۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

آبروی نظام نزد ملتهای دنیا رفته، مقصر کیست؟

آبروی نظام نزد ملتهای دنیا رفته، مقصر کیست؟
یکی از نکات بسیار مهمی که خامنه ای در سخنان اخیرش ذکر کرد این بود که آبروی نظام نزد ملتهای دنیا رفته است. البته برای کسانی که با ادبیات وی آشنا هستند مشخص است که منظور خامنه ای از نظام، همیشه شخص خودش می باشد. نظام یعنی ولایت فقیه و ولایت فقیه یعنی خامنه ای، همان کسی که باعتراف خودش امروز آبرویش نزد ملتهای دنیا رفته است. با کمی دقت در این موضع و توجه به روحیه فردی که مدعی است آبرویش در دنیا رفته می توان بروشنی به دلایل رفتار وی پی برد.همه افراد بشر نسبت به آبرو بسیار سختگیر و محتاط هستند و همواره اگر بخواهند بین آبرو یا پول و ثروت و قدرت و مقام یکی را انتخاب کنند، ترجیح بر حفظ آبرو است. درد و رنج از دست دادن آبرو و اعتبار به هیچ وجه قابل مقایسه با از دست دادن مال و موقعیت نیست. خامنه ای به اقرار خود، خودش را بعنوان فردی می بیند که آبرویش نه تنها در ایران بلکه نزد مردم دنیا رفته است. شدت عملکرد وحشیانه سرکوبگران در رفتارشان با مردم، پدیده نوین کتک زدن دختران و زنان، دستگیریهای گسترده بر اساس لیست و بدون تفهیم اتهام و توجیه قانونی، استفاده از آشوویتس کهریزک ، حمله سبوعانه به کوی دانشگاه، شکنجه های بی سابقه و بسیار بیرحمانه، بهره گیری از تجاوز جنسی بطور گسترده بر علیه دختران و پسران بازداشتی بعنوان یک ابزار شکنجه و سایر اعمال ددمنشانه ای که حکومت از خود نشان می دهد ریشه در همین جمله خامنه ای دارد که معتقد است آبرویش در دنیا رفته است. او بهمین دلیل خود را مجاز می داند که از مسببین این عمل، سخت ترین انتقامها را بگیرد.آبروریزی خامنه ای را نمی توان انکار کرد ولی مسبب واقعی چه کسی است؟ آیا ملت ایران باعث این آبروریزی و خجالت بین المللی بوده اند؟مردم ایران برای برقراری عدالت و رسیدن به آزادی اندیشه و چشیدن دمکراسی و زندگی در یک نظام دموکراتیک که بر اساس شایسته سالاری و نظر و خواست مردم اداره شود در انقلاب شرکت کردند. رهبران انقلاب نیز مکرراً در مصاحبه ها و سخنرانیها و اعلامیه های خود بر این خواسته های انسانی و روشن و برحق مردم تاکید نموده و قول عمل به آنها را دادند.مسیر انقلاب پس از پیروزی بسرعت دچار تغییر شد و بجای افراد متعادل و مردم گرا و عاقل و مهربان، افرادی تندرو و حکومت گرا و دگم و بیرحم بتدریج حکومت را بدست گرفتند و بجای اندیشه سیاسی مردمی و بکارگیری همه نیروها و سلیقه ها برای آبادانی و پیشرفت کشور، اندیشه سیاسی امنیتی را حاکم و به همه کسانی که به روشها و تفکر آنها ایراد و انتقاد داشتند اَنگ دشمن و خائن زده و تصفیه های خونینی را آغاز کردند که با شدت و ضعف در 30 سال گذشته ادامه داشته و از زن و مرد و امیر ارتش و سردار سپاه و طلبه و مرجع تقلید و دانشجو و استاد و نویسنده و هنرمند و مبارز سیاسی و همه دیگر گروهای اجتماعی را شامل و سبب گردیده که میلیونها ایرانی در سراسر دنیا آواره شده و مغزهای متفکر و اندیشمندان بسیاری از دست این ملت رفته و روز بروز دایره افراد مورد تائید این تفکر سیاسی امنیتی تنگ تر شود تا جائی که اکثریت مردم ایران، هر کدام با یک برچسب و انگ، از این دایره بیرون گذاشته شده اند.مردم از همان اولین روزهای این انحراف و کج روی با آن مخالف بودند ولی حوادث پس از انقلاب و بویژه جنگ 8 ساله سبب شد که صدای مردم شنیده نشود و شاید بهمین دلیل نحوه رفتار حکومت برایش عادت شود. تحولات بعد از جنگ و روی کار آمدن تیم جدیدی در رأس کشور، سبب شد که مردم در انتظار یک تغییر رفتار اساسی در حکومت بنشینند.دیگر عذر و بهانه جنگ و ملاحظات امنیتی متأثر از آن وجود نداشت و افراد دیگری رهبری کشور را بدست گرفته بودند و شعار سازندگی گوش فلک را پر کرده بود. مردم توقع داشتند که حکومت بار دیگر بسوی مردم بازگشته و با کنار گذاشتن تنگ نظریها و رفتارهای امنیتی، در فصل سازندگی کشور از همه ایرانیان بهره ببرد. همه ایرانیان چه در داخل و چه در خارج از کشور این شوق و آمادگی مشارکت در بازسازی میهنشان را از خود نشان دادند.پس از چند سالی تغییر اتفاق افتاد، اما نه در جهتی که خواست و انتظار مردم بود بلکه دقیقاً برعکس آن.تلویزیون ساعتها تصویر رهبر جدید التأسیس را در شهرهای مختلف نشان می داد که بر بلندی نشسته و مردم برای بوسیدن دست وی در صفهای طویل ایستاده اند. خامنه ای که یک شبه از حجت الاسلامی به آیت اللهی رسیده بود، خودش هم باورش شد و بیکباره شروع کرد به تدریس درس خارج فقه، بدون اینکه خودش خارج فقه خوانده باشد شروع به تدریس آن کرد تا بگوید صلاحیت مرجعیت هم دارد. مثل اینکه فردی با داشتن مدرک دبستان، بعنوان پروفسور به اساتید دانشگاه درس بدهد!دید و فضای امنیتی در جامعه بیشتر شد و رفتارهای خشن از سوی حکومت شکل گرفت. در حالیکه بسیاری از مخالفین اسلام دلیلشان برای این مخالفت را خشونت موجود در اسلام و بکاربردن خشونت توسط حاکمین اسلامی ذکر می کردند و در مقابل، همه اندیشمندان اسلامی تلاش بر رد این ادعا و اثبات اینکه اسلام دین رأفت و رحمت است داشتند، سخنگوی ولایت فقیه یعنی مصباح یزدی از تریبون نماز جمعه و از صدا و سیمای نظام اجازه یافت تا در دفاع از خشونت افاضه نماید. وی بصراحت و با پرروئی تمام از تریبون نماز جمعه گفت: «اسلام برای دفاع از مقدسات دینی، خشونت را تجویز کرده است.» ابتدا مردم فکر کردند اشتباه شده و بسیاری از متفکرین و روشنفکران نیز به مخالفت با این اظهارات پرداختند ولی هنگامی که بطور مکرر و هفته ها تریبونهای رسمی نظام در اختیار مصباح گذاشته شد تا نظریه خشونت دینی را کاملا تبیین کند مشخص گردید که اراده رهبر پشت سر او است. مصباح در عین حال در کنار دفاع شدید از کاربرد خشونت برای دفاع از مقدسات دینی، تلاش کرد که خامنه ای را در مقام ولایت فقیه موجودی فرازمینی و مقدس که منصوب خداوند است معرفی نماید. وی مدعی شد که ولی فقیه را خدا تعیین می کند و وظیفه مجلس خبرگان فقط کشف رهبر است و نه انتخاب وی، انتخاب بر عهده خدا است و او نیز ولی فقیه را بعنوان جانشین خود در روی زمین برگزیده است و مجلس خبرگان هم که نمی تواند در اراده خدا دخل و تصرف نماید. بنا بر این نظریه که بعدها توسط بسیاری از اعضای مجلس خبرگان و سرسپردگان رهبر نیز طوطی وار تکرار شد، مجلس خبرگان رهبر را انتخاب نکرده است بلکه فقط انتخاب خدا را کشف کرده است، دلخوشی قانون اساسی به این است که مجلس خبرگان بطور دائم رهبر را کنترل می کند و مانع از انحراف وی خواهد بود، رهبری که منصوب خدا و نه منتخب مجلس خبرگان است به چه دلیلی باید به مجلس خبرگان پاسخگو باشد؟ ضمن اینکه بر اساس این نظریه رای مردم تزئینی محسوب و حکومت مشروعیتش را از خدا می گیرد و بهمین دلیل رای مردم فاقد ارزش است. بوی شدید یک دیکتاتوری قرون وسطائی می آمد.مردم با احساس خطر از روند اوضاع بر آن شدند که با مودبانه ترین و مسالمت آمیز ترین روش، یعنی از طریق صندوقهای رای، پیام خود را به خامنه ای برسانند که اعتقادی به اینکه وی موجودی آسمانی و منصوب خدا است ندارند و راهی که او در پیش گرفته را قبول ندارند. مردم در سال 1376 به پای صندوقهای رأی رفتند و با وجود اینکه همه ایران می دانستند که نظر خامنه ای بر انتخاب ناطق نوری است، خاتمی را با رایی قاطع برگزیدند. قبل از انتخابات بقدری تشویش و نگرانی از روی کار آمدن ناطق زیاد بود که وی ناچار شد در مصاحبه ای حمایتش از حکومتی با الگوی طالبانی را رد کند، در حالیکه در آن ایام در نماز جمعه تهران از حکومت طالبان و روشهای اسلامی آنها تقدیر بعمل می آمد و آنرا یک الگو برای حکومت می دانستند.در همان زمان طالبان در افغانستان تحصیل را برای دختران ممنوع و زنان افغانی را وادار به پوشیدن یک گونی بنام برقع بعنوان حجاب نموده و میادین ورزشی را به مکان اجرای مراسم شلاق زنی و سنگسار و اعدام تبدیل کرده و نماز جماعت را اجباری و در مساجد دفتر حضوروغیاب گذاشته و تیره روزی و بدبختی را بنام دین بر مردم حاکم کرده بود.رای مردم روشن و گویا بود و خاتمی نیز با شعار دموکراسی دینی به صحنه آمده و بیست میلیون رای آورده بود.رهبر ادعایی مبنی بر تقلب در انتخابات نداشت و برایش مشخص بود که اکثریت مردم ایران طرفدار دموکراسی دینی هستند و به آن رای داده اند. خامنه ای بجای احترام به رای مردم و تبعیت از آن، بر اساس اعتقادات منحرفی که داشت و رای مردم را فاقد ارزش می دانست و برای خودش مشروعیت الهی قائل بود، در صدد مقابله با رای و خواست مردم و شکستن آن برآمد.کارشکنی ها در کار دولت و ترور روشنفکران و دستگیریها و اذیت و آزار و انتقام جوئی ها شروع شد. هر کسی در هر مقامی از خاتمی حمایت کرده بود به بلای رهبر گرفتار شد، از کرباسچی و لقمانیان و رهامی گرفته تا حقیقت جو و شیرین عبادی و کدیور و گنجی، و حتی کار به ضرب و شتم وزیران در نماز جمعه و ترور سعید حجاریان و بزندان فرستادن نوری وزیر کشور و هزاران دسیسه و توطئه دیگر بر علیه دولت اصلاحات کشید که همه و همه بدستور مستقیم رهبر و در جهت احترام به رای مردم! صورت می گرفت.مردم از تغییر رفتار حکومت ناامید گردیده و قشر عظیمی انتخابات 84 را تحریم کرده و هر گونه تغییر رفتار مسالمت آمیز در حکومت را غیرممکن دانستند. نتیجه تحریم انتخابات روی کار آمدن احمدی نژاد با تقلب و دستکاری در آراء بود. یک فاجعه برای مردم ایران. شریعت اسلامی طالبانی که مورد تجلیل رهبر بود باجرا درآمد و گشتهای ارشاد راهی خیابانها شدند تا با توسری، روسری بر سر دختران و زنان نموده و آنها را بتدریج آماده پوشیدن حجاب طالبانی یا همان برقع نمایند. شلاق زنی ها و اعدامها در خیابانهای شهر رواج یافت و آزادیهای اجتماعی بشدت محدود و کشور در صحنه بین المللی منزوی و اقتصاد رو به ویرانی گذاشت.مردم یکبار دیگر در کمال ادب و احترام، با انتخاب صلح آمیزترین روش یعنی انتخابات، در صدد تغییر رفتار حکومت برآمدند و در 22 خرداد 88 نظرشان را بصورت مکتوب در صندوقهای رای انداختند. خامنه ای اینبار رای مردم را از قبل می دانست و همانند سال 76 غافلگیر نشد و با برنامه ریزی قبلی، طرح کودتای ضد مردم را باجرا گذاشت.حوادثی که بعد از کودتا اتفاق افتاد سبب گردید تا خامنه ای احساس کند که آبرویش در همه دنیا رفته است. عمروعاص هنگامی که در جنگ، جانش را در خطر و حریف را در یک قدمی خود دید، دامنش را بالا کشید و کشف عورت کرد و به این طریق جانش را نجات داد، ولی او هرگز بعدها به دیگران اعتراض نکرد که چرا آبرویش را برده اند، حکومت ایران در مقابل چشمان میلیونها ایرانی و چند میلیارد جمعیت دنیا تصمیم گرفت با کشف عورت جانش را نجات دهد و حال معترض است که چرا آبرویش رفته است. وقتی حاکمی بر علیه میلیونها مردمش نیروهای مسلح کشور را وارد و با ماشین جنگی بمثابه یک ارتش اشغالگر آنها را سرکوب وحشیانه می کند چه توقعی از افکار عمومی دنیا دارد؟ برایش هورا کشیده و کف بزنند؟چه کسی مقصر این آبروریزی است جز خود خامنه ای؟وی به قرآن سوگند خورده که خادم ملت ایران باشد و با این ترفند به حکومت رسیده و پس از مدتی بجای وفاداری به ولی نعمتش یعنی مردم و پایبندی به سوگندش، به دروغ مدعی شده که منصوب خدا بوده و آرای مردم فاقد ارزش است چرا که او مشرعیت حکومتش را از خدا می گیرد و نیازی به تأئید مردم ندارد.این حجت السلام از یاد برده که فرضاً اگر آیت الله خمینی یک سال زودتر فوت کرده بود آقای منتظری رهبر می شد و وی در خوش بینانه ترین حالت در حد امام جمعه یکی از شهرها، کشف نشده، روزگار می گذراند، شاید هم کس دیگری به رهبری می رسید و خامنه ای را زندانی و اعدام می کرد همانطور که خودش با بسیاری دیگر اینکار را کرد، در این صورت هم این جانشین خدا کشف نشده از دنیا می رفت! هم خود خامنه ای و هم مردم می دانند که به رهبری رسیدن وی فقط یک اتفاق بوده و بی انصافی است که چنین تهمتهایی به خدا بزنیم که او خامنه ای را منصوب کرده است. اتفاقی که در تاریخ ایران بعنوان یک فاجعه نوشته شده است.ولی سنوال این است که چرا خامنه ای به اینکه آبرویش رفته است اقرار می کند؟ناامیدی، افسردگی ، احساس شکست، عدم کامیابی در زندگی، قطع امید از بهبود وضعیت، اختلال شخصیت، احساس درماندگی، استرس شدید، مصرف بیش از حد داروهای آرامبخش، مهمترین عوامل بیان چنین جمله ای از دید روانشناسی است. روانشناسان اینگونه اقرارها را «نشانگرهای گفتاری» می دانند که در ارتباط مستقیم با «نشانگرهای رفتاری» است.اختلال شخصیت پارانوئید یا شخصیت کج خیال و بدبین Paranoid Personality به کسانی گفته می شود که بیش از اندازه به همه چیز مشکوک و بدبین هستند. این افراد دائماً در حال کشف کردن خیانت و تجاوز و بدعهدی دشمنان دوست نما هستند.( البته بقول خودشان ). ولی اگر بی اساسی تهمت هایشان را به آنها ثابت کنیم بلافاصله خود ما هم جزء دشمنان محسوب خواهیم شد.یکی از خصائص انسانی، که ما به کرات دیگران را به آن تشویق می کنیم بخشش و گذشت است، که در این افراد مطلقاً بخشودن و فراموش کردن وجود ندارد.با توجه به اینکه 30 درصد بیماران روانی افرادی هستند که دچار پارانوئید می باشند. طرز تفکر و عملکرد رهبر نیز فقط حکایت از یک پارانوئید پیشرفته دارد.خطر افرادی که به پارانوئید مبتلا می شوند این است که در اثر بدبینی مفرط یا اقدام به خودکشی می کنند و یا در صدد نابود کردن طرف مقابل خود بعنوان مقصر شکست و ناکامی برمی آیند.آنچه از ظاهر امر برمی آید این است که خامنه ای تصمیمی به خودکشی ندارد، پس طبیعی است که در صدد از بین بردن همه مخالفینش باشد تا عواملی که باعث آبروریزی وی شده اند مجازات شوند و همه کسانی که به میرحسین رای داده اند و دم از جنبش سبز می زنند، در دایره این دشمنانِ مستحق نابودی قرار می گیرند.مردم ایران نیز رفتار هیستریک و بیمارگونه حکومت را درک نموده و به این باور رسیده اند که حتی اگر همگی خیابانها را رها و به خانه ها بازگشته و دست از پیگیری حقشان برداشته و مخالفتی نکنند، باز هم این حکومت پارانوئید همین رفتار آنها را نیز حمل بر توطئه و برنامه ریزی دانسته و به آنها حتی در خانه هایشان نیز رحم نخواهد کرد. اینبار هیچ کدام از دو طرف راهی برای عقب نشینی ندارند. اگر مردم شکست بخورند باید یک حکومت طالبانی وحشی و درنده را برای سالیان دراز تحمل کنند. همه کسانی که رای سبز داده باشند مجازات و با محرومیت از حقوق اجتماعی مواجه خواهند گردید و مقررات پوششی و رفتاری بسیار سختگیرانه ای در مورد زنان اعمال خواهد شد. شهروندان به کمترین بهانه ای ناپدید و سربه نیست شده و معترضان هم به سرنوشت مشابه دچار خواهند شد.نظیر چنین تصفیه های خونینی در همین قرن حاضر توسط استالین در شوروی (1953- 1922 میلادی)، پینوشه در شیلی (1990- 1973 میلادی) و فرانکو در اسپانیا (1975- 1939 میلادی) رخ داده که مشهورترین آنها تصفیه کبیر استالین بود که 20 میلیون قربانی گرفت و همه مخالفین استالین از دم تیغ گذرانده شدند. دهها دیکتاتور ریز و درشت دیگر همچون مائو و چائوشسکو و انور خوجه و صدام هم کمابیش تا جایی که توانستند مخالفین خود را سربه نیست کردند.اگر ملت ایران کوتاهی کند و در چنین شرایطی گرفتار شود باید اطمینان داشته باشد که هیچ کشوری در دنیا سربازانش را برای آزادی مردم ایران و رفع استبداد به کشتن نخواهد داد و بجز محکومیت و اعلامیه و بیانیه، اقدام بیشتری بر علیه حکومت نخواهند کرد. اگر هم طبق پیش بینی ها، با حمایت روسیه و چین این حکومت بتواند ظرف شش ماه آینده به بمب اتمی دست پیدا کند، رفتار کشورهای غربی بسیار محتاطانه خواهد شد و حتی برای صدور اطلاعیه و بیانیه محکومیت تصفیه کبیر خامنه ای و کشتار مردم ایران ملاحظه خواهند نمود.نباید در این اندیشه باشیم که در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم و دنیا اجازه نخواهد داد که ما به چنین سرنوشتی دچار شویم، اگر غفلت کنیم این حکومت روی استالین را سفید خواهد کرد و فریادرسی هم نخواهد بود.اظهارات رهبر نشاندهنده اوج درماندگی و استیصال حکومت است و آنچه امروز در جامعه ایران قابل مشاهده است مردم مصمم و هوشیاری هستند که حتی فکر عقب نشینی را هم بخود راه نمی دهند. مردم در تفکرات خود، در قلبشان و در احساسشان بشدت نسبت به حکومت تهاجمی هستند و ظلم و استبداد و بویژه جنایات اخیر را محکوم می کنند. تنفر مقدس نسبت به حکومت بسرعت عجیبی در حال گسترش است.ما صدای طبل جنگ حکومت بر علیه امان را می شنویم و می دانیم که آماده می شوند تا تک تک ما را زیر چکمه هایشان له کنند، آنها آماده می شوند تا خانه و هستی ما را بآتش بکشند. ما نیز بیکار نیستیم، داریم همه شهر را بیدار می کنیم تا سنگر بسازند و خود را آماده کنند. ما در این نبرد سرنوشت به همه احتیاج داریم، زن و مرد و پیر و جوان، حتی به بچه های خردسالمان، آنها اگر چه مشتشان کوچک است و صدایشان کوتاه، ولی صورتی زیبا دارند که بتوان بر آن پیشانی بند سبزی بست تا در هیاهوی جنگ با اهریمنان هرگاه از دیدن قیافه های کریه اشان دلمان گرفت، چهره معصوم و لبخند شیرین آنها را ببینیم و حس کنیم که آنها آینده هستند و آینده چشم امیدش به ما است.

هیچ نظری موجود نیست: