۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

شجاعت قابل ستایش میرحسین

شجاعت قابل ستایش میرحسین


Posted: 21 Oct 2009 05:36 AM PDT



مطلبم در جنبش راه سبز «جرس»





گشودن راه ارتباط با مردم و تزریق دنیایی از امید در مردم، بسیار بیشتر از خود پیام مصاحبه میرحسین، ارزشمند و قابل تقدیراست. همه سبزها می دانند که چه فشار سنگین و چه نوع تهدیداتی در این مدت متوجه میرحسین بوده تا وی چنین اقدامی را انجام ندهد.

اما میرحسین یک سبز است و سبزها به دنیا نشان داده اند که آماده اند با تمام وجود به استقبال هر خطری بروند تا بتوانند میهن خویش را آزاد و آباد ببینند. سران انقلاب 57 هر اندازه از احساسات مردم استفاده می کردند، در مقابل، سران جنبش سبز، شعور مردم را هدف قرار داده اند و روشن است که عاقبت یک انقلاب احساسی چه بود و سرانجام یک جنبش عقلانی چه خواهد بود.

تأکید میرحسین بر ایجاد و گسترش و تقویت "شبکه های اجتماعی" بعنوان هسته های مبارزاتی، حاکی از شناخت دقیق او از ظرفیت های رهبری کنونی جنبش سبز و مخاطرات موجود در این مسیر است. انتقال رهبری جنبش به اعضای آن نشان دهنده اخلاص و بی توقع بودن رهبران جنبش سبز از این حرکت مردمی است. میرحسین می توانست براحتی از کشور خارج شده و در مکانی امن و با برخورداری از هزاران شبکه خبری و پوشش رادیو تلویزیونی، مطبوعاتی و اینترنتی، رهبری فعال جنبش سبز را بر عهده گرفته و آنرا هدایت کند. در این شرایط میرحسین بدل به یک بت جدید شده و تمامیت رهبری جنبش را بخود اختصاص داده و نهضت مردم را به شخص خود وابسته می کرد. قطعاً در این حالت، در فردای پیروزی جنبش، میرحسین تنها رهبر بلامنازع و قدرتمندی بود که هیچ تصمیمی بدون وی اعتباری نمی یافت.

میرحسین بجای تمرین رهبری، به همه مردم ایران رهبر شدن را آموزش می دهد. برای مردم ایران که همواره عادت به وجود قهرمانان و افراد منجی داشته اند تا بتوانند تحولی را در سرنوشت خود ایجاد نمایند، تمرین بسیار سختی است که این راه دشوار را بدون وجود یک "نجات بخش" بپیمایند، ولی آزادی و دموکراسی واقعی هنگامی حاصل می گردد که "عقل جمعی" وارد صحنه شود. امید به ظهور "نجات‌بخش" و "قهرمان" چیزی است که خرد جمعی جامعه را به چالش می‌کشد.

دموکراسی، درواقع، پذیرش اهمیت و کارکرد "عقل جمعی" است. دموکراسی زمینه حاکمیت عقل جمعی را فراهم می کند، زیرا بر اساس نظریه دموکراسی، احتمال اشتباه عقل جمعی بسیار کمتر نسبت به عقل فردی است. نمی‌ توان با یک آرمان‌ گرایی فردی، یک جامعه واقعی را اداره کرد. امید به ظهور "نجات ‌بخش" و "قهرمان" چیزی است که خرد جمعی جامعه را به چالش می ‌کشد.

فرانسیس گالتون،‌ دانشمند انگلیسی، در تحقیقات علمی خود اثبات نمود که در شرایط مناسب، جوامع به‌ شكلی خارق ‌العاده باهوشند، و هوش جامعه از هوش باهوش‌ ترین افراد جامعه بیشتر است، و حتا اگر بیشتر افراد عضو جامعه، از هوش بالایی برخوردار نباشند، تصمیم كلی آن جامعه، خردمندانه خواهد بود.

اصالت دادن به "عقل جمعی" در جنبش سبز، دقیقاً بر خلاف روال حاکم کنونی است که "عقل جمعی" را عوامانه دانسته و "عقل خواص" را تبلیغ می کند. در مدل کنونی، توده مردم عوام، و فاقد قوه درک و استنباط بوده و نیازمند رهبری نخبگان و خبرگان هستند و این خبرگان وظیفه دارند تا مردم عوام و ناآگاه را رهبری نموده و بر اساس همین قاعده، خود این خبرگان نیز نیاز به یک مرشد اعظم و عقل کل دارند که "فصل الخطاب" بوده و حرف آخر را بزند و تصمیمات مهم را بگیرد. اتحاد جماهیر شوروی نیز عیناً از همین مدل پیروی می کرد و تعداد قلیل اعضای حزب کمونیست، رهبران 300 میلیون عوام شوروی بوده و در رأس آنها نیز دفتر سیاسی (پولیت بوروی) حزب کمونیست بود که در جایگاه خبرگان انجام وظیفه می نمود و همین جمع بسیار هوشمند! دبیرکل حزب و رهبر شوروی را انتخاب می کردند تا در نقش عقل کل، تصمیمات حیاتی و استراتژیک را بگیرد.

در جوامع غربی، دموکراسی، آزادی انسان، برابری و عدالت اصالت داشته و رؤسای جمهور نقش نمادین داشته و قدرت اصلی در دست شوراها و پارلمانهای فدرال است و تصمیمات مهم سیاسی، از جامعه به رهبران منتقل شده و احزاب سیاسی وابستگی شدید به آرای مردم داشته و بهمین دلیل ناچار از تبعیت از "عقل جمعی" هستند. سرنوشت شوروی و مقایسه آن با وضعیت کشورهای اروپایی عبرت آموز است.

ظهور میرحسین بر پهنه اینترنت، آنهم در آستانه 13 آبان، پیام بسیار مهمی برای مردم داشت که تنها راه رسیدن به آزادی، فداکاری و هزینه دادن است. میرحسین به سهم خود این فداکاری را نشان داد. مردم هم بسیار روشن و رسا، با حضور در راهپیمائی روز قدس، فداکاری خود را اثبات نموده و نشان داده اند که از هزینه دادن ابایی ندارند. پس از این راهپیمائی سرنوشت ساز، حکومت به این نتیجه رسید که جنبش سبز تازه متولد شده و تمام نشدنی است، ولی متأسفانه بجای احترام گذاشتن به خواست مردم، بدنبال تجدید سازماندهی و تغییر آرایش با هدف مقابله با مردم رفته اند. در استراتژی جدید حکومت، مماشات با کشورهای خارجی ولو با دادن امتیازات، و ایجاد فضای مناسب برای سرکوب اعتراضات، اصل قرار گرفته و جابجائی های انجام گرفته و تاکتیکهای تشکیلاتی جدید، همه در این مسیر قرار دارند.

احکام خشن و ناعادلانه زندان و اعدام، بمنظور ترور روانی مردم صورت می گیرد و اقدامات وحشت آفرین دیگری نیز در دستور کار قرار دارد، در حالیکه حکومت باید از چند ماه گذشته این تجربه را بدست آورده باشد که تهدیدها و ارعاب ها اثری بر اراده مردم ندارد.

ایرانیان برای رسیدن به آزادی متحد شده اند و شانه به شانه یکدیگر، آرام و مطمئن، در حال پیمودن راه خود هستند و دست از اعتراضات برنخواهند داشت. 13 آبان نشان خواهد داد که جنبش سبز تا چه اندازه گام به جلو برداشته و منسجم تر شده است.

خامنه ای گور خود را می کند

خامنه ای گور خود را می کند


Posted: 23 Oct 2009 10:19 AM PDT





بارها کسانی را دیده ام که تمایل داشته اند عمر خامنه ای را پایان بدهند و در موقعیتی بوده اند که می توانسته اند این کار را انجام دهند ولی همواره آنها را برحذر داشته ام و استدلالم این بوده که چنین عملی سبب استمرار ولایت فقیه و بدبختی بیشتر مردم ایران خواهد شد. تلاش کرده ام تا به چنین افرادی بقبولانم که خامنه ای خودش بهترین فردی است که می تواند ریشه این ننگ، یعنی ولایت مطلقه خودکامه را بخشکاند. وجود خامنه ای، حرفهایش، خط فکری اش، موضع گیریهایش، تمایلات متکبرانه و منطق احمقانه اش، روش اداره حکومتش، نگرشش به دین، و همه پلیدی ها و زشتی هایش هر کدام تیشه ای است که بر این شجره خبیثه می زند.

خامنه ای با صدور فرمان حمله به کروبی توسط حرامزادگان دربارش، آخرین و اثربخش ترین ضرباتش را بر سلطنت فقیه وارد آورد. وی در سال 1370 در جمع حواریونش بی شرمانه استدلال کرد هر کسی که با ولایت فقیه مخالفت کند، یا بدلیل نطفه حرام است یا بواسطه لقمه حرام! چنین لئامتی را حتی چنگیز خونخوار و اسکندر جنایتکار نیز در مقابل ملت ایران مرتکب نشدند. همانموقع یکی از دوستان که از این استدلال شیطانی بشدت ناراحت و عصبانی شده بود پرسید که خود خامنه ای حاصل کدام یکی است؟ لقمه حرام یا نطفه حرام؟ یا هر دو؟

خامنه ای با پست فطرتی تمام، با اعزام عواملش برای حمله به مهدی کروبی فرزند احمد، بر صورت همه ایرانیان سیلی زد و باید بداند که ملت ایران دستان چنین گستاخانی را قطع خواهند کرد.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

سنگ قبر یک دیکتاتور

سنگ قبر یک دیکتاتور






با توجه به شایعات بی اساس مرگ و میر اخیر، مطلبی در این مورد هست که لازم است شایعه پراکنان کودتاچی بدانند. اسکندر مقدونی جنایتکار، هنگامی که در یکی از شهرهای ایران از گورستان عبور می کرد از مشاهده سنگ قبرها بشدت متعجب شد. پیرمردی که آنجا بود را خطاب قرار داد و پرسید که چرا در شهر شما همه مردم در سنین کودکی یا نوجوانی می میرند؟ و به سنگ قبرها اشاره کرد که روی آنها نام متوفی و مدت زندگی او را نوشته بود و همه عددها بین یک تا ده بود.

پیرمرد سری تکان داد و گفت در شهر ما رسم بر این است که بجای عمر طبیعی افراد، میزانی که شخص در عمرش گناه نکرده است را بعنوان عمر واقعی و ارزشمند او حساب می کنیم، هر کسی در آخر عمرش، روزهایی که مرتکب گناه نشده را می شمرد و حساب می کند که چند سال می شود، اگر بطور مثال جمع همه روزهای بدون گناه بشود دو سال، ما روی سنگ قبر او می نویسیم "مدت زندگی 2 سال."

اسکندر کمی در خود فرو رفت و از پیرمرد سئوال کرد که اگر اسکندر کبیر در شهر شما بمیرد، روی سنگ قبر او چه خواهید نوشت؟

آن مرد روشن ضمیر پاسخ داد روی سنگ قبر تو می نویسیم: «اسکندر، مردی که هرگز زاده نشد!»








۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

روزنامه واشنگتن پست: جایزه صلح نوبل حق ندا بود

okt (2 dagar sedan)






2







روزنامه واشنگتن پست: جایزه صلح نوبل حق ندا بود

Posted: 10 Oct 2009 05:15 PM PDT



روزنامه واشنگتن پست در مقاله بی پروای خود در روز شنبه 18 مهر ضمن انتقاد شدید از سیاسی کاری اوباما در اظهاراتش بمناسبت دریافت جایزه صلح نوبل، تصمیم کمیته نوبل را به چالش کشیده و ندا آقا سلطان را شایسته ترین کاندیدای جایزه صلح نوبل خواند. گزیده ترجمه این مقاله در زیر می آید:





برنده جایزه از نظر ما: ندا از ایران



تصمیم کمیته نوبل است بخصوص با توجه به اینکه جایگزینی شایسته تر در دسترس بود، موجب سردرگمی و تحیر است.

امسال، صدها هزار نفر از مردم شجاع ایران، برای مطالبه رای خود و نیز آزادی بیان، متحمل وحشیگری حکومت ایران شدند. ده ها نفر کشته و هزاران نفر زندانی شدند. یکی از کشته شدگان زن جوانی به نام ندا آقا سلطان بود. او توسط اراذل و اوباش حکومت اسلامی کشته شد و ویدئوی آن صحنه، جهان را تکان داد. ندا بعنوان سمبل جنبش دموکراتیک در ایران شناخته شد، سمبل قربانیانی که با فدا نمودن جان خود، در آن شرایط ظلمانی، به مبارزین، امید و شجاعت دادند.

دموکراسی در ایران نه تنها برای مردم این کشور آزادی را به ارمغان می آورد، بلکه تأثیر شگرفی بر صلح جهانی خواهد داشت که در حال حاضر از سوی قاتلین ندا با دنبال کردن برنامه ساخت سلاح اتمی و دهن کجی به خواست جامعه بین المللی در معرض تهدید است.

اوباما روز جمعه متواضعانه اعلام کرد که "باید این جایزه با «زن جوانی» که در خیابانها به «تظاهرات سکوت» می رود تا از این طریق صدای اعتراضش شنیده شود، ولی با سرکوب و گلوله مواجه می شود، تقسیم کرد."

اما این واقعیت تلخ، که اوباما از ذکر صریح نام ندا یا کشور او جتناب می کند، نشان می دهد که بعضی مواقع "دیپلماسی" با "دفاع از حقوق بشر" تا چه اندازه در تضاد قرار می گیرد.

اگر کمیته تصمیم گیرنده جایزه صلح نوبل، این جایزه را به "ندا" تقدیم می کرد، قطعاً اوباما را نیز از این مخمصه و تنگنا نجات می داد.







فواید مطالعه برای رهبران حکومت

Posted: 10 Oct 2009 04:58 AM PDT



اندکی پس از بوجود آمدن جمهوری اسلامی، مبارزه وسیع و سرسختانه ای با هویت ایرانی مردم ایران و آداب و سنن آنها آغازیدن گرفت و این روند در سالهای بعد نیز بشدت ادامه پیدا کرد. هدف حکومت این بود که با کوبیدن فرهنگ و تاریخ ایران، مردم را از هویت واقعی خود دور نموده و آنها را به رنگ دلخواه خود درآورد.

رنگ محبوب حکومت رنگ سیاه بود و حکومت هر کجا را که دستش می رسید با رنگ سیاه می پوشاند. رنگ سیاه بهمراه خود غم و اندوه و حرمان و نومیدی را دارد، رنگ سیاه، نور را می بلعد و امید را. حکومت با رنگها، با شادی، با تنوع، با دلخوشی، با امید و با همه مظاهر سرزندگی و شادابی سر دعوا دارد. در فرهنگ حاکمان، شادی کردن مردم دور شدن آنها از دین است، ولی اندوهگین بودن و گریه کردن و سیاه پوشیدن و سیاه اندیشیدن، سبب رستگاری آنها خواهد شد.

فردوسی یکبار موفق شده بود با سرودن شاهنامه و زنده کردن غیرت ایرانی، به سلطه بیگانگان پایان بدهد و حکومت، این تجربه تاریخی را در گوش داشت. با استناد به قدرت شاهنامه، حکومت نوک حملاتش را بر روی ملیت ایرانی و ملی گرایی و وطن پرستی متمرکز کرده بود. فرمول حکومت بسیار ساده بود، ملیت ضد اسلام و ایرانی بودن ضد مسلمان بودن است:



آنهایی كه می گویند ما ملیت را می خواهیم احیا بكنیم، آنها مقابل اسلام ایستاده اند. اسلام آمده است كه این حرف های نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمی خورند. افراد مسلم به درد ما می خورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است ما ملت را می خواهیم و ملیت را می خواهیم و اسلام را نمی خواهیم. (آیت الله خمینی 15/5/59، صحیفه نور، جلد 2، صفحه 274)



ولی واقعاً چه مشکلی وجود داشت که باید حتماً ملیت ایرانی کوبیده می شد؟ پاسخ روشن است، آنچه حکومت بعنوان ایدئولوژی (و نه دین) می خواست به جامعه عرضه کند، در تعارض با فرهنگ و سنن ایرانی بود و قوی بودن این هویت ایرانی، مانع از اشاعه ایدئولوژی جمهوری اسلامی می شد.

فردای پیروزی انقلاب اسلامی، علامه طباطبائی، قرآن پژوه و نویسنده تفسیر المیزان، اظهار داشت که: "این انقلاب فقط یک شهید داشت و آنهم اسلام بود." برای علامه طباطبائی روشن بود که پیروزی ایدئولوژی انقلاب اسلامی فقط با شهید شدن دین اسلام ممکن است، سران جمهوری اسلامی توانستند با موفقیت از روی پیکر بی جان شده دین اسلام عبور کرده و فاتحانه پرچم خود را بجای اسلام به اهتزاز درآورند. از 23 بهمن 1357 ملاک حکومت فقط اصول ایدئولوژی خودشان بود که آنرا بنام دین اسلام به مردم قالب می کردند. هر کسی هم که از دین واقعی اسلام دم می زد، وحشیانه سرکوب و منکوب می شد.

روی سخن ما در نقد یا دفاع از دین اسلام نیست، بلکه روشن کردن این واقعیت است که ایدئولوژی جمهوری اسلامی هیچ ربطی به دین اسلام ندارد. جمهوری اسلامی یک فرقه انشعابی از اسلام است که بر علیه این دین قیام کرده تا بخیال خود، با رفع نواقص و نقطه ضعفهای آن، دین کامل تری را به مردم عرضه نماید. آنها در ایدئولوژی خود، خداوند مهربانی که دنبال بهانه است تا بندگانش را به بهشت ببرد، با خدایی عوض کردند که فقط دنبال بهانه است که بندگانش را به جهنم ببرد. خدای رحمن و رحیم را با خدای مجازات کننده تعویض کردند.

حق تو را از بهر شادی آفرید...تا ز تو آرامشی گردد پدید

پس در آرامش نمایی زندگی...وارهی از مشکلات زندگی



علی در نهج البلاغه می گوید: "اندوه نیمی از پیری است. غم و اندوه جسم را نابود می کند." ولی در جمهوری اسلامی باید بخاطر خندیدن، احساس شرم کرده و استغفار نمائیم و در عوض هر چه بیشتر در ماتم و اندوه فرو رویم نشانه ایمان خواهد بود. همه ادیان متفقاً ادعا دارند که خداوند زمین و آسمانها و همه نعمتها را برای لذت بشر آفریده است و آنهایی که از این نعمتها بیشتر بهره برده و شادمانه تر زندگی کنند را مژده بهشت داده است.

در فرهنگ ایرانی نیز غم و اندوه و افسردگی، اموری اهریمنی، و شادی و نشاط، اموری اهورایی بحساب آمده است. در فرهنگ ایرانی همه مراسم و آئین ها، فقط جشن و شادمانی است، عید نوروز، سیزده بدر، مهرگان، یلدا، آذرگان، سَده، اسفندگان، چهارشنبه سوری، سپندارمزدگان، بهمنجنه، بهاربُد، خرم روز و صدها آئین شادمانه دیگر. در فرهنگ ایرانی، در هر ماه چندین جشن و مناسبت وجود دارد و این جشنها نشانه شکرگزاری خداوند بخاطر نعمتهایش و احساس رضایتمندی، و دمیدن شور زندگی و کار و تلاش در جامعه است. فرهنگ شادخویی كه در ایرانیان وجود داشته یكی از دلایل علاقه زیاد آنها به نوروز و آئین های نوروزی بوده است.

حال ایدئولوژی جمهوری اسلامی سربرآورده و اعلام می دارد که همه افراد بشر تحت تعقیب خدا هستند و خداوند به هر بهانه ای که آنها را گیر بیاورد بشدت مجازات خواهد کرد. ترازوی خدای جمهوری اسلامی بر اساس حساب کشی و انتقام جویی است و نه بر اساس بخشندگی و کرَم. در جمهوری اسلامی "شادی" امری غربی و مذموم است و استعمار صدها سال نقشه کشیده که چگونه مردم را بی دین کند و بالاخره کشف کرده که "شادی" خنثی کننده دین است، اما رهبران هوشمند جمهوری اسلامی دست دشمنان را خوانده و همه مظاهر "شادی" را برچیده اند. حتی در اعیاد مذهبی هم که ظاهراً همه باید بزنند و برقصند و خوشحالی نشان دهند، روضه و ماتم می خوانند و از مردم اشگ طلب می کنند نه خنده.

تقابل ایدئولوژی سیاهپوش و غمگین جمهوری اسلامی با هویت رنگارنگ و شادمان و دست افشان ایرانی قابل درک بوده و یکی از این دو می توانند در اقلیم ایران جای داشته باشند. توپخانه نظام، فرهنگ و هویت ایرانی را بشدت زیر آتش می گیرد و به قصد نابودی آن پیش می رود و بی پروا فریاد بر می دارد که: " افراد ملی به درد ما نمی خورند. افراد مسلم به درد ما می خورند. اسلام با ملیت مخالف است."

و اینک پس از 30 سال ایران ستیزی، بخشی از حکومت ناچار از اعلام شکست خود در این نبرد می شود. همایش «آینده شناسی هویت های جمعی در ایران» برگزار می کنند و حجت الاسلام حسن روحانی افاضه می فرمایند که: "در 30 سال اخیر زمانی بود که عده‌ای تلاش می‌کردند هویت ما صرفا دینی و اسلامی باشد و هر جا آثاری از ملیت و ایرانیت بود آن را شرک می‌دانستند. حتی عده‌ای دنبال آن بودند که تعطیلات عید نوروز را به دهه‌ فجر منتقل کنند. برخی نیز وقتی از عشق به وطن صحبت می شد برافروخته شده و می‌گفتند اسلام فرای سرزمین و میهن است. کجای عشق به سرزمین با عشق به خدا، اسلام و قرآن در تضاد است؟

اگر مسئولین مداخله نکنند، مردم خود به خود این تعامل را برقرار می‌کنند. هم به عاشورا و 22 بهمن خود می‌رسند، هم به مسائل قومی و هم به نوروز و سایر جشنهای ملی. از اطلاعات جهانی و اینترنت هم بهره می‌برند و اگر آزاد باشند خود به خود این تعامل را انجام می‌دهند."( 14 مهر ماه 1388)

دلیل این موضع گیری مخالف با ایدئولوژی جمهوری اسلامی از سوی دبیر سابق شورای امنیت ملی و عضو فعلی مجمع تشخیص مصلحت چیست؟

آنچه از اطرافیان ایشان شنیده می شود، در اثر اینکه جناب حسن روحانی چند سالی است که همه سمتهای اجرائی خود را از دست داده، فرصت یافته تا قدری به مطالعه پرداخته و سفرهای خارجی برود. البته قبلاً هم سفرهای خارجی می رفته اند، ولی سفرهایی دولتی و رسمی که میزبانشان همواره سفارت جمهوری اسلامی در آن کشورها بوده و دنیا را از عینک دودی و تنگ دیپلماتهای نظام می دیده اند.

در تحصیل علم چهار مرحله وجود دارد، اول جهل است، برای کسانی که اندک آشنائی با علم دارند، دوم غرور است، برای کسانی که قدری با علم آشنا شده اند ولی می پندارند که همه چیز را می دانند و عقل کل هستند، سوم تواضع است، برای کسانی که خیلی بیشتر در علم فرو رفته اند و به این واقعیت رسیده اند که در برابر عظمت علوم، دانسته هایشان بسیار ناچیز است و چهارم تسلیم است برای کسانی که آنقدر در دریای بی انتهای علم غوطه ور شده اند که دریافته اند همه دانش آنها در مقایسه با بیکران هستی هیچ و پوچ است. سردمداران نظام جمهوری اسلامی هیچگاه از مرحله دوم یعنی غرور فراتر نرفته اند، راضی هم هستند، زیر هواداران و اطاعت کنندگانشان همه در همان خانه اول یعنی جهل باقی مانده اند.

30 سال کار اجرائی و جلسه و سمینار و سفر و سخنرانی! فرصتی برای مطالعه و عبور از مرحله غرور باقی نگذاشته است. همین جناب حسن روحانی در سال 1366 چند شب در مسجد نارمک سخنرانی داشت و پلاکارد تبلیغی این سخنرانی که پیرامون "ملی گرایی و اسلام" بود مرا به کنجکاوی انداخت تا پای منبر ایشان بنشینم، حرفها همان حرفهای هزاربار تکرار شده نظام بود و تبلیغ رنگ سیاه و اثبات مزیتهای آن بر رنگهای دیگر. ولی اندکی دوری از کار اجرائی و پیدا کردن فرصت مطالعه و استفاده از نعمت سواد، حاصلش می شود سخنانی دقیقاً بر ضد آن سیاه نمائی های 22 سال پیش ایشان. باز هم موجب خوشحالی است.

ولی ایکاش همه سران این نظام چند سالی می توانستند به خود مرخصی داده و فرصتی برای مطالعه و آشنایی بیشتر با علم، و عبور از مرحله آزاردهنده "غرور" و ورود به مرحله انسانی "تواضع" در برابر علم می داشتند. ولی افسوس که مسئولیتها در جمهوری اسلامی مادام العمر است و آن دسته ای هم که از اسب قدرت می افتند از اصل وجود هم می افتند و اگر شانس آورده و اعدام و زندانی نشوند، بدنام و بی آبرو و حذف می شوند و در نتیجه جمهوری اسلامی با فرماندهانی "مغرور" و سربازانی "جاهل" همچنان چهارنعل بسوی پرتگاه سقوط می تازد.

جایزه صلح نوبل، تقویت جنبش سبز

جایزه صلح نوبل، تقویت جنبش سبز


Posted: 11 Oct 2009 12:15 PM PDT





هوشیاری کمیته اهداء کنندگان جایزه صلح نوبل بسیار قابل تقدیر است. مشخص بود که قدرتهای بزرگ بنوعی در حال معاملات پنهانی در جهت منافع خود هستند و بخصوص در مورد ایران این تقسیم منافع شدت بیشتری دارد. آمریکا و غرب بدلیل بحران شدید اقتصادی و همچنین به گل نشستن سیاستهایشان در خاورمیانه بدلیل ناکامی در افغانستان و عراق، بدنبال حفظ منافع خود با روشهای معامله گرانه هستند. روسیه و چین نیز از بحران اقتصادی جهانی دچار صدمات بیشتری از غرب شده اند. نیرومندترین و متمول ترین بازار مصرف دنیا، اروپا و آمریکا با 600 میلیون نفر جمعیت هستند که اگر این قطب نیرومند اقتصادی دچار بحران شود، بطور طبیعی روسیه و چین نیز آسیبهای شدیدی خواهند دید.

در چنین شرایطی، همواره قدرتهای بزرگ اشتراک منافع پیدا کرده و سعی می نمایند مشکلات حاد جهانی را با سازش و زدوبند حل و فصل نمایند. در مورد ایران، نحوه رفتار قدرتهای بزرگ در 1+5 نشان می دهد که آنها با تقدم دادن به منافع کوتاه مدت خود، در صدد هستند که موضوع را بنحوی جمع کنند. روسیه و چین، وظیفه فشار آوردن به ایران را بر عهده گرفته، و غرب نیز با تعامل بیشتر، یک راه حل میانه را دیکته می کند. اما آنچه در این بین باید فدا شود تا این سیاست به موفقیت برسد، ملت ایران و حقوق بشر در ایران است. جایزه صلح نوبل در این بین همانند یک مانع مهم بین المللی برای این رفتار آمریکا عمل می کند. اوباما مجبور است بعنوان دریافت کننده این جایزه توجه بیشتری به صلح جهانی و بویژه حقوق بشر از خود نشان دهد.

اوباما و به تبع او هیأت حاکمه آمریکا اینک ناچار است شایستگی خود برای دریافت جایزه صلح نوبل را برای افکار عمومی دنیا اثبات کند، مخصوصاً در شرایطی که اکثریت مردم اروپا و حتی خود آمریکا، از اختصاص این جایزه به رئیس جمهور آمریکا متعجب هستند و آنرا بحق نمی دانند.

اوباما که در چند هفته اخیر و همچنین در جریان اجلاس سران سازمان ملل متحد، در قبال حکومت ایران فقط و فقط مسئله هسته ای را مطرح نموده و حتی کوچکترین اشاره ای نیز به کشتار وحشیانه مردم در ایران و سرکوب گسترده و بازداشتهای بی دلیل و محاکمات قرون وسطائی و تجاوز و شکنجه نمی کرد، اکنون ناچار است به برکت اجباری جایزه صلح نوبل بگوید: "باید این جایزه با «زن جوانی» که در خیابانها به «تظاهرات سکوت» می رود تا از این طریق صدای اعتراضش شنیده شود، ولی با سرکوب و گلوله مواجه می شود، تقسیم کرد." و همه دنیا می دانند که این زن جوانی که در تظاهرات سکوت تلاش داشت صدای اعتراضش را به گوش جهان برساند و در این راه با گلوله پاسخ داده شد، نامش "ندا" است.

حکومت ایران ناچار است شیرینی توافق ژنو را بالا بیاورد و برای روزهای آینده بر خود بلرزد. حکومت، بنا به توصیه روسیه حاضر شد انرژی هسته ای را با بقای خودش معامله کند، از رویای اتمی شدن دست بکشد تا در مقابل، آمریکا و غرب هم کاری به تحولات داخلی ایران نداشته باشند.

ایرانیان غیرتمند خارج از کشور که در این چند ماه همواره قلبشان با هموطنانشان در شهرهای ایران تپیده است اینک بزرگترین موقعیت نقش آفرینی در جنبش سبز را یافته اند. همه این عزیزان باید متحداً و یکصدا این برنده جایزه صلح نوبل را خطاب قرار داده و از او بخواهند که به سکوت و بی تفاوتی غرب در مقابل فجایع ایران پایان داده و موضوع نقض حقوق بشر را در اولویت اول مذاکرات با ایران قرار دهند، اوباما باید به مسئله هسته ای اولویت دوم بدهد وگرنه بهتر است که جایزه صلح نوبل را پس بدهد.

نادیده گرفتن حقوق ملت ایران ریشه ای تاریخی دارد، پانصد سال پیش هنگامی که امپراطوری قدرتمند عثمانی، استانبول پایتخت حکومت بیزانس شرقی را تصرف کرده و رومیان را شکست داده و آهنگ فتح کل اروپا را داشت، امپراطور شکست خورده روم شرقی، رذیلانه دخترش کاترینا را با شرط اینکه بتواند بر دین مسیحیت باقی بماند بعقد اوزون حسن رهبر ترکمن های ایران درآورد تا فرزند مشترک آنها مارتای مسیحی، مادر شاه اسمعیل صفوی شود و با به قدرت رسیدن قزلباشها در ایران، جبهه جدیدی را از پشت بر علیه حکومت عثمانی گشوده و اروپا را از خطر وحشی های عثمانی نجات دهد. صفویه با بیرحمانه ترین کشتار تاریخ ایران بر سر کار آمد و وارد جنگ با عثمانی شد. اروپا از خطر سقوط نجات یافت ولی مردم ایران قربانی جهل و خرافه صفویان شدند که با زور شمشیر و قتل و تجاوز، تشیع صفوی را حاکم و مردم ایران را وادار به تغییر دین خود نموده و سرنوشت این ملت را چنان عوض کردند که اینک پس از پانصد سال، میوه مسموم تشیع صفوی در قالب ولایت فقیه، گلوی آزادیخواهی و دمکراسی را در ایران می فشارد.

بار دیگر در جریان جنگ دو جهانی در روز سوم شهریور1320 درست پانزده روز بعد از انتشار منشور آتلانتیك كه طی آن چرچیل و روزولت، آزادی و استقلال و حق تعیین سرنوشت را برای كلیه ملل جهان به رسمیت شناختند، كشور بی‌طرف ایران از شمال و جنوب مورد تجاوز قرار گرفت و نیروهای شوروی و انگلستان با توسل به همان شیوه‌هایی كه به دشمنان خود نسبت می‌دادند، به ایران حمله كرده و خاک ایران را باشغال خود درآوردند تا از ایران بعنوان "پل پیروزی" استفاده کرده و با رسانیدن کمک به ارتش روسیه، مانع از سقوط این کشور و پیروزی ارتش آلمان شوند.

اسرار برملا شده سرویس جاسوسی فرانسه نیز اثبات می کند که ساقط کردن حکومت ایران در سال 57 ایده احمقانه جناب کارتر بوده که تلاش داشته تا مشکلات آمریکا در خاورمیانه را با تزریق اجباری دموکراسی حل و فصل نماید ولی این تجربه تلخ، نتیجه اش به گروگان گرفته شدن ملت ایران توسط عده ای که بار دیگر در صددند تا راه شاه اسمعیل صفوی را ادامه داده و خرافات و جاهلیت را بر این کشور حاکم نمایند، بود.

مردم ایران بپا خواسته اند تا حق مسلم خود یعنی آزادی و دموکراسی و پیشرفت و رفاه را بدست بیاورند و منطق و فکر را جایگزین خرافه و جهل نمایند. ایران باید برای ایرانی باشد و نه تأمین کننده منافع شرق و غرب.

مجموعه شرایط برای اولین بار همگی بنفع ملت ایران چرخش نموده است. حکومت ایران در نیمه راه معامله ای بزرگ با قدرتهای جهانی است تا ادامه بقایش را بدست بیاورد. آمریکا و غرب برای اینکه بتوانند به افکار عمومی خود بقبولانند که معامله با حکومت ایران چندان هم غیر اخلاقی نیست، نیاز به سکوت و آرامش ظاهری در ایران دارند و حکومت ایران نیز تحت فشار شدید روسها پذیرفته است که دیگر تا مدتی شیرینکاری جدیدی نکند. در مقابل، موج سبز مردم ایران آماده می شوند تا در 13 آبان به خیابانها آمده و با برگزاری تظاهرات نشسته، بطور نامحدود در خیابانها باقی بمانند. اولین شبی که مردم، کف خیابانها در کنار یکدیگر و در نور شمع، شب را به صبح برسانند، همه نگاههای دنیا بار دیگر به ایران دوخته شده و تحصن مردم ایران در خیابانها تبدیل به خبر اول همه رسانه ها خواهد شد.

ماراتن فرساینده ای برای حکومت آغاز خواهد شد و در شرایطی که اجازه ندارد تا بر روی مردم آتش بگشاید، باید استخوان در گلو به نظاره نشسته و دست به دعا بردارد تا بلکه مردم خودشان خسته شده و به خانه ها بازگردند. ولی اگر مردم حتی یک شب را بتوانند در خیابانها باقی بمانند، دیگر به خانه نخواهند رفت تا به خواست خود برسند. حکومت ایران با چالشی بزرگ روبرو خواهد شد، از یک طرف برای اینکه سند بقایشان توسط 1+5 امضاء شود، قادر به خشونت و سرکوب نیستند، و از طرف دیگر می دانند که بدون سرکوب، مردم در خیابانها باقی خواهند ماند. اگر بخواهند با خشونت وارد عمل شوند، شانس توافق با غرب و باقی ماندن در قدرت را از دست خواهند داد، اگر هم به خشونت متوسل شوند باز هم شانسی ندارند، مردم نشان داده اند در مقابل باطوم و گلوله عقب نشینی نخواهند کرد.

سرکوب تظاهرات 13 آبان سبب تسریع در سقوط استبداد خواهد شد و عدم سرکوب آن هم نتیجه ای مشابه خواهد داشت، بنظر می رسد این آخرین پاردادوکس حل نشدنی این حکومت باشد.





لینک مطلب در جنبش راه سبز (جرس)

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

حمله به کوی دانشگاه و بازی با شعور مردم

حمله به کوی دانشگاه و بازی با شعور مردم


Posted: 04 Oct 2009 02:27 PM PDT



یکصد و ده روز از جنایت وحشتناک حمله به کوی دانشگاه تهران و 40 روز از اظهارات رهبر در محکوم کردن این جنایت و وعده برخورد قاطع نظام با عاملین این جنایت می گذرد. روز نهم مهرماه سران تشکل دانشجویی دفتر تحکیم تلفنی با یکدیگر برای دیدار در روز جمعه در پارک جمشیدیه قرار گذاشتند و کودتاچیان با شنود تلفن آنها، در محل قرار حاضر، و همه 17 نفر شرکت کننده دراین جلسه را بازداشت نمودند.

حکومتی که اینچنین از امکانات امنیتی خود برای سرکوب مردم استفاده می کند، ظاهراً قادر نیست پس از 40 روز که از وعده برخورد قاطع رهبر با عاملین جنایت کوی دانشگاه می گذرد، کوچکترین گزارشی در این مورد منتشر نماید. البته بلافاصله پس از اظهارات رهبری، فرمانده سپاه قاطعانه هر گونه دخالت سپاه و بسیج در حمله به کوی دانشگاه را تکذیب نمود و بدنبال او فرمانده نیروی انتظامی نیز موضع مشابهی گرفته و گفت که نیروی انتظامی در این جنایت نقشی نداشته است. احمدی نژاد هم دو روز بعد در نماز جمعه گفت که نیروهای نظامی و امنیتی در حمله به کوی دانشگاه شرکت نداشته اند، و آنرا به گردن عوامل دشمن انداخت. حال این سئوال پیش می آید که آیا اینهمه تجهیزات مدرن امنیتی رژیم، که آنها را بقیمت میلیونها دلار خریداری نموده، در جریان حمله به کوی دانشگاه خاموش بوده اند؟ آیا آدرس ساختمان وزارت کشور که دانشجویان باسارت گرفته را برای شکنجه به آنجا منتقل نمودند را ندارند؟

این رفتار غیرقابل توجیه حکومت، فقط به بازی گرفتن شعور مردم است.

برای مردم روشن است که نیروهای نظامی حکومت، بدون دستور صریح و مستقیم فرمانده کل نیروهای مسلح، جرأت چنین جنایت آفرینی را ندارند و همه می دانند که فرمان حمله به داشجویان بی پناه کوی را چه کسی صادر کرده است. آیا بهتر نبود که رهبر در این مورد اظهار نظری نمی کرد و بی سروصدا از کنار آن رد می شد؟

افکار عمومی مردم ایران را نمی توان فریب داد، دادگاههای ساختگی برای سرپوش گذاشتن بر جنایات کهریزک و کوی دانشگاه کسی را فریب نمی دهد. ممکن است چنین دادگاههای نمایشی، برای اجیرشدگان حکومت مفید باشد ولی بجز آنها کس دیگری به این نمایشات اهمیتی نمی دهد.

ضمن اینکه تاکتیک حکومت برای محدود کردن جنایات انجام شده به کهریزک و کوی دانشگاه، وجدان عمومی جامعه را بیشتر زخمی و آزرده می کند. آن جنایتکارانی که روز 30 خرداد مردم را به گلوله بستند، شکنجه گرانی که در اوین وحشیانه ترین شکنجه ها را بر علیه اسیران جنبش مردمی ایران اعمال می کنند، کارگردانان دادگاههای نمایشی، طراحان و مجریان کودتای انتخاباتی و مهندسی آراء، تهیه کنندگان دروغ پرداز سریالهای مشمئزکننده تلویزیونی ترانه موسوی و سعیده پورآقایی و نوجوان شیرازی، مزدوران قلم به مزد کیهان و جوان و ایرنا و فارس و رسانه های هتاک، سرداران توطنه گر و وقیح سپاه از جعفری و جوانی و جزائری گرفته تا سعید قاسمی و عراقی و ذوالقدر، تئوریسین های تهی مغزی نظیر جواد لاریجانی و فیروزآبادی و فضلی نژاد و همه آنهایی که در جریانات اخیر بر علیه مردم کودتا کردند، از نظر مردم جنایتکارند و باید محاکمه و مجازات شوند

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

مریم صبری، دلیل عزل حسین طائب

مریم صبری، دلیل عزل حسین طائب Posted: 02 Oct 2009 09:49 AM PDT
پس از پخش ماجرای دردناک مریم صبری و ظلمی که در زندان ولایت فقیه بر وی رفته بود، با توجه به اینکه توصیف وی از محل بازداشتش بسیار شبیه به بازداشتگاه خیابان سئول معروف به ابوغریب بوده، همین نکته سبب می شود که مصلحی وزیر اطلاعات موضوع را پیگیری نموده و گزارشی تهیه نماید. بر اساس این گزارش نام مریم صبری جزو بازداشتی های این بازداشتگاه می باشد ولی بر خلاف رویه معمول که باید پرونده به رؤیت قاضی رسیده و توسط قاضی، نسبت به ادامه بازداشت یا آزادی در ازای وثیقه تصمیم گیری شود، مریم صبری بدون طی مراحل قضائی آزاد شده است. بازجوی مربوطه مورد تحقیق قرار گرفته و وی ابراز می دارد که آزادی مریم صبری و تعداد دیگری از دختران بازداشت شده به دستور حسین طائب صورت گرفته است. تیم وزارت اطلاعات به سراغ تعدادی از این دختران رفته و متوجه می شوند که آنها نیز سرگذشتی مشابه مریم صبری داشته اند و در این بازداشتگاه مورد تعرض قرار گرفته اند. وزیر اطلاعات گزارش را برای رهبری برده و طائب توسط رهبر برای ادای توضیحات فرا خوانده می شود، طائب این اتهامات را ساختگی دانسته و آنرا نتیجه انتقام جوئی مصلحی از خود می داند، زیرا قبل از مصلحی قرار بوده طائب بعنوان وزیر اطلاعات معرفی شود و اینک مصلحی می خواهد این رقیب احتمالی خود در آینده را با این اتهامات از میان بردارد. گروه مستقلی از قوه قضائیه پرونده را بررسی و کثافتکاری طائب را تائید می کند.رهبر علیرغم میل باطنی خود و با وجود مقاومت فرزندش مجتبی، بدلیل تعدد موارد خلاف و ابعاد بسیار زشتی که این تخلفات داشته، سرانجام به عزل طائب رضایت می دهد. بنا به گزارش هیأت قوه قضائیه، اعمالی که طائب مرتکب شده قابل قیاس با پرونده حجت الاسلام میثم، قاضی شرع و رئیس دادسرای منکرات اهواز است. این قاضی شرع سالها پیش در اهواز بعنوان رئیس دادسرای منکرات، به تعداد بسیار زیادی از دختران بازداشتی تجاوز نموده بود. اکثر این دختران بدلیل کامل نبودن حجاب اسلامی و یا پوشش نامناسب، توسط گشت دستگیر شده و به بازداشتگاه منکرات منتقل شده و در اختیار قاضی پست فطرت قرار می گرفتند. هنگامی که بدلیل فساد و جنایات بیشمار، و شکایت تعداد زیادی از مردم اهواز، هیأتی از قوه قضائیه برای رسیدگی موضوع به اهواز رفت، تنها ظرف چند روز و پس از صحبت با تعدادی از دختران مورد تجاوز قرار گرفته و بازجویی از قاضی شرع و زیردستانش، مستقیماً موضوع را به رهبر گزارش دادند و خواستار مداخله وی شدند، زیرا رئیس قوه قضائیه خواستار این شده بود که قاضی میثم بازداشت و به زندان تهران منتقل شود و شاکیان مربوطه نیز در دادسرای تهران شکایاتشان را مطرح نمایند تا رسیدگی شود و از نظر هیأت اعزامی به اهواز این موضوع می توانست منجر به یک آبروریزی وحشتناک برای روحانیت و نظام شود. با حکم رهبری، قاضی شرع متجاوز بدون هیچگونه محاکمه ای همانشب اعدام شد. فردای آنروز با پخش شدن خبر اعدام این جنایتکار، شهر اهواز به تشنج کشیده شد و مردم خشمگین به خیابانها ریختند.حکومت در حال حاضر در موقعیتی نیست که بخواهد طائب را اعدام کند تا بر جنایتهای او سرپوش بگزارد و در عین حال زنده ماندن طائب نیز سبب می شود تا در جنگ داخلی حکومت، هر روز برگ دیگری از پرونده ننگین وی برملا شود. شاید تدبیر رهبر این باشد که برای تکذیب شایعات، پست جدید و کم اهمیتی به طائب بدهند و پس از مدتی در جاده چالوس ماشینش را به دره رهنمون سازند و نقطه ای بر پایان داستان سیاه طائب بگزارند.