنامه، حکومت نوک حملاتش را بر روی ملیت ایرانی و ملی گرایی و وطن پرستی متمرکز کرده بود. فرمول حکومت بسیار ساده بود، ملیت ضد اسلام و ایرانی بودن ضد مسلمان بودن است:



آنهایی كه می گویند ما ملیت را می خواهیم احیا بكنیم، آنها مقابل اسلام ایستاده اند. اسلام آمده است كه این حرف های نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمی خورند. افراد مسلم به درد ما می خورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است ما ملت را می خواهیم و ملیت را می خواهیم و اسلام را نمی خواهیم. (آیت الله خمینی 15/5/59، صحیفه نور، جلد 2، صفحه 274)



ولی واقعاً چه مشکلی وجود داشت که باید حتماً ملیت ایرانی کوبیده می شد؟ پاسخ روشن است، آنچه حکومت بعنوان ایدئولوژی (و نه دین) می خواست به جامعه عرضه کند، در تعارض با فرهنگ و سنن ایرانی بود و قوی بودن این هویت ایرانی، مانع از اشاعه ایدئولوژی جمهوری اسلامی می شد.

فردای پیروزی انقلاب اسلامی، علامه طباطبائی، قرآن پژوه و نویسنده تفسیر المیزان، اظهار داشت که: "این انقلاب فقط یک شهید داشت و آنهم اسلام بود." برای علامه طباطبائی روشن بود که پیروزی ایدئولوژی انقلاب اسلامی فقط با شهید شدن دین اسلام ممکن است، سران جمهوری اسلامی توانستند با موفقیت از روی پیکر بی جان شده دین اسلام عبور کرده و فاتحانه پرچم خود را بجای اسلام به اهتزاز درآورند. از 23 بهمن 1357 ملاک حکومت فقط اصول ایدئولوژی خودشان بود که آنرا بنام دین اسلام به مردم قالب می کردند. هر کسی هم که از دین واقعی اسلام دم می زد، وحشیانه سرکوب و منکوب می شد.

روی سخن ما در نقد یا دفاع از دین اسلام نیست، بلکه روشن کردن این واقعیت است که ایدئولوژی جمهوری اسلامی هیچ ربطی به دین اسلام ندارد. جمهوری اسلامی یک فرقه انشعابی از اسلام است که بر علیه این دین قیام کرده تا بخیال خود، با رفع نواقص و نقطه ضعفهای آن، دین کامل تری را به مردم عرضه نماید. آنها در ایدئولوژی خود، خداوند مهربانی که دنبال بهانه است تا بندگانش را به بهشت ببرد، با خدایی عوض کردند که فقط دنبال بهانه است که بندگانش را به جهنم ببرد. خدای رحمن و رحیم را با خدای مجازات کننده تعویض کردند.

حق تو را از بهر شادی آفرید...تا ز تو آرامشی گردد پدید

پس در آرامش نمایی زندگی...وارهی از مشکلات زندگی



علی در نهج البلاغه می گوید: "اندوه نیمی از پیری است. غم و اندوه جسم را نابود می کند." ولی در جمهوری اسلامی باید بخاطر خندیدن، احساس شرم کرده و استغفار نمائیم و در عوض هر چه بیشتر در ماتم و اندوه فرو رویم نشانه ایمان خواهد بود. همه ادیان متفقاً ادعا دارند که خداوند زمین و آسمانها و همه نعمتها را برای لذت بشر آفریده است و آنهایی که از این نعمتها بیشتر بهره برده و شادمانه تر زندگی کنند را مژده بهشت داده است.

در فرهنگ ایرانی نیز غم و اندوه و افسردگی، اموری اهریمنی، و شادی و نشاط، اموری اهورایی بحساب آمده است. در فرهنگ ایرانی همه مراسم و آئین ها، فقط جشن و شادمانی است، عید نوروز، سیزده بدر، مهرگان، یلدا، آذرگان، سَده، اسفندگان، چهارشنبه سوری، سپندارمزدگان، بهمنجنه، بهاربُد، خرم روز و صدها آئین شادمانه دیگر. در فرهنگ ایرانی، در هر ماه چندین جشن و مناسبت وجود دارد و این جشنها نشانه شکرگزاری خداوند بخاطر نعمتهایش و احساس رضایتمندی، و دمیدن شور زندگی و کار و تلاش در جامعه است. فرهنگ شادخویی كه در ایرانیان وجود داشته یكی از دلایل علاقه زیاد آنها به نوروز و آئین های نوروزی بوده است.

حال ایدئولوژی جمهوری اسلامی سربرآورده و اعلام می دارد که همه افراد بشر تحت تعقیب خدا هستند و خداوند به هر بهانه ای که آنها را گیر بیاورد بشدت مجازات خواهد کرد. ترازوی خدای جمهوری اسلامی بر اساس حساب کشی و انتقام جویی است و نه بر اساس بخشندگی و کرَم. در جمهوری اسلامی "شادی" امری غربی و مذموم است و استعمار صدها سال نقشه کشیده که چگونه مردم را بی دین کند و بالاخره کشف کرده که "شادی" خنثی کننده دین است، اما رهبران هوشمند جمهوری اسلامی دست دشمنان را خوانده و همه مظاهر "شادی" را برچیده اند. حتی در اعیاد مذهبی هم که ظاهراً همه باید بزنند و برقصند و خوشحالی نشان دهند، روضه و ماتم می خوانند و از مردم اشگ طلب می کنند نه خنده.

تقابل ایدئولوژی سیاهپوش و غمگین جمهوری اسلامی با هویت رنگارنگ و شادمان و دست افشان ایرانی قابل درک بوده و یکی از این دو می توانند در اقلیم ایران جای داشته باشند. توپخانه نظام، فرهنگ و هویت ایرانی را بشدت زیر آتش می گیرد و به قصد نابودی آن پیش می رود و بی پروا فریاد بر می دارد که: " افراد ملی به درد ما نمی خورند. افراد مسلم به درد ما می خورند. اسلام با ملیت مخالف است."

و اینک پس از 30 سال ایران ستیزی، بخشی از حکومت ناچار از اعلام شکست خود در این نبرد می شود. همایش «آینده شناسی هویت های جمعی در ایران» برگزار می کنند و حجت الاسلام حسن روحانی افاضه می فرمایند که: "در 30 سال اخیر زمانی بود که عده‌ای تلاش می‌کردند هویت ما صرفا دینی و اسلامی باشد و هر جا آثاری از ملیت و ایرانیت بود آن را شرک می‌دانستند. حتی عده‌ای دنبال آن بودند که تعطیلات عید نوروز را به دهه‌ فجر منتقل کنند. برخی نیز وقتی از عشق به وطن صحبت می شد برافروخته شده و می‌گفتند اسلام فرای سرزمین و میهن است. کجای عشق به سرزمین با عشق به خدا، اسلام و قرآن در تضاد است؟

اگر مسئولین مداخله نکنند، مردم خود به خود این تعامل را برقرار می‌کنند. هم به عاشورا و 22 بهمن خود می‌رسند، هم به مسائل قومی و هم به نوروز و سایر جشنهای ملی. از اطلاعات جهانی و اینترنت هم بهره می‌برند و اگر آزاد باشند خود به خود این تعامل را انجام می‌دهند."( 14 مهر ماه 1388)

دلیل این موضع گیری مخالف با ایدئولوژی جمهوری اسلامی از سوی دبیر سابق شورای امنیت ملی و عضو فعلی مجمع تشخیص مصلحت چیست؟

آنچه از اطرافیان ایشان شنیده می شود، در اثر اینکه جناب حسن روحانی چند سالی است که همه سمتهای اجرائی خود را از دست داده، فرصت یافته تا قدری به مطالعه پرداخته و سفرهای خارجی برود. البته قبلاً هم سفرهای خارجی می رفته اند، ولی سفرهایی دولتی و رسمی که میزبانشان همواره سفارت جمهوری اسلامی در آن کشورها بوده و دنیا را از عینک دودی و تنگ دیپلماتهای نظام می دیده اند.

در تحصیل علم چهار مرحله وجود دارد، اول جهل است، برای کسانی که اندک آشنائی با علم دارند، دوم غرور است، برای کسانی که قدری با علم آشنا شده اند ولی می پندارند که همه چیز را می دانند و عقل کل هستند، سوم تواضع است، برای کسانی که خیلی بیشتر در علم فرو رفته اند و به این واقعیت رسیده اند که در برابر عظمت علوم، دانسته هایشان بسیار ناچیز است و چهارم تسلیم است برای کسانی که آنقدر در دریای بی انتهای علم غوطه ور شده اند که دریافته اند همه دانش آنها در مقایسه با بیکران هستی هیچ و پوچ است. سردمداران نظام جمهوری اسلامی هیچگاه از مرحله دوم یعنی غرور فراتر نرفته اند، راضی هم هستند، زیر هواداران و اطاعت کنندگانشان همه در همان خانه اول یعنی جهل باقی مانده اند.

30 سال کار اجرائی و جلسه و سمینار و سفر و سخنرانی! فرصتی برای مطالعه و عبور از مرحله غرور باقی نگذاشته است. همین جناب حسن روحانی در سال 1366 چند شب در مسجد نارمک سخنرانی داشت و پلاکارد تبلیغی این سخنرانی که پیرامون "ملی گرایی و اسلام" بود مرا به کنجکاوی انداخت تا پای منبر ایشان بنشینم، حرفها همان حرفهای هزاربار تکرار شده نظام بود و تبلیغ رنگ سیاه و اثبات مزیتهای آن بر رنگهای دیگر. ولی اندکی دوری از کار اجرائی و پیدا کردن فرصت مطالعه و استفاده از نعمت سواد، حاصلش می شود سخنانی دقیقاً بر ضد آن سیاه نمائی های 22 سال پیش ایشان. باز هم موجب خوشحالی است.

ولی ایکاش همه سران این نظام چند سالی می توانستند به خود مرخصی داده و فرصتی برای مطالعه و آشنایی بیشتر با علم، و عبور از مرحله آزاردهنده "غرور" و ورود به مرحله انسانی "تواضع" در برابر علم می داشتند. ولی افسوس که مسئولیتها در جمهوری اسلامی مادام العمر است و آن دسته ای هم که از اسب قدرت می افتند از اصل وجود هم می افتند و اگر شانس آورده و اعدام و زندانی نشوند، بدنام و بی آبرو و حذف می شوند و در نتیجه جمهوری اسلامی با فرماندهانی "مغرور" و سربازانی "جاهل" همچنان چهارنعل بسوی پرتگاه سقوط می تازد.

هیچ نظری موجود نیست: